با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

جواد اسحاقیان: در نخستین روزهای خرداد ماه امسال {2007} نیویورک تایمز در یکی از بررسی‌های کوتاه کتاب خود با عنوان ارزش زن در کابل، از گربه‌ی خانگی هم کمتر است نوشته‌ی “میچیکو کاکوتانی” و در معرفی رمان تازه‌ی هزار خورشید درخشان “خالد حسینی” نویسنده‌ی افغانی‌تبار آمریکا، به مقایسه‌ی این رمان با رمان پیشین وی با عنوان بادبادک‌باز پرداخته آن را بازتابی از موقعیت زنان افغانستان پیش و پس از کودتای “داوودخان” تا اکنون دانسته و نوشته است:

  ” در حالی که بادبادک باز بر پدران و پسران و دوستی میان آنان متمرکز شده، رمان اخیر نویسنده هزار خورشید درخشان مادران، دختران و دوستی میان زنان را در کانون توجه خود قرار داده است ” (کاکوتانی، 2007) .

  با آن که نویسنده، زن نیست و رمان تازه‌ی او را نمی توان مشمول رمان فمینیستی به معنی اخص اصطلاح به شمار آورد، به خاطر اِشرافی که بر فرهنگ ملی، روانشناسی اجتماعی و تاریخ افغانستان از یک سو و آشنایی‌ای که با دستاوردهای جنبش‌های زنان غرب و ایالات متحد آمریکا به ویژه پس از مهاجرتش به این کشور در 1980 دارد، رمان وی را می‌توان مطالعه‌ای در مقام و موقعیت زن افغان در سی سال اخیر دانست. آنچه بر ارزش این رمان و دست کم در کشور ما می افزاید، همانندی موقعیت اجتماعی، تنگناها، فشارها و اَشکال مبارزه برای کسب آزادی‌های مدنی و برابری اجتماعی است که هرچند در چند و چون متفاوتند، در ماهیت و نفس مبارزه‌ی اجتماعی، یکسانند. دو بار ترجمه و سه بار چاپ بادبادک‌باز و دست کم دو ترجمه از هزار خورشید درخشان و شمارگان یازده هزاری یکی از ترجمه‌ها در کشور ما، از اقبال عمومی خوانندگان این دو رمان به طرح دشواری‌های همانند مردم دو کشور حکایت می‌کند. برخی از نمودهای آسیب‌شناسی موقعیت اجتماعی ناگوار زنان را در کشور همسایه‌ی خود مورد بررسی قرار می‌دهیم:

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

1. آسیب چند همسریدست کم یکی از علل دشواری‌های زناشویی در حیات خانوادگی و اجتماعی زنان در این رمان، تعدد زوَجات مردان افغانی است. چند همسری ـ که به ظاهر نشانه‌ی توانایی و اختیار شوهر است ـ در نهایت به ناتوانی مرد می‌انجامد و او را در اوج اختیار و مرد سالاری، زبون زنان و دشواری‌های زندگی زناشویی می‌کند. نمود عینی این ناتوانی را در رفتار “جلیل” پدر “لیلا” می‌توان یافت. او به خاطر تنعم مادّی و برخورداری از مواهب زندگی اقتصادی، سه زن شرعی دارد اما از کلفت خانه‌ی خود “نانا” یا مادر بعدی “مریم” نیز نگذشته است. طبیعی است که زنان شرعی شوهر به خاطر وابستگی به طبقات مرفه‌تر اجتماعی، وجود زنی بی‌سواد، روستایی و بی‌فرهنگ چون “نانا” را برنتابند و به طردش اشاره کنند. او به هنگام درد دل با دخترش می‌گوید که چگونه همسران  “جلیل” او را زشت و دختر پست‌فطرت یک سنگتراش پیش پا افتاده خطاب کرده بودند و چطور وادارش کرده بودند:

  در هوای سرد بیرون، آن قدر رختشویی کند تا صورتش کرخت شده و انگشتانش سرما بزند. سهم ما از زندگی همینه مریم؛ زن‌هایی مثل ما فقط تحمل می‌کنن. تنها چیزی که ما داریم همینه ” (حسینی، 1386، 24) .

 “جلیل” با آن که مَنِشی فرهیخته دارد، از نظارت بر زنان متعدد خود ناتوان است. او به اشاره‌ی سه همسر قانونی و متنفذ خود ناگزیر می‌شود “نانا” را با دختر خردسالش از شهر هرات به روستای دورافتاده‌ای به نام “گل دامن” بفرستد؛ هر ماه برایشان سامان زندگی ارسال دارد و هر هفته خود روز پنج شنبه برای دیدار کوتاهی با آن دو، رنج سفر را بر خود هموار کند. چون “مریم” پانزده ساله قصد می‌کند بی‌موافقت مادر، خودسرانه به خانه‌ی پدر رفته با وی زندگی کند، زنان متحد پدر برایش شوهری ناموزون، بی‌فرهنگ، خشن و پنجاه ساله دست و پا و در همان نخستین روز ورود، وی را به ازدواج مجبور می‌کنند. بازتاب انفعالی و سکوت جبونانه‌ی “جلیل” ـ که اثری از “جلال” در او نمی‌توان یافت ـ در مجلس عقدکنان ِ چند دقیقه‌ای و بی‌رونق او، دلالتگرانه است و از ناتوانی این سرمایه‌دار سرشناس هرات نشان دارد. ” لیلا ” در اوج درماندگی و احساس فشار همسران خودخواه پدر، نظر پدر را می‌پرسد:

  ” سکوتی بر اتاق حکم فرما شد. جلیل مرتب حلقه‌ی ازدواجش را در انگشت می‌چرخاند و در چهره‌اش نگاهی خسته و درمانده دیده می‌شد . . . دهانش را بازکرد اما تنها صدایی که شنیده شد، ناله‌ای دردناک بود . . . جلیل با صدایی نازک و گرفته گفت: مریم! لعنتی! این کار رو با من نکن و طوری این جمله را بر زبان آورد که گویی این او است که دارد بلایی بر سرش می‌آید ” (59ـ 58) .

  “جلیل” نسبت به “نانا” و دختر خود بی‌احساس نیست. هر هفته به آن دو سر می‌زند؛ حد اقلّ نیازمندی‌هایشان را برطرف می‌کند، برای دخترش هدایایی می‌برد. با این همه، چنان مقهور زنان خویش است که حتی جرئت نمی‌کند دختر خود را در نخستین شب ورودش به شهر، بپذیرد و زن:

  ” شبی را تا صبح در پشت درِ ِ بسته به صبح می‌رساند (41) .

  آسیب چندهمسری گذشته از زنان، مرد را هم تباه می‌کند. “رشید” شوهر دیوصفت و تحمیلی “مریم” نیز از آسیب چند همسری ایمن نیست. او همسر نخستین را به خاطر بی‌فرزندی طرد و تحقیر می‌کند و در پی حادثه‌ای “لیلا” را ـ که همه‌ی اعضای خانواده‌ی خود را در جنگ از دست داده است ـ به عقد خود در می‌آورد. با این همه، خشونت جسمی، تحقیر و خشونت روانی همسران، فقر و خودخواهی، زنان ستم دیده‌ی وی را یگانه ساخته در پی ضرب و شتم سختی ـ که بیم کشته شدن هر دو زن می‌رود ـ “رشید” به دست آن دو زن، کشته می‌شود. “مریم” :

” بیل را در دستش چرخاند تا لبه‌ی تیز آن به حالت عمودی باشد و همین‌طور که این کار را می‌کرد متوجه شد که این، اولین بار بود که زندگی و سرنوشتش را خودش رقم می‌زد و همراه آن، مریم بیل را پایین آورد. این بار هر آنچه را که در وجودش داشت، به پای آن گذاشت ” (383) .

  با این همه، آسیب چند همسری بر زنان، گران‌تر می‌آید و نخستین قربانی “نانا” است. او دختر خود را در بدترین وضع ممکن، به دنیا می‌آورد. او که به بیماری صرع نیز مبتلا است، در اتاقکی تنها و در روستایی نزدیک هرات به تنهایی فرزند خود را می‌زاید:

  ” نانا گفت: جلیل حتی زحمت آن را به خود نداد که دکتر خبر کند، نه حتی یک ماما. با این که می‌دانست ممکن است اجنّه توی جلدش بروند و هنگام زایمان دچار غش بشود. او تک و تنها در حالی که چاقویی روی زمین سرد کلبه در کنار خود گذاشته بود غرق در عرق دراز کشیده بود. وقتی درد شدید می‌شد، بالش رو گاز می‌گرفتم و اون قدر جیغ می‌کشیدم تا صدام دورگه می‌شد اما بازم کسی نبود تا عرق صورتمو پاک کنه و لیوان آبی به دستم بده. می‌دانی مریم جان، تو هم هیچ عجله‌ای نداشتی. تقریبا ً دو روز تمام منو وادار کردی روی همون زمین سخت و سرد باقی بمونم. من نه غذا خوردم و نه خوابیدم. تنها کاری که از من سر زد، این بود که دعا بخونم و به خودم فشار بیارم و امیدوار باشم تو زودتر به دنیا بیایی. بند نافی که تو رو به من وصل می‌کرد، خودم بریدم. برای همین خاطر چاقو داشتم ” (16ـ 15)

  یکی از نمودهای زندگی چند همسری، خوارمایه کردن یک همسر در چشم دیگری و تمجید از همسر دیگر است. این رفتار نکوهیده نه تنها میان همسران نسبت به یکدیگر خشم و نفرت برمی‌انگیزد، بلکه شوهر را در چشم همسران خفیف می‌کند. “رشید” پیوسته چنین رفتاری دارد و به “لیلا” می‌گوید:

  ” نباید ازش ناراحت بشی. اون ساکته. چون اگه کسی حرفی برای گفتن نداره، همون بهتر که چیزی نگه. آخه من و تو شهری هستیم اما اون دهاتیه؛ حتی دهاتی هم نیست. نه، اون توی یه کلبه‌ی گلی بیرون دِه بزرگ شده. باباش گذاشته بودش اونجا. براش تعریف کردی مریم؟ بهش گفته که حرامی [ حرامزاده ] هستی؟ . . . اما خوب با توجه به همه چیز، خارج از حُسن هم نیست. خودت خواهی دید لیلا جان؛ مثلا ً پوست کلفته؛ کارگر خوبیه و ادا و اطوار هم نداره. این طوری بگم : اگه ماشین بود، ولگا می‌شد . . . تو برعکس، یه ماشین بنز می‌شدی؛ یه بنز نو و درجه‌ی یک و براق . . . آدم با بنز . . . یه مراقبت‌هایی هم بکنه. به خاطر خوشگلی و جنسش منظورمه . . . تو ملکه‌ی این خونه هستی و این جا هم کاخ تو است. هر کار لازم داشتی به مریم میگی و اون برات انجام میده. مگه نه مریم؟ ” (241ـ240)

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

2. آسیب تبعیض جنسی: کشور افغــانستان از پس افتاده‌ترین جــوامع خاورمیانه است و در آن، نمودهای حیات شهرنشینی امروز کمتر به چشم می‌آید. ساخت اجتماعی ـ اقتصادی این کشور در وجه غالب خود، عشایری و قبیله‌ای است و طوایف گوناگون تاجیک در غرب و شمال [25%جمعیت کشور]، پشتون در شرق و جنوب [38%]، هزاره در مرکز [19%]، ازبک در شمال [6%]، غلزایی ( در اطراف قندهار ) و چند قبیله‌‌ی کم‌اهمیت‌تر مانند بلوچ و ترکمن، بیش‌تر ذهنیت اجتماعی سنتی دارند و مظاهر زندگی شهری نو حتی در شهرهای بزرگ‌تر آن نهادینه نشده است و حتی حیات سیاسی کشور به چند و چون “جَرگه”‌ها بستگی دارد که انجمن‌های اداری ـ سیاسی قبایل افغانستان شمرده می‌شوند. (بشیریه، 1378، 288) .

  حضور فعال و یگانه‌ی مردان در حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، جایی برای ابراز وجود برای جمعیت زن کشور باقی نمی‌گذارد. زن در چنین جوامعی شخصیت حقوقی آشکاری ندارد و در وجه غالب، از داشته‌ها و متعلقات مرد به حساب می‌آید. برتری جنس مرد بر زن از همه‌ی نمودهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی پیدا است. در ذهنیت سنتی، محافظه‌کارانه و پس افتاده‌ی ایلیاتی، فرزند پسر، آبرو و منزلت اجتماعی می‌آفریند و فرزند دختر، مایه‌ی سرشکستگی مرد می‌شود. این باور سنتی را در رفتار “رشید” شوهر مشترک “مریم” و “لیلا” آشکارا می‌توان یافت. علاقه‌ی وی به پسر چندان است که پیش از تولد فرزندان همسران خود، برایشان لباس پسرانه می‌خرد:

  ” مریم دلش نمی‌خواست رشید تا این اندازه به این مسئله دل ببندد که فرزندشان حتماً پسر باشد. با این که مریم از این بارداری خوشحال بود، این توقع رشید او را زیر فشار می‌گذاشت. روز پیش، رشید بیرون رفته و پس از بازگشت به خانه، پوستین پسرانه‌ای ـ که با نخ‌های ابریشمی سرخ و زرد قلاب‌دوزی شده بود ـ خریده بود ” (97) .

  وقتی “لیلا” در نخستین زایمانش، دختر می‌آورد، با بازتاب منفی شوهر روبه رو می‌شود:

  ” بعضی وقت‌ها قسم می‌خورم، بعضی وقت‌ها دلم می‌خواد بذارمش توی یه جعبه و بندازمش توی رودخونه‌ی کابل؛ مثل بچگی حضرت موسی. لیلا هیچ وقت نشنید که رشید بچه را به نامی که رویش گذاشته بود، صدا کند: عزیزه. همیشه اسمش “بچه” بود یا اگر خیلی کلافه بود “اون چیز” (256) .

  این تبعیض جنسی میان فرزند دختر و پسر در جمع‌بندی نهایی، از تبعیض میان زن و مرد ناشی می‌شود. دقت در آنچه یک به اصطلاح قاضی جوان “طالبان” به هنگام محاکمه‌ی “مریم” در مورد تفاوت میان این دو جنس بر زبان می‌راند، این حکم را تأیید می‌کند. او با ذکر این تفاوت، درستی برخی از احکام دینی موقوف به این تفاوت را نیز توجیه می‌کند:

  ” خداوند ما را متفاوت آفریده است: شما زنان و ما مردان را. مغزهای ما فرق دارند. شماها نمی توانید مثل ما فکر کنید. دکترها و دانشمندان غربی این را ثابت کرده‌اند. به خاطر همین است که ما فقط یک شاهد مرد در برابر دو شاهد زن می‌خواهیم ” (400) .

  اکنون که سخن به باور برتری طبیعی مرد نسبت به زن مطابق احکام دینی و باورهای اجتماعی رسید، باید اندکی متوقف شد و رویکرد فمینیستی را در قبال این مسئله‌ی مهم مورد بررسی قرار داد. در استدلال “قاضی” جوان   “طالبانی” چند نکته قابل تأمل است:

  •  خالق زن و مرد، خدا است و لابد تفاوت موجود میان این دو “جنس” مشیت بالغه‌ی الهی است.
  •  تفاوت‌های موجود میان زن و مرد، خاستگاه زیست‌شناختی دارد و این دو “جنس” به اعتبار زیست‌شناختی، نمی‌توانند مانند هم فکر کنند. “زنان” از نظر فکری و “مغزی” با “مردان” فرق دارند.
  •  دانش جدید و “دانشمندان غربی” به تفاوت زیست‌شناختی در ساختمان بدن و عملکرد اعضای این دو جنس متفاوت پی برده‌اند و درستی احکام الهی را ثابت کرده‌اند.
  • همه‌ی قراین، ثابت می‌کند که جنس “مرد” از جنس “زن” برتر و کامل‌تر است و به همین دلیل برخی سمت‌ها و توانایی‌ها ( مانند شغل قضاوت ) و رفتارها و نقش‌ها ( شهادت دادن زنان در دادگاه‌ها و مانند آن ) به  “جنس” افراد بستگی دارد. چون زن” نصف مرد ” به شمار می‌آید، شهادت او هم، نیمی از شهادت یک مرد حساب می‌شود.

  ناآگاهی زنان افغانی از حقوق اجتماعی و آزادی‌های مدنی خود و فقدان نهادها و تشکیلاتی که به زنان در روند دفاع از حقوق اجتماعی آنان کمک کند، زنان افغانی را در موضعی منفعل، ایستا، مطیع و شکیبا قرار می‌دهد و اگر مانند “مریم” و “لیلا” بازتابی در برابر این اندازه ستم اجتماعی مردان از خود نشان می‌دهند، رفتاری لحظه‌ای، احساسی و هیجانی است. این‌گونه رفتار منفعلانه، مرد را در بازتاب‌های مرد سالارانه اش از نوع خشونت جسمی و روانی، مُحق جلوه می‌دهد و جسورتر می‌کند.

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

3. آسیب جسمی و روانی: وقتی مرد تصور کند که زن و دختر در جامعه، شخصیت حقـوقی ندارد و جزء دارایی‌های ناطق او به شمار می‌رود “حق” ابراز خشونت را برای خود محفوظ می‌داند. “رشید” یک‌بار به نشانه‌ی ناخشنودی از پخت غذای “مریم” بیرون رفته با مشتی سنگ ریزه برمی‌گردد:

  ” دستان قوی او آرواره‌ی مریم را گرفتند و دو انگشتش را در دهان او فرو برد؛ دهانش را بازکرد و بعد سنگ ریزه‌های سخت و سرد را در آن ریخت. مریم مِن مِن کنان دست و پا می‌زد اما رشید به فروکردن قلوه سنگ‌ها ادامه داد . . . رشید فریاد کشید: “بجو” . مریم جوید. چیزی در ته دهانش شکست . . . و بعد رفت و مریم را تنها به حال خود رها کرد تا قلوه سنگ و خون و بقایای دندان‌های آسیاب شکسته اش را تف کند ” ( 115ـ114) .

  گاه خشونت جسمی و روانی “رشید” ابعادی جدّی‌تر می‌یابد و همزمان شروع به ضرب و جرح زنان خود می‌کند. او زنان خود را به خطا متهم می‌کند؛ آنان را به مجازات ضرب و جرح محکوم؛ حکم را اجرا و هر یک از زنان خود را در اتاقی حبس می‌کند:

  ” لیلا مشتی را که به سویش روانه [ حواله ] شده بود، ندید . لحظه‌ای بعد با چشمان از حدقه بیرون زده و صورت قرمز روی زمین افتاده بود و سعی می‌کرد نفس بکشد . . . پس از آن کسی موهایش را گرفته او را روی زمین می‌کشید. موهای لیلا از پوست سرش کنده شدند و چشمانش از شدت درد، غرق اشک شد . . . رشید را دید که پس ِ گردن مریم را گرفته او را دور حیاط می‌کشد. روی دستان رشید، صورت، مو، پشت گردن و پشت مریم پر از خون بود و پیراهنش از جلو تا پایین جِر خورده بود . . . رشید، مریم را به درون انبار هل داد و لیلا نگاه می‌کرد. رشید به داخل انباری رفت و با چکش و چند تکه الوار بیرون آمد. درهای دو طرف انبار را بست . . . رشید مشغول کور کردن پنجره ‌ها با تخته‌ها شد ” (292ـ290) .

  این خشونت جسمی و روانی گاه از مرزهای روابط زناشویی فراتر رفته، به رفتار سیاسی بدل می‌شود. اگر شوهر حق دارد همسران خویش را به هر دلیل کتک زده در اتاقی یک شبانه روز حبس کند، مأموران دایره‌ی عقیدتی ـ سیاسی به عنوان مجریان شریعت نیز حق مسلم خود می‌دانند که زنان را در گذرگاه های عمومی و خیابان‌ها مورد ضرب و شتم قرار دهند. “لیلا” به خاطر فقری که بر خانه سایه افکنده، دختر خود “عزیزه” را به یتیم‌خانه تحویل داده تا دست کم از گرسنگی نمیرد، اما برای این که بتواند به او سر بزند، باید ضرورتاً با مردی از منسوبان خود در خیابان‌ها تردّد کند. “رشید” ـ که دختر را نمی‌خواهد ـ از همراهی همسر خودداری می‌کند. ناگزیر “لیلا” به تنهایی و با علم بر پیامدهای وخیم آن، خطر می‌کند:

  ” یک روز یک طالب جوان، لیلا را با آنتن رادیو شلاق زد و آخرین ضربه را محکم پشت گردنش زد و گفت :  یک دفعه‌ی دیگه ببینمت، آن‌قدر می‌زنمت تا شیر مادرت از مغز استخوان‌هات بزنه بیرون ‘ . . . گاهی وقت‌ها در عرض یک روز سه یا چهار بار دستگیر، بازجویی و توبیخ می‌شد. بعد شلاق‌ها پایین آمده آنتن‌ها، هوا را می‌شکافتند و بعد با جان کندن، افتان و خیزان بدون این که توانسته باشد حتی نیم‌نگاهی هم دخترش را ببیند، خونین و مالین به خانه می‌آمد. به زودی لیلا یاد گرفت تا حتی در هوای گرم هم، زیر برقعش، دو سه لایه لباس اضافی و ژاکت بپوشد تا آستری [ حایلی ] در برابر شلاق‌هایش داشته باشد ” (349) .

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

4. آسیب بی‌سوادیدر افغانستان سوادآموزی نه تنها برای دختران، بلکه حتی برای پســـران نیز نهادینه نشده است. شماره‌ی اندک کسانی که از زیور آموزش در سطح ابتدایی و دبیرستانی برخوردار شده‌اند تأسف‌انگیز است. مطابق برآوردهای “یونسکو” ( کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان ) میزان بی‌سوادی در میان زنان افغانستان در اواخر سال 1999 بیش از 90% بوده است. همین مطالعه نشان می‌دهد که تنها در حدود 3 % دختران افغانی از تحصیلات ابتدایی برخوردارند (کمال حسین، 2001). یکی از دلایل محرومیت دختران افغانی از نعمت سوادآموزی، فقر بیش از اندازه‌ی خانواده‌های آنان است که آنان را از این نعمت بازمی‌دارد. میانگین درآمد سرانه‌ی مردم افغانستان در سال 2005 چیزی کمتر از 200 دلار آمریکایی بوده است. . . بر همین اساس، مطابق برخی داده‌ها تنها 5/13% خانواده‌های افغانی می‌توانند از نعمت تحصیل برخوردار شوند .(AIHRC ،2006، 16) .

  نمودهای بی‌سوادی، فقر و مزیت تحصیلی در شخصیت‌های زن رمان آشکار است. “مریم” به دلیل فقر اقتصادی از رفتن به دبستان محروم می‌شود، ناگزیر پس از ازدواج شخصیتی مطیع، ساکت، صبور و ناآگاه از محیط بیرون بار می‌آید و “رشید” بر پایه‌ی همین نقطه ضعف‌ها از وی سوء استفاده می‌کند. “مریم” از تحولات سیاسی بیرون از خانه‌ی خود کوچک‌ترین اطلاعی ندارد و “رشید” که دوست دارد با همسر خود در باره‌ی این مسائل حرف بزند، این اندازه ناآگاهی اجتماعی او را برنمی‌تابد و تحقیرش می‌کند. در این گفتگوهای کوتاه و استثنایی “مریم” دریایی از سؤال است؛ سؤالاتی که “رشید” حوصله‌ی پاسخ‌گویی به آن‌ها را ندارد: “کمونیست چیه؟”، “کارل مارکسیستی کیه؟ “. “مریم” پرسید:

  ” این کمونیست‌ها عقیده شون چیه؟ به چی اعتقاد دارن؟ ” رشید خنده‌ای کرد و سرش را تکان داد. به نظر مریم طوری که او دستانش را روی هم گذاشت و چشمانش را حرکت داد، حاکی از تردید خودش بود: تو هیچی نمی‌دونی؟ نه ؟ مثل یه بچه می‌مونی. مغزت خالیه. هیچ اطلاعاتی توش نیست ” (108) .

  در رفتار صبورانه‌ی “مریم” هم نمودی از ناآگاهی اجتماعی وی هست. او هیچگاه در برابر تحقیر و ضرب و شتم “رشید” نمی‌ایستد و از موضع ضعف برخورد می‌کند. “لیلا” پدری فرهیخته دارد که از دانشگاه کابل فارغ‌التحصیل شده و دبیر دبیرستان بوده است. خودش دوره‌ی مقدماتی تحصیلی را با نمره‌های خوب گذرانده و برای خود آینده‌ای روشنی‌پیش‌بینی می‌کرده است. نشانه‌ی برخورداری از فرهنگ در بازتاب‌های او در قبال “رشید” آشکار است. او وقتی مورد کتک شوهر قرار می‌گیرد و دیگر تاب نمی‌آورد، با وی مقابله می‌کند:

  ” بعد لیلا به او مشت زد. اولین بار بود که لیلا کسی را زده بود . . . لیلا خم مشتش را دید که هوا را می‌شکافد و چروک پوست زبر و خشن رشید را زیر بند انگشتانش حس کرد . . . لیلا او را محکم زد و اثر آن باعث شد رشید عملا ً دو قدم به عقب برود ” (325ـ324) .

  “مریم” به دلیل بی‌سوادی با آن که برای حیات زناشویی خود با “رشید” آینده‌ی درخشانی نمی‌بیند، به فکر چاره هم نیست؛ در برابر، “لیلا” گاه به سروقت اندوخته‌های شوهر می‌رود و به قدر کفاف از آن برمی‌دارد تا در صورت فرار از خانه، کابل و مهاجرت به پیشاور پاکستان اندوخته‌ای داشته باشد:

  ” لیلا امیدوار بود که حدود هزار افغانی جمع کند که نیمی از آن، خرج اتوبوس از کابل به پیشاور می‌شد. نزدیکِ رفتن، حلقه‌ی عروسی‌اش را و بقیه‌ی جواهراتی را ـ که سال پیش . . . برایش خریده بود ـ می‌فروخت ” (267) .

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

5. آسیب سختگیری و تعصب: آنچه برخــی از زنان رمان، قربانی آن می‌شوند، تعصبات جاهلانه ی مردان و نظام اجتماعی حاکم بر آنان است. نداشتن تسامح و تساهل، فقدان واقع‌بینی و تعصبات جاهلانه‌ی دینی، مایه تیره‌بختی شماری از زنان رمان می‌شود. پدر “نانا” تا می‌فهمد دخترش مورد تجاوز “جلیل خان” واقع شده، به جای رحمت بردن بر دختر بی‌پناه از ترس بی‌آبرویی، از هرات می‌گریزد:

  ” پدر نانا ـ که سنگ‌تراش پیش پا افتاده [ معمولی ] در روستای “گل دامن” در نزدیکی هرات بود ـ منکر دخترش شد سیاه رو و آبروباخته اسباب‌هایش را بست و سوار اتوبوس شد و به ایران رفت و دیگر نه کسی او را دید، نه از وی خبری آمد ” (11) .

  پس از سقوط حکومت دست نشانده‌ی “نجیب الله” و ورود پیروزمندانه‌ی مجاهدان، تجاوز دختران و زنان در خیابان‌های کابل آشکارا فزونی می‌یابد . مجاهدان حق هرگونه تجاوزی را برای خود محفوظ می‌دارند. در کشتار زنان به وسیله‌ی مجاهدان پیروز، پدران با آنان همدستی می‌کنند:

  ” دزدی و آدم کشی و تجاوز شدت یافته و به صورت وسیله‌ای برای ترساندن مردم و جایزه‌ای برای شبه‌نظامیان شده بود. مریم از زنان می‌شنید که از ترس تجاوز، خودکشی می‌کردند و مردانی که به نام آبرو و ناموس، زنان و دختران خود را ـ چنانچه مورد سوء استفاده قرار گرفته بودند ـ می‌کشتند ” (273) .

  همین تعصب دینی مردان را برمی‌انگیزد تا زنان خود را از نزدیک شدن به اغیار بازدارند. وقتی “رشید” برای خرید به مغازه‌ای رفته با صاحب مغازه حرف می‌زند “مریم” را از نزدیک شدن به آنجا منع می‌کند :

  ” وقتی رشید به آن‌ها دست داده روبوسی می‌کردند، مریم چند قدم دورتر می‌ایستاد. رشید به او اشاره نمی‌کرد تا جلو بیاید. او را معرفی نمی‌کرد ” (85) .

  وقتی هم “رشید” دوستان خود را به خانه می‌آورد، به همسرش تکلیف می‌کند که حق ندارد خود را نشان بدهد:

  ” رشید به او گفته بود تا میهمانان نرفته‌اند، حق ندارد پایین بیاید ” (91) .

  وقتی “مریم” و “لیلا” به خانه‌ی شوهر می روند، نخستین چیزی که به آن مکلّف می‌شوند، پوشیدن “برقع” است و آن حجاب کیسه مانندی است که از سر، آن را به تن می کنند و تمام بدن را می‌پوشاند و تنها رابط زن با بیرون پنجره‌ی مشبّک جلو چشمان زن است:

  ” برای لیلا در خیابان‌ها راه رفتن، تمرین پرهیز از آسیبِ دیدن شده بود. هنوز چشمانش درست به شبکه‌ی توری و دید محدود برقع آشنا نشده بود و هنوز پاهایش به دامن آن گیر کرده، سکندری می‌رفت [ می‌خورد ] . از افتادن و یا شکستن مچ پایش به خاطر گیر کردن در سوراخ خیابان‌ها دائم در وحشت بود. با وجود این، از ناشناخته ماندن در پس برقع به نحوی احساس امنیت می‌کرد . این طوری اگر به آشنایی قدیمی برخورد می‌کرد، شناخته نمی‌شد و مجبور نبود چشمان متعجب و یا لبخند ترحم آورشان را ببیند که چطور تا این حد سقوط کرده و امیدهای بلندپروازانه‌اش چگونه از هم پاشیده‌اند ” (251).

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

6. آسیب نقض حقوق بشر: نقض حقوق بشر متأسفانه به نظام‌های سیاسی چیــره بر افغانستان محدود نمی‌شود. نظام پدرسالاری حاکم بر نظام عشیره‌ای در همه‌ی شئون حیات اجتماعی نمود می‌یابد و حتی شهروندان مراکز ایالات و پایتخت هم از آن برکنار نیستند. پدران اصرار دارند هرچه زودتر، دختر به شوهر دهند. این رفتار سنتی از یک سو در فقر اقتصادی و فرهنگی خانواده‌ها ریشه دارد و از سوی دیگر، در حساسیت‌های اخلاقی و دینی آنان که از صدها سال پیش تا کنون گران‌جانی کرده است. بیش‌تر دخترانی که در سال‌های پایانی دبستان درس می‌خوانند، پیوسته نگران ازدواج پیش از موقع خود هستند و از آن‌جا که همیشه نمی‌توانند بهترین چاره را بجویند، به تدبیرهای جاهلانه پناه می‌برند:

  ” امروز حَسینه داشت به آن‌ها توضیح می‌داد که چگونه می‌شود از شر خواستگارهای بی‌خودی راحت شد: هیچ کس نمی‌فهمه. نتیجه شو تضمین می‌کنم . قول می‌دم . . . لوبیا چیتی، ولی کم‌تر از چهار قوطی نباشه. شبی که اون مارمولک بی‌دندون می‌خواد بیاد خواستگاری تون خانوما، یادتون باشه که وقت‌شناسی خیلی مهمه. همه‌اش بستگی به اون داره. باید جلوی خودتونو بگیرین . . . تا لحظه‌ای که می‌خواین به اون چای تعارف کنین ” (127) .

  سیاست اجبار دختران و زنان به ازدواج با کسانی که هیچ‌گونه تجانسی با آنان ندارند، در رفتار سیاسی “طالبان” با اقلیت‌های دینی و قومی نیز نمودی آشکار دارد. پس از چیرگی حکومت “طالبان” بر کابل و بخش‌های وسیعی از افغانستان در سپتامبر 1996 بسیاری از دختران طایفه‌ی “هزاره” را ربوده در اختیار افراد طایفه‌ی “پشتون” قرار می‌دادند. مطابق گزارش ناظران ویژه‌ی سازمان ملل در زمینه‌ی حقوق بشر در سال 1998، ناظران هنگامی به این فاجعه پی‌بردند که شواهدی مبنی بر تصرف شهر “مزار شریف” در شمال افغانستان یافتند که حکایت از این می‌کرد که نیروهای نظامی طالبان اقلیت‌های قومی و دینی “هزاره”، “تاجیک” و “ازبک” را مورد حمله قرار داده به زنان تجاوز می‌کرده‌اند. مطابق گزارش کوتاه دیده‌بان حقوق بشر وابسته به “سازمان ملل” :

  ” در برخی از خانه‌های ایل هزاره، “طالبان” زنان را با این توجیه می‌ربودند که چه بخواهند یا نه، به عقد شبه‌نظامیان طالبان درمی‌آیند ” ( AIHRC ، 12).

  طبیعی است که ربودن دختران شیعه‌مذهب و نیمه زرد و سفید پوست ایل “هزاره” به قصد ازدواج واقعی نیست، بلکه به نیت کامجویی، تحقیر و تخفیف اقلیت‌های قومی، نژادی و دینی به وسیله‌ی شبه نظامیانی است که برای تصرف شهرها از رهبران خود، غنیمت جنسی می‌طلبند. با سقوط سلطنت “ظاهر شاه” و “داوودخان” واپسین ته مانده‌های حقوق بشر و آزادی‌های مدنی تباه می‌شود. اصولا ً یکی از دلایل به راه انداختن “جهاد اسلامی” بر ضد حاکمیت مارکسیست و شوروی گرای کابل، کوشش برای از میان بردن نابرابری حقوقی و اجتماعی میان زنان و مردان، بسط آموزش و فرهنگ برای تمام طبقات اجتماعی از هر جنسیت بوده است. پدر “لیلا” با آن که خود از ورود نیروهای شوروی به کشورش خرسند نیست و دو پسرش در کنار نیروهای “احمدشاه مسعود” در درّه ی “پنج شیر” می‌جنگند و خود نیز از تدریس در دبیرستان محروم شده است، از کوشش کمونیست‌ها در زمینه ی تعلیم و تربیت عمومی و دفاع از حقوق زنان دفاع می‌کند:

  ” امروزه برای زن بودن در افغانستان، روزگار مساعدی است و تو، لیلا می‌تونی از این موقعیت استفاده کنی . . . یکی از دلایلی که مردم اونجا اسلحه به دست گرفته و میج‌نگند، اعتراض به این نوع آزادیه . . . منظور بابا نواحی‌ای بود که اغلب قوانین ایلات [ واپسگرا ] در آن جا حکم‌فرما بود و همان‌ها بودند که علیه کمونیست‌ها و احکام آزادی زنان آن‌ها و منسوخ کردن ازدواج اجباری و افزایش حد اقل سن ازدواج به شانزده سال، دست به شورش زده بودند. در آن مناطق، مردان این قوانین را توهینی به سنت‌های کهن خود می‌دانستند؛ که دولت به آن‌ها بگوید چگونه زندگی کنند . . . و این که دخترانشان می‌بایست طبق این قانون، خانه را ترک کرده به مدرسه بروند و در کنار مردان کار کنند. بابا به شوخی می‌گفت: لیلا عشق من! تنها دشمنی که افغانستان از عهده‌اش نمی‌تواند بربیاید، خود افغانستان است ”  (151ـ150) .

  با ورود مجاهدان به کابل و به ویژه استقرار حاکمیت ارتجاعی “طالبان” در بخش‌های مرکزی و جنوبی کشور، نقض آزادی‌های مدنی زنان بیشتر می‌شود. افسر پلیسی که زنان “رشید” را در حال فرار از کابل بازداشت کرده، می‌داند که آن دو مورد ضرب و جـرح پی در پی شوهر قرار می‌گرفته‌اند. با این‌همه، می‌گوید نهادهای انتظامی، حق دخالت در امور خانوادگی شوهران را ندارند و آنچه در حریم خانه می‌گذرد، به نهادهای دولتی ربطی ندارد:

  ” آنچه یک مرد در خانه‌اش می‌کند، به خودش مربوط است . . . سیاست ما این است که در روابط خصوصی خانوادگی دخالت نکنیم همشیره ” و “لیلا” می‌افزاید: ” معلومه که نمی‌کنین، وقتی به نفع مردا باشه. پس این هم یه جور مسئله‌ی خصوصی خانوادگیه ” (289) .

  مسأله، روشن است: شوهر حق دارد در حریم خانه، زنان و کودکان خود را تا سرحد مرگ کتک بزند و در اتاق‌هایی محبوس کند در حالی که نوزاد “لیلا” به دلیل حبس خانگی، از گرسنگی بی‌حال شده است. اما اگر اینان از آسیب شوهر بگریزند، قانون وظیفه دارد برای برقراری نظم اجتماعی، فراریان را دیگربار به خانه رسانده به شوهر تحویل دهد تا باز او را به خاطر فرار از خانه کتک‌کاری کند:

  ” مسئله‌ی قانونه. همان‌طور که می‌بینید، این مسئولیت منه که نظم رو حفظ کنم ” (288) .

  یکی از تضییقاتی که حکومت “طالبان” قشری مذهب بر زنان تحمیل می‌کنند، منع رفت و آمد زنان ِ بدون محرم مرد در خیابان‌ها است. آنان پس از تصرف کابل به اعلان اصول اعتقادی خود می‌پردازند :

  ” زن‌ها توجه کنند: تمام‌مدت در خانه‌هایتان می‌مانید . . . اگر از خانه خارج می‌شوید، باید همراه یک مرد محرم باشید. اگر تنها در خیابان دستگیر شوید، شلاق خورده و به خانه فرستاده خواهید شد. تحت هیچ‌شرایطی صورتتان نباید دیده شود. در خارج از خانه با ُبرقع خواهید آمد. اگر این کار را نکنید، شدیدا ً کتک خواهید خورد. لوازم آرایشی ممنوع هستند. جواهرآلات ممنوع هستند. لباس‌های زیبا به تن نخواهید کرد . . . در ملأعام نخواهید خندید. اگر بخندید، شلاق خواهید خورد. ناخن‌هایتان را رنگ نخواهید کرد. اگر کردید، یک انگشتتان قطع خواهد شد. دختران حق مدرسه رفتن ندارند. تمام مدارس از این لحظه تعطیل خواهند شد. زنان اجازه‌ی کار کردن ندارند. اگر معلوم شود زنا کرده اید، سنگسار خواهید شد. خوب توجه کنید. الله اکبر! ” رشید رادیو را خاموش کرد ” (302ـ301) .

  بخشی از کار ِ خانگی زنان “رشید” صرف کندن چاهی می‌شود که قرار است برای جلوگیری از مصادره‌ی تلویزیون خانه‌ی خود در آن، چال و پنهان شود:

  ” طالبان تلویزیون را ممنوع کرده بودند. نوارهای ویدئویی [ را ] در ملأعام پاره [ کرده ] روی نرده‌ها آویزان کرده بودند و [ دیش ] ماهواره‌ها را به تیرهای چراغ برق آویخته بودند . . . به خاطر حملات برق‌آسا بود که چاله را در حیاط می‌کندند. گاهی [ ماه به ماه ] یورش می‌آوردند و بعضی اوقات هم هفتگی و تازگی ها، تقریباً هر روز بیشتر اوقات. طالبان لوازم را ضبط کرده لگدی به پشت کسی و یکی دو پس گردنی هم به دیگری زده می‌رفتند، ولی زمانی هم در ملأعام کتک زده [ به ] کف دستان و پاها شلاق می‌زنند. مریم جلو چاله زانو زده بود. یواش تلویزیون را داخل ملحفه‌ی پلاستیکی پیچیده و هرکدام یک سر آن را گرفته به آهستگی درون چاله می‌گذاشتند . . . آن‌ها قرار گذاشته بودند وقتی امن‌تر شد، وقتی طالبان در فاصله‌ی یک تا دو یا شش ماه دیگر دست از یورش‌های ناگهانی‌شان کشیدند، دوباره تلویزیون را از چاله دربیاورند ” ( 326ـ325) .

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

7. آسیب نبودِ مراقبت‌های بهداشت: میزان امکانات و تسهیلات پزشکی و بهداشتی در کشور افغانستان در مقایسه با معیارهای جهانی در پایین‌ترین سطح ممکن است. مطابق گزارش ملی در بار‌ه‌ی توسعه‌ی انسانی در افغانستان، در برابر هر صدهزار نفر، تنها یک پزشک و پنج پرستار، و برای هر سیصد نفر تنها یک تخت در بیمارستان هست. گزارش شده که در هر سی دقیقه، یک زن در حال زایمان می‌میرد. همین گزارش می‌گوید که از هر هزار نفر زائو، شصت نفرشان در حال زایمان می‌میرند و این میزان، شصت درصد بیش از مرگ و میر زنان در جهان صنعتی است که تازه هشتاد درصد آن هم قابل پیشگیری است (NRHDA: گزارش ملی در باره‌ی توسعه ی انسانی در افغانستان، 2004). ابعاد این کمبودها هنگامی افزون‌تر می‌شود که دریابیم پس از روی آمدن ” طالبان ” در پایتخت، بیمارستان‌ها و بیماران بر پایه‌ی جنسیت بیماران تفکیک شده است، زیرا هیچ پزشک مردی حق ندارد زن بیماری را معاینه کند و بیمارستان‌های انگشت‌شمار زنان و مردان، از هم جدا هستند. کمبود بیش از اندازه‌ی تجهیزات پزشکی به ویژه داروهای بیهوشی، خاموشی پیوسته‌ی برق به دلیل گلوله باران نیروگاه برق، از علل مرگ و میر بیش از اندازه‌ی زنان در حال زایمان می‌شود.

  فصل سی و نهم رمان به همین مسأله اختصاص یافته است. یکی از افراد “طالبان” سیل جمعیت زنانی را که در جلو بیمارستان اجتماع کرده‌اند به بیمارستان زنانه ی “رابعه‌ی بلخی” ارجاع می‌دهد:

  ” زن جوانی راهش را به جلو گشود و گفت که از آن جا می‌آید. آب تمیز و اکسیژن و دارو و برق ندارند. نگهبان گفت : شما می‌روید اونجا  . صدای داد و فریاد و چند ناسزا به گوش رسید و کسی هم سنگ پرت کرد. طالب کلاشینکوف خود را بلند کرده چند تیر هوایی شلیک کرد. طالب دیگری از پشت سر او، تازیانه‌ای را به هوا برد. جمعیت به سرعت، متواری شدند ” (310) .

  پزشک زنی که می‌خواهد زایمان “لیلا” را سزارینی انجام دهد، از کمبودهای بیمارستان شکایت دارد:

  ” آن‌ها به من چیزهایی رو که لازم دارم نمی‌دن. من نمی‌تونم عکس بگیرم. نه دستگاه مکش دارم، نه اکسیژن دارم و نه حتی یک آنتی‌بیوتیک ساده. وقتی ” اِن . جی . او “ها [ سازمان‌های غیر دولتی ] پول می‌دهند، طالبان آن را پس می‌زند و یا پول را به جاهایی سرازیر می‌کنند که برای استفاده‌ی مردان باشه ” (314) .

  “لیلا” ناگزیر است برای تولد پسرش، رنج سزارین و جراحی بدون بی‌هوشی و بی‌حسی را برخود هموار کند :

  ” دکتر گفت  شجاع باش خواهر کوچولو . روی لیلا خم شد. چشمان لیلا ناگهان باز شدند. بعد دهانش باز شد. خودش را همین‌طور نگه داشت. می لرزید. رگ های گردنش متورم شده عرق از صورتش می‌ریخت و انگشتانش، انگشتان “مریم” را له می‌کــردند. مریم همیشه لیلا را به خاطر آن همه تحمل پیش از فریاد کشیدن، تحسین می‌کرد ” (316) .

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

8. آسیب بیکاری و فقر: بیست و پنج سال جنگ برضد نیروهای بیگانه و داخلی، دست به شدن شدن پایتخت و دیگر شهرها، جنگ به خاطر پاک‌سازی قومی و دینی، تعطیلی همه‌ی مدارس، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها، ممنوعیت هرگونه فعالیت هنری و تعطیلی سینماها، مراکز نمایشی، موسیقی و تفریحی و نبودِ امنیت اجتماعی، جایی برای کاریابی و اشتغال باقی نمی‌گذارد که همین خود یکی از علل فقر مفرط مردم کشور بوده است. ممنوعیت‌های خاص اشتغال برای زنان در بیرون از خانه پس از انتقال قدرت به دست “طالبان” به ویژه در سال 1999 تشدید شد. حتی هنگامی که آژانس‌های کمک بین المللی وابسته به “سازمان ملل” در سال 2000 برای زنان افغانی کاریابی می‌کردند:

  ” طالبان ” فرمانی مبنی بر منع زنان از کار در این مراکز ( به جز بخش مراقبت‌های بهداشتی ) صادر می‌کرد (حسین کمال، 51-50) .

  مطابق گزارش “کوماراس وامی” محدودیت کاریابی برای زنان، بسیاری از آنان را به گدایی در خیابان‌ها و فحشا در خانه‌ها کشانده است (Coomaraswamy، 9). با سوختن مغازه‌ی کفاشی “رشید” تأمین مخارج خانواده‌ی چهار نفری دشوارتر می‌شود. بیکاری مرد، بهانه‌جویی، خشم، ضرب و جرح اورا نسبت به زنان و کودکان به دنبال دارد. “رشید” در هر فرصت می‌کوشد ناتوانی خود را از تأمین نیازمندی‌های خانواده با کتک زدن به آنان جبران کند:

  ” بعد از آتش‌سوزی، رشید تقریباً هر روز در خانه بود. به “عزیزه” تودهنی می‌زد. مریم را لگد می‌زد. همه‌چیز را پرت می‌کرد. از “لیلا” [ ایراد ] می‌گرفت؛ از بویی که می‌داد؛ لباسی که می‌پوشید؛ جوری که موهایش را شانه می‌کرد و این‌که دندان‌هایش زرد شده بودند ” (329) .

  هر دو زن “رشید” آرزو دارند در بیرون از خانه کار کنند و استقلال اقتصادی داشته باشند. وقتی “مریم” همراه شوهر به خیابان‌های کابل می‌رود، چشمش به زنانی می‌افتد که در لباس‌فروشی مشغول کارند:

  ” [ چشم مریم ] به دختران جوانی افتاد که مشغول دکمه‌دوزی و اتو کردن یقه‌ی پیراهن‌ها بودند . . . آن‌ها باعث شده بودند تا بیش‌تر به تنهایی خودش آگاه شود ” ( 86ـ85) .

  “لیلا” ـ که در خانواده‌ای فرهیخته بزرگ شده است ـ از مشاغل آزاد و استقلال اقتصادی زنان در کابل دفاع و با قوانین غیرانسانی “طالبان” مخالفت می‌کند:

  ” اونا نمی‌تونن نصف جمعیت رو مجبور کنن تو خونه بشینن و هیچ کاری نکنن . . . اینجا که دِه نیست. اینجا کابله. زن‌های اینجا [ دوست ] دارن وکیل و پزشک باشن؛ اون‌ها مشاغل دولتی دارن ” (302) .

به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

 9. آسیب مهاجرت: دو و نیم دهه جنگ و کشتار، پنج میلیون پناهنده و مهاجر روی دست افغانستان و کشورهای همسایه گذاشت که از این تعداد، یک میلیون آواره در سرتاسر افغانستان، دو میلیون در پاکستان و دو میلیون نفر در ایران زندگی می‌کردند که این میزان، اندکی کمتر از یک پنجم کل جمعیت بیست و هفت میلیونی این کشور در سال 2001 بوده است. بخشی از هزینه‌ی جمعیت اسکان داده شده را در اردوگاه‌های پناهندگان افغانی “سازمان ملل” تأمین می‌کرد اما دست کم در پاکستان، کمک‌های اقتصادی، تنها تا هنگامی ادامه داشت که هنوز ارتش شوروی در افغانستان، حضور نظامی تهدید کننده و مؤثری داشت. پس از خروج نیروهای شوروی و دور شدن خطر کمونیسم از افغانستان، ایالات متحد آمریکا دیگر چندان رغبتی به ادامه‌ی این کمک‌ها نداشت. مهاجرت و پناهندگی “طارق” دوست روزگار نوجوانی و شوهر دوم “لیلا”، به همراه مادر پیر و ناتوانش به اردوگاه پناهنگان افغانی در “باغ نصیر” خواننده‌ی رمان را با دشواری‌هایی آشنا می‌سازد که پناهندگان با آن روبرو بوده‌اند. “طارق” برای “لیلا” از روزگار پناهندگی خود تعریف می‌کند:

  ” پسر بچه‌های لاغراندامی را می‌دیده که مدفوع سگ جمع می‌کردند تا با آن آتش درست کنند . . . خیلی از بچه‌ها می‌مردن؛ از اسهال خونی، سل، گرسنگی. خدایا! لیلا چقدر بچه دیدم که به خاک سپردنشون. چیزی بدتر از اون نمیشه آدم ببینه. زمستان همان سال مادرش ذات‌الریه کرده و تقریباً از دنیا رفته بود. مادرش تمام شب بیدار بوده؛ تب داشته و سرفه می‌کرده و خلط سرخ رنگی از سینه‌اش می ‌مده است. . . زمستان همان سال، طارق پسربچه‌ای را در گوشه‌ای گیر انداخته بود: دوازده، شایدم سیزده سالش بود. یه شیشه‌ی شکسته روی گلویش گذاشتم و پتوشو ازش گرفتم و به مادرم دادم . طارق گفت پس از بیماری مادرش با خود عهد کرده بود که زمستان دیگری را در اردوگاه سپری نکند ” (367ـ366).

  آنچه باعث مرگ مادر و تنها عضو باقی مانده‌ی خانواده‌ی “طارق” شده، نبودِ پوشاک کافی بوده است:

 ” مادرش از برهنگی مرده است ” (371) .

 به مناسبت بازگشت طالبان به افغانستان: درنگی در رمان هزار خورشید تابان نوشتۀ خالد حسینی

منابع:

بشیریه، حسین. جامعه شناسی سیاسی: نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی. تهران: نشر نی، چاپ پنجم، 1378.

حسینی، خالد. هزار خورشید درخشان. ترجمه‌ی بیتا کاظمی. تهران: نشر باغ نو، 1386. از آن‌جا که ترجمه در بسیاری از موارد سخت آشفته، شتابزده، ویرایش نشده و سرشار از خطاهای دستوری، نگارشی و املایی است، گاه به ویرایش عبارات شاهد نیز پرداخته‌ام تا دست‌کم حرمت زبان فارسی را نگاه داشته باشم.

AIHRC. Report on Economic and Social Rights in Afghanistan, Febuary 2006. Cited in Afghanistan Independent Human Rights Commission, Evaluation Report on General of Women in Afghanistan.

Coomaraswamy, Mission to Pakistan and Afghanistan .Cited in Hossain Kamal’s Report.

Hossain, Kamal. U.N.Special Rapporteur of the Commission of Human Rights”

Question of the Violation of Human Rights and Fundamental Freedoms in Any of the World : Report on the situation of human rights in Afghanistan submitted by Special Rapporteur , in accordance with Commission Resolution 1999/9 ‘ E/CN.4/2001/43, March 9, 2001.para. 46.

—————-. Report on the Situation of Human Rights in Afghanistan, paras. 50 – 51, Cited in Afghanistan: Humanity Denied, IV. Background

Human Rights Watch, “The Massacre in Mazar i Sharif” A Human Rights Watch Short Report, Vol. 10, No. 7 (c), November 1998.

Kakutani, Michiko. A Woman’s Lot in Kabul, Lower Than a House Cat’sThe New York Times, 29 May, 2007.

National Report on Human Development in Afghanistan, 2004, Cited in Afghanistan Independent Human Rights Commission, Evaluation report on General Situation of Women in Afghanistan.

RAWA Report, Prostitution under the Taliban Rule, Revolutionary Association of the Women of Afghanistan, August 1999.

منبع: madomeh

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها