با ما همراه باشید

یادداشت

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

اسطوره‌شناسی و امر سیاسی

بر اساس تعریف «رابین رابرتسون» در کتاب «روان‌شناسی یونگی برای مبتدیان» ، آرکه‌تایپ‌ها یا کهن‌الگو‌ها، قصه‌هایی هستند که مرتب در زندگی ما تکرار می‌شوند.

قرن‌ها و هزاره‌ها می‌گذرند اما بعضی قصه‌ها گویی ثابت و تکرارشونده هستند. تقریبا همین تعریف را اسطوره‌شناسان برای اسطوره ارایه ‌می‌دهند. «Myth» یا «اسطوره» بن‌مایه‌ی مشترک قصه‌هاست. با اینکه قصه‌های بسیاری در ملل و فرهنگ‌های مختلف وجود دارند که در ظاهر از هم متفاوتند ولی با بررسی آن‌ها پی‌می‌بریم که تعداد محدودی «بن‌مایه» یا «موتیف» تکرارشونده در این قصه‌های متکثر، مشترک هستند. اگر از دیدگاه اسطوره‌شناسی (Mythology) و روان‌شناسی کهن‌الگویی (Archetypal Psychology) به زندگی نگاه کنیم اگرچه هر موقعیت زندگی منحصر‌به‌فرد و تکرار‌نشدنی است اما می‌توانیم همین موقعیت‌های متفاوت را در چارچوب مشخصی قرار بدهیم که زندگی را برای ما قابل فهم کند.

موضوعی که در این یادداشت می‌خواهم به آن بپردازم «اسطوره‌شناسی و امر سیاسی» است. حکومت یا نهادهای قدرت در همه‌ی جوامع وجود دارند. دیدگاه اسطوره‌شناسی و کهن‌الگویی ممکن است این باور را در ما تقویت کند که زندگی جبری‌ست و تاریخ در حال تکرارشدن است. در مقابل می‌توان گفت که آری زندگی پر از جبر است اما آگاهی جبرها به ما اختیار و حق انتخاب می‌دهد. اسطوره‌ ضمن این‌که تنگناهای یک موقعیت را به ما نشان می‌دهد، خروجی‌های آن موقعیت و راه‌های برون‌رفت‌ از آن بحران را نیز به ما نشان می‌دهد.

 

چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

قصه‌های بسیاری درباره سلاطین، بازی قدرت، سرکوب و اسارت انسان‌ها وجود دارند. با مرور این قصه‌ها متوجه می‌شویم که یک الگوی واحد یا pattern در این قصه‌ها در حال تکرار‌شدن است. گاهی این قصه‌ها بسیار کوتاه هستند، مثل قصه‌ای که «اینیاتسیو سیلونه» در دو کتاب «نان و شراب» و «دانه‌ی زیر برف» آورده که سه جمله بیشتر نیست:

«چون روباه می‌آید، چون شیر حکومت می‌کند، چون سگ می‌رود.»

البته سیلونه این قصه سه‌خطی را از انجیل نقل قول می‌کند. اگر در تاریخ تأمل کنیم در می‌یابیم که آغاز و انجام بسیاری از حکومت‌های سلطه‌گر چنین بوده است و با این قصه کوتاه  هم‌خوانی دارد.

در میان اسطوره‌های ایرانی در شاهنامه‌ی فردوسی، «ضحاک» نخستین مستبد است و اتفاقا نام ضحاک هم نخستین نام عربی است که در شاهنامه آمده‌است (به جز مقدمه‌ی کتاب که حمد و ثنای پیامبر و خلفای راشدین است). نام پارسی ضحاک «اژدهاک» بوده است. فردوسی با لطافت و حکمت در زمان سلطه‌ی زبان عربی چه پیامی را می‌خواسته بیان‌کند؟

اول این‌که دیکتاتور، فردی است با زبان بیگانه؛ دوم این‌که اسم اژدهاک از اژدها می‌آید چون روی شانه‌های ضحاک در اثر بوسه‌ی ابلیس (شیطان) مار روییده بود و این اژدها باید هر روز مغز سر دو جوان را می‌خورد تا آرام بگیرد. اژدهاک وقتی تبدیل به ضحاک می‌شود بلافاصله معنایش تغییر می‌کند. ضحاک به معنی «مرد خندان» است. در حالی‌که اژدهاک یعنی یک فرد دژم و عبوس، کسی که آدم‌ها از او وحشت دارند.

بنابراین فردوسی نزدیک به هزار سال پیش در بخش اساطیری شاهنامه، به «اسارت زبانی» اشاره می‌کند. یک نظام سلطه برای این‌که بتواند آدم‌ها را کنترل کند از آن‌ها می‌خواهد به زبانی که نظام سلطه تجویز می‌کند، صحبت کنند. اسارت زبانی از گذشته تا حال وجود داشته است و دارد؛ زبان سلطه زبان تحریف واقعیت‌هاست؛ اسم‌های زیبا گذاشتن بر روی تجربه‌های نازیبا است؛ اسم‌های انحرافی گذاشتن بر روی اتفاقاتی است که اگر آن اسم‌ها نباشند، ما به‌گونه‌ای دیگر آن‌ها را می‌بینیم و درک می‌کنیم. به جای این‌که به دست‌و‌پای آدم‌ها زنجیر و به چشم‌های‌شان چشم‌بند ببندند، با خلق یک زبان جدید که زبان سلطه است، آدم‌ها را به بند می‌کشند. به گونه‌ای که آدم‌ها به فرار فکر هم نکنند.

اساساً تفاوت استبداد با تمامیت‌خواهی (توتالیتاریسم) همین است. یک آدم گردن‌کلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچه‌ی ما می‌ایستد و کوچه را قُرُق می‌کند، چها‌رشانه و قدبلند است. ما به او پول می‌دهیم که کاری‌به‌کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند. اما همچنان در فکر این هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم؛ این استبدادی هست که همه‌ی ما آن را می‌شناسیم.

اما توتالیتاریسم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می‌‌‌کند که وقتی که با چماقش به سمت ما می‌آید، چماقش را ببوسیم و با خیال‌ راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بی‌زحمت به خانه‌ی ما تشریف بیاورید تا در خدمت‌تان باشیم.

توتالیتاریسم با تغییر مفاهیم، خلق عبارت‌ها و تحریف واقعیت به‌گونه‌ای رفتار می‌کند که ما گردن‌کلفت سر کوچه‌مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب «روان‌شناسی‌ استبداد و خودکامگی» که با اسم دیگری به نام «نقد و تحلیل جباریت» نیز منتشر شده‌است، اثر «مانس اشپربر» روان‌شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید برای این‌که بفهمیم چرا کسی سرکوب‌گر و سلطه‌گر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدم‌ها بزند، چندان نیازی به روان‌شناسی نیست. همه می‌دانند که بعضی از آدم‌ها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آن‌ها اطاعت کنند. آن‌ها یا در کودکی بسیار تحقیر شده‌‌اند یا از آن‌ها بسیار تمجید شده‌است.

آن‌ها می‌گویند: «اَنا رَبّکُمُ الأعلی»: «من مربّی برتر شما هستم». اشپربر می‌گوید: فهمیدن این آدم‌ها اصلاً پیچیده نیست. اما آن‌چه که روان‌شناسی باید به شکل تخصصی به‌آن بپردازد، این است که چگونه انسان‌ها چماقی که بر سرشان فرود می‌آید را می‌پرستند. مسئله این‌جا اسارت زبانی است. در واقع نظام‌های سلطه شروع می‌کنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلّاق و پرسش‌گر را می‌بندند. در نتیجه ما همان‌گونه فکر می‌کنیم که آن‌ها می‌خواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان می‌شود که مرد خنده‌رویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زائده‌هایی هم بر روی شانه‌اش دارد. بالاخره هر خانه‌ای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است جنبه‌های زائدی داشته باشد، گل بی‌خار کجاست؟! می‌بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می‌کند؟

دو نویسنده‌ی بزرگ در آثارشان به امر«اسارت زبانی» پرداخته‌اند. «فرانتس کافکا» در داستانی کوتاه به نام «جزیره‌ی محکومین» و «جورج اورول» در داستان «۱۹۸۴». «جزیره‌ی محکومین» سال‌ها پیش در ایران توسط «حسن قائمیان» با مقدمه‌ای از «صادق هدایت» ترجمه شده‌است. در داستان کافکا جزیره‌ای را می‌شناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر می‌کند و اگر کسی از فرمان‌های او سرپیچی‌کند او را به دستگاهی برای تنبیه می‌سپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمان‌های نادیده گرفته‌شده را روی تن محکومین حک می‌کند. محکومین در حالی از شکنجه می‌میرند که تمام فرامین حاکم در ذهن‌شان تکرار می‌شود. چون تمام تن‌شان اسیر گفته‌های حاکم است. این اشاره‌ی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران می‌شود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل می‌کند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می‌رود.

جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ در مورد یک «Big Brother Association » یا یک «نهاد قدرت» صحبت می‌کند که کارِ آن ، خلق واژه‌های جدید و از بین‌‌بردن واژه‌های قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانه‌ای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزاره‌های غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق می‌افتد را به مردم می‌دهد.

جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده‌است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظام‌های توتالیتر یا تمامیت‌خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانه‌های فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود.

رسانه‌های فراگیر یک «کلان‌روایت» خلق می‌کنند و آن‌قدر ما را تحت بمباران خود قرار می‌دهند که ما کلان‌روایت آن‌ها را باور کرده و به تجربه‌های بلا‌فصل خودمان شک می‌کنیم. مثلا می‌بینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را می‌بینیم که با سبدِ پُر از فروشگاه‌ها خارج می‌شوند.

با خودمان می‌گوییم شاید سبد پر هست اما من نمی‌فهمم. یک روشنفکر می‌گوید:

«وقتی رسانه‌های فراگیر، سعی می‌کنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان می‌کنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار می‌شود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردها است، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان می‌شود.»

منبع: drsargolzaei.com

 

مطالب بیشتر

1. گفتگوی بهمن نیرومند با احمد شاملو

2. محمدرضا باطنی مردی که نوالۀ ناگزیر را گردن کج نمی‌کرد

3. دکتر محمدرضا سرگلزایی: سنت پسرکشی

4. دکتر سرگلزایی: هم جلاد، هم قربانی

5. سرگلزایی: همه چیز در وقت درست اتفاق می‌افتد

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

دکتر محمدرضا سرگلزایی: چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟

برترین‌ها