با ما همراه باشید

یادداشت

شجاعت داشته باش و برقص…

شجاعت داشته باش و برقص…

دانلود آهنگ

هاروکی موراکامی در رمان «کافکا در کرانه» می‌نویسد: «توفان که فرو نشست، یادت نمی‌آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده‌ای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که توفان واقعاً به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی. معنی این توفان همین است.»

همۀ ما چیزهایی دربارۀ شروعِ دوباره، بخشیدن خود، شکرگزاری و شادی درونی شنیده‌ایم اما شجاعت می‌خواهد یک روز برخیزی و مثل همیشه کمبود وقت را بهانه نکنی. بلند شوی و دفتری جلوی رویِ خودت بگذاری و اسم تمام کسانی را که از آن‌ها رنجیده‌ای بنویسی، مدتی به آن نگاه کنی و بعد با یک نفس عمیق همه را ببخشی و برایشان شادی و برکت بطلبی و رهایشان کنی به سمت بهترین و عالی‌ترین موهبت‌هایشان بروند.

شجاعت می‌خواهد باور کنی که تو می‌توانی بی‌ربط به هرچه تا الان بوده‌ای، باشی.

شجاعت می‌خواهد کوچکترین اتفاق‌های خوب را در هر روز بنویسی و بابتشان شکرگزاری کنی. شجاعت می‌خواهد برای چیزهایی که روزمرگی مهم بودنشان را پنهان کرده بگویی: خدایا شکرت. بگویی خدایا هیچ روزی بدیهی و حق من نبوده ولی اگر امروز هم طلوع را دیدم فقط و فقط لطف و مهربانی تو بوده است.

شجاعت می‌خواهد نترسی که ایمان داشته باشی. نترسی از مهربان بودن از اینکه مبادا جواب مهربانی‌هایت را با بی‌اعتنایی بدهند.

شجاعت می‌خواهد گرفتن تصمیم تازه و یک گام عملی کوچک برداشتن.

عاشق زندگی شدن شجاعت می‌خواهد. آب دادن به گلدان عوض بی‌اعتنایی به آن… سخاوت داشتن، هدیه دادن به دیگران و تحسین آنان شجاعت می‌خواهد ولی تمام خوشبختی در همین است… در شعور قلب… در رقصی عاشقانه با موسیقی زیبای هستی. شجاعت می‌خواهد با تمام ایمانِ یک رودخانۀ زلال به نزدیکانت، به دوستانت، به مخاطبانت به تمام آدم‌های روی کرۀ زمین بگویی: دوستتان دارم. دوستتان دارم. دوستتان دارم. وجود ما فقط در کنار هم معنا دارد. در توجه و تحسین و قدرشناسی از هم.

هرچقدر هم که اینها سخت باشد دوست من! من مطمئنم تو شجاعتش را داری که امروز بی‌ربط به تمام گذشته‌هایت از نو متولد شوی… پس شادی کن و بخند. برقص و از نو خودت را آغاز کن… تمام زندگی همین است، همین لحظه که تو از ته دل می‌خندی. این بزرگترین احترام تو به هستی است. مگر حافظ نگفت: « هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی    کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»

تمام زندگی همین لحظه است که تو خالیِ از هر حسرتی زندگی را همینطور که هست می‌پذیری و سپاسگزارانه و با روحیۀ قدرشناس می‌گویی: از امروز رویاهایم را پیدا می‌کنم. چرا که به نظر من بزرگترین ظلم در حق خود فراموش کردن آرزوهاست…

می‌دانم دوست من، تو شجاعتش را داری…. پس برای رقص به ما ملحق شو و در حین رقص خودت و دیگران و تمام اشتباهاتت را ببخش… و گوش کن به آنچه نیچه در «چنین گفت زرتشت» نوشت:

«به راستی که ما عاشق زندگی هستیم نه از این رو که به زندگی عادت کرده‌ایم بلکه ازین جهت که به عشق انس گرفته‌ایم. عشق، همیشه با قدری جنون همراه است و در جنون هم، قدری منطق وجود دارد. برای من که زندگانی را دوست دارم به نظر می‌رسد پروانه‌ها، حباب‌های صابون و هرچه در بین بشر از نوع آنان باشد بیش از همه از سعادت برخوردارند.

دیدار موجودات کوچک بال‌داری به این سبکی، بی‌فکری، ظرافت و جنبندگی زرتشت را به گریستن و نغمه‌سرایی وا می‌دارد.

من تنها به خدایی ایمان دارم که رقصیدن بداند. وقتی به شیطان نگاه کردم او را جدی، دقیق، عمیق و عبوس یافتم؛ درواقع، او روح ثقل زمین است و مسئول افتادن همۀ چیزها هم اوست.

با خنده می‌کُشند نه با خشم؛ برخیزید! و بگذارید که روح ثقل را بُکشیم، من راه رفتن را آموخته‌ام، از آن وقت است که می‌توانم بدوم، من پرواز کردن را آموخته‌ام و دیگر احتیاج ندارم کسی مرا به حرکت کردن وا دارد. اکنون مرا وزنی نیست. اکنون من پرواز می‌کنم و خود را در زیر خود می‌یابم. اکنون خدایی در باطن من به رقص درآمده است

شجاعت داشته باش و برقص…

 

 

برترین‌ها