تحلیل نقاشی
هوا خوری در حیاط زندان
![هواخوری در حیاط زندان](https://cafecatharsis.ir/wp-content/uploads/2018/09/The-Prison-Exercise-Yard-by-Vincent-Van-Gogh-OSA446.jpg)
هوا خوری در حیاط زندان
این نقاشی اثری از «ونسان ونگوگ» است. میدانیم که در تحلیل یک اثر با روایت سطحی آن کاری نداریم و به دنبال کشف و درک لایههای عمیقتری میرویم که به زیست آن اثر کمک میکند.
در این نقاشی در نگاه اول عدهای زندانی را میبینیم که تحت نظارت زندانبانان به هواخوری آمدهاند. در برداشت دوم است که خوانش رمزها آغاز میشود. در این تصویر میتوان چندین پنجره دید که بالاتر از جایی قرار دارند که بتوان به آن دسترسی داشت. از اینرو میتوان گفت زندانیان آزادی (پنجره) را فراتر از امکانات خود میدانند.
افراد اقدام به ساختن یک حلقه کردهاند، دایره نمادی از بینهایت است. میتوان گفت این افراد حبس را پذیرفتهاند و این اسارت برایشان مسئلهای همیشگی است زیرا در چهرهی افرادی که حلقه را ساختهاند، عصیانی دیده نمیشود یا میلی به فرار. فقط یکنفر آنها سرش را بلند کرده است. پس با توجه به پنجرههای دور و حلقهی دایره میتوان به ترسیم تداوم اسارت در این اثر باور داشت.
حال کمی تحلیل را انتزاعیتر میکنیم و آن را به درون تمام انسانها تعمیم میدهیم.
گروه زندانیان میتوانند شخصیتهای درونی یک فرد باشند که به جای ساختن یک دیالکتیک و تشکیل تز و آنتی تز یا متضادهایی که از برخورد آنها حقیقت کلانی بیرون بیاید همه بطرز اسفباری با هم هماهنگ شدهاند. یعنی درون فردی که تحت نظارتِ وجدان(افرادی که دارند نظارت میکنند) یا تحت ایدئولوژی طبقهی حاکم تمام حس عصیانی و شورشی خود را از دست داده است و به صورت جزیی رام و بیخطر درآمده که اسارت را پذیرفته است. بنابراین این نقاشی میتواند درون یک انسان ازخودبیگانه را به نمایش گذاشته باشد
که از تمام بلندپروازیها و جاه طلبیهایش دست کشیده و هندسهی دایره یا ابدیت بردگی را رعایت میکند. دایره میتواند نمادی از جهان باشد. و این نقاشی میتواند تمام هستی را برای ما خلاصه کند. آدمهایی اسیر تحت نظارت و مراقبت شدید هنجارها و باید و نبایدها با ترسی که در آنها ایجاد میشود به راحتی کنترل میشوند. دقت کنید از سه ناظر فقط یکی آنها را مینگرد
و آن دو دارند با همدیگر صحبت میکنند. یعنی این افراد هنجارها برایشان درونی شده است و خودشان بصورت خودکار همه چیز را رعایت میکنند و برنامه را میدانند برای همین حتا دیگر نیازی به مواظبت ندارند. سرهای افکندهی این افراد حاکی از آن است که آنها باورشان را به آزادی از دست داده اند. در نهایت پیام نهفتهی اثر از منظر فلسفهی هگلی این میتواند باشد که آزادی فردی معنایی ندارد
و تمام سلایق افراد دستکاری شدهاند و به بند خواست جامعه و ایدئولوژی درآمده است. پس هیچکدام ما نمیتوانیم آزادانه زندگی کنیم و پنجرههایمان را جایی دور گذاشتهاند.
مطالب مرتبط
- تحلیل شب پر ستارهی ونگوگ
- تحلیل سیبزمینیخورها اثر ونگوگ
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 روز پیش
رمان «خدا در خانه است» نوشتۀ آیلا کریمیان: سفری به درون یک آدم ترکیبی!
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
درنگی در مجموعه شعر «اَزِلیات» سرودۀ رضا جمالی حاجیانی
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «زمین، زمان، انسان» نوشتۀ مزدافر مؤمنی
-
سهراب سپهری3 هفته پیش
«هنوز در سفرم» مستندی دربارۀ زندگی سهراب سپهری
-
تحلیل نقاشی1 هفته پیش
درنگی در سه اثر مهم پابلو پیکاسو
-
نیما یوشیج4 هفته پیش
نیما یوشیج: مایۀ اصلی اشعار من رنج است…
-
موسیقی بی کلام4 هفته پیش
مثل یک گلدان میدھم گوش به موسیقی روییدن…
-
یادداشت2 روز پیش
تبریک ویژه به ساناز ساعی دیباور