مصاحبههای مؤثر
نظر فروغ فرخزاد دربارهی احمد شاملو
اگر نظر مرا نسبت به کارهای اخیر شاملو بخواهید
-که چندان نظر مهمی هم نیست- بهتر است بگویم توقف.
اما چه کسی میداند،
شاید او فردا تازه نفستر از همیشه
بلند شد و به راه افتاد.
در مورد او همیشه این امیدواری هست.
و اگر هم نباشد، مهم نیست،
چون او کار خودش را کرده و به حد کافی هم کرده،
لزومی ندارد که آدم تا آخر عمرش شعر بگوید.
با همین مقدار شعر خوب هم که از شاملو داریم لازم است
و باید نسبت به او حقشناس و سپاسگزار باشیم.
من در اینجا راجع به شعرهای او صحبت نمیکنم
– البته در بعضی موارد با سلیقههای
شعری او موافق نیستم،
فعلا در مورد وزن- به هرحال ما دو آدم هستیم
و هرکس میتواند کار خودش را بکند.
فقط کافی است که به کار خودش معتقد باشد.
به هرحال، من فقط راجع به روحیهای که در شعرهای او وجود دارد
صحبت میکنم و همچنین راجع به خود شاملو نه شعرش.
به نظر من شاملو آدمی است
که در بیشتر موارد شیفتهی مفاهیم زیبا میشود.
ستایشی که در بعضی شعرهای او هست به نظر من
نتیجهی تجربههای او و مخلوط شدنهای او با این مفاهیم زیباست.
حاصل شیفتگیهای اوست. انسانیت، عشق، دوستی، زن.
او نگاه میکند و آنقدر مسحور میشود که فراموش میکند
باید یک قدم جلوتر بگذارد و خودش را پرت کند به قعر این مفاهیم
تا آرام شود. میخواهم بگویم تردیدی که او در باطن خودش
نسبت به واقعیت این مفاهیم دارد باعث میشود
که او به طور ناآگاهانهای در ستایش این مفاهیم افراط کند.
میخواهم بگویم او از زیبایی دردش نمیگیرد،
وقتی دردش میگیرد،
درد مجردی است که دیگر ارتباطی به زیبایی ندارد.
میخواهم بگویم تمام این مفاهیم برای او پناهگاههایی هستند
در بیرون از وجود خودش-امیدوارم شاملو مرا ببخشد.
شاملو میداند که من نمیتوانم دروغ بگویم
او به این پناهگاهها احتیاج دارد؛ چون هنوز نتوانسته است
رابطهی خودش را با دنیا و زندگی روشن کند.
برای بودن و گفتن بهانه میخواهد و چون بهانهها مختلف هستند،
ناچار در کارهای او ما با دورههای مختلف فکری که ارتباطی به هم ندارند
و کامل کنندهی همدیگر نیستند برخورد میکنیم.
حالا نیما را مثال میآورم.
شعر او طوری است که آدم بلافاصله درک میکند
که او انگار دنیای خودش را و نگاه خودش را در 25 سالگی به دست آورده و پیدا کرده.
آدم همیشه او را میبیند،نه در حال توقف بلکه در حال رشد.
همیشه یک شکل است. یک پنجرهای است که جریانهای مختلف میآیند
و از درونش میگذرند. روشنش میکنند، تاریکش میکنند، اما آدم همیشه
این پنجره را میبیند.
اما شاملو گاهی در شعرهایش خیلی مختلف است.
این علتش یک علت روحی است.
او هنوز نتوانسته است سکون یک پنجره را به دست بیاورد.
توی خودش مغشوش است و ناباور است؛ حتی وقتی دارد
با کمال اطمینان صحبت میکند.
او پناه میبرد به مسائل مختلف،
نمیگذارد مسائل مختلف خودشان بیایند
از درونش بگذرند و او هرچه را که میخواهد
از آن میان جدا کند.
انگار خودش به تنهایی کافی نیست.
بعضی از شعرهای او ریشه ندارند.
آدم را به شاعر مربوط نمیکنند.
برای خودشان مجردند و چه عیبی دارد.
من آیدا در آینه را نخواندهام.
گمان میکنم دنبالهی همان شعرهایی باشد که
در اندیشه و هنر چاپ شده.
خوب من حرفم را زدم اینها جملههای مجردی هستند
در یک فرم غیر شعری.
گاهی اوقات مقاله میشود. دفاع میکند. حمله میکند.
فحش میدهد. تفسیر میکند- من نمیفهمم.
شاید او به جایی رسیده که من هنوز نرسیدهام
و به همین دلیل نمیفهمم.
اما به نظر من شاملو را باید در قسمت اعظم هوای تازه
و باغ آینه جستجو کرد،
آیدا در آینه یک جور شیفتگی است.
شاملو دارد از چیزی دفاع میکند که کسی معارضش نیست.
شاملو بعضی وقتها واقعا افراط میکند، حتی در بیوزنی.
من در این زمینه فقط به دو نفر بر خوردم
که وقتی شعرشان را میخواندم حس میکردم
که احتیاجی به وزن ندارم.
یکی احمدرضا احمدی و یکی بیژن جلالی.
میخواهم بگویم که «شعر حرفها» خیلی قویتر است،
نیاز حرفها به وزن بود.
وقتی اینطور باشد نمیشود قبول کرد.
شاملو گاهی اوقات هم به کلی فرنگی میشود.
به هرحال او در کنار نیما و در ردیف اول قرار دارد.
من شعرش را دوست دارم.
منبع
فروغ جاودانه
گردآورنده عبدالرضا جعفری
نشر تنویر
صص 451-453
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 هفته پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران4 هفته پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر4 هفته پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک4 هفته پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به مجموعۀ «تاریخ و ادبیات» نوشتۀ محمد دهقانی
-
مهدی اخوان ثالث2 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…