تحلیل شعر
کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی

کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی
در ذهن الهی، زندگی، اغلب، به نحوی مبهم، مرموز و مستور جاری است. حسّها در شعر او اغلب یا به تجرید میرسد یا در آستانۀ آن قرار میگیرد. وی بر این عبارت مولانا جلالالدین تأکید میکرد که «هرچه لطیفتر است، پنهانتر است. اما قوّت و نفوذش بیشتر است». منابع او از یک سو، ادبیات مدرن غربی، و از دیگر سو، نثرها و شطحهای عرفانی زبان فارسی است. سرودههایش، مانند دیگر آثار هماندیشانش به ابهام مضمونی واپسین دورۀ سبک هندی بیشباهت نیست. خود او نیز در مقام پیونددهندۀ شماری از شاعران همنسل با دیدگاههای ادبی همسان یا نزدیک به هم، نقشی ظریف برعهده داشت. جستوجوی معنی تازه، شاید برای گریز از ابتذال، در شعر الهی از طریق توجه عجیب و وسیع به شکل/ فرم انجام میپذیرد. اشارههای داستانی، رمزهای اسطورهای و واژههای متروک در کلام وی، در جوار ابهام ساختاری، جای خود را با وسواسهایی غریب به دست میآورند. البته، شاعر، دستکم در موقعیتها و لحظههایی چند از سرودهها به نوعی تلقی عرفانی یا شهودی در زیست ذهنیاش، بسیار نزدیک میشود. به طور خلاصه، نیروی شاعری بیژن الهی در زبانی گاه منثور، و اغلب در ساختاری موسیقیایی، با تکیه بر پیچیدگی تصویر و فشردگی کلام شکل گرفته است. البته، او دورههای متنوع و متعددی را در سرودن شعر پشتسر گذاشته است. اما نسبت به بازسرایی ادیبانه و آبگینهوارِ گسترده از شعر و حتی نثر بخشی از آثار ادبی غرب و گاه شرق در ظرف زبانی خاص او، کمیت و کیفیت شعرهای برجای مانده از خود شاعر، به مراتب، در مقام فروتری قرار میگیرد.
دفترهای شعر:
علف ایّام (1350)، دیدن (1393)، جوانیها (1394)
کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی
جدا از بیکرانگی
ما چون دو قطرۀ باران
یک صدا داریم
چون دو قطرۀ باران
به سپیدی میانجامیم
کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی
تو بر دستهای من میریزی
و من از خود رها میشوم
جدا از بیکرانیی دریاها
و گذران جویبار
چون دو قطرۀ باران
چشم به هم داریم
چون دو قطرۀ باران
که به هم آغشته شدهاند و یکی شدهاند
چون دو قطرۀ باران
بر دورترین برگ یک بید
چون دو قطرۀ باران
که روزی میچکد میپاشد
از خود هزار زوج میسازد
چون دو قطرۀ باران
که فقط یک قلب دارند
تا یکدگر را یکسان دوست بدارند
چون دو قطرۀ باران
که گنجشکها برچینند
و آفتاب
در یک هنگام
بخوشاند…
کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی
به سلمی
حامیی دور بودهام از نور حالتی
قدرتی داشتهام آری
چون مردگان که قادرند ولی نه جز به لطافتی
حامیند اگر پا سَرشان نه جُز چُو علف بگذاری
راه از میانِ علف گرفتهام
که راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوان رفتهام
که بردهام به جا و نبردهام هیچ جا
اما عزیزم سَلما
میخواستم کجا رسید
کنار این همه هرزابها
که سفر میکنند و برق میزنند
که برق میزنند در قلبِ علفها و ناپدید…
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گُذَر کند
مثل عمری که داشتم.
منبع
پنجاه سپیدسرا
کامیار عابدی
نشر مروارید
کامیار عابدی: درنگی در اشعار بیژن الهی
مطالب بیشتر
1. خاطرات مسعود کیمیایی از بیژن الهی
2. دربارۀ بیژن الهی و درونکاوی شعر او
4. آنچه از بیژن الهی به یادگار ماند
5. کامیار عابدی: شعر در زمانۀ بحران
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
درمان پوچی به سبکِ ژان پل سارتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به رمان «هیچ دوستی بهجز کوهستان» نوشتۀ بهروز بوچانی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 روز پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
مولوی خوانی1 ماه پیش
«در هوایت بیقرارم روز و شب» با صدای شهرام ناظری
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به نمایشنامۀ «بانویی از تاکنا» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
«زیباییِ وصلۀ ناجور بودن»: لیدیا یوکناویچ
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 هفته پیش
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!
-
تحسین برانگیزها1 هفته پیش
«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی