با ما همراه باشید

تحلیل شعر

خوانش شعر «حلاج» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین

خوانش شعرِ «حلاج» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین

خوانش شعرِ «حلاج» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین

متن: حلاج

در آینه دوباره نمایان شد

با ابر گیسوانش در باد

باز آن سرود سرخ اناالحق

ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی؟

که سال‌هاست

بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر

از مرده‌ات هنوز

پرهیز می‌کنند.

نام تو را به رمز

رندان سینه چاک نشابور

در لحظه‌های مستی

_ مستی و راستی

آهسته زیر لب

تکرار می‌کنند.

وقتی تو، روی چوبه ی دارت

خموش و مات

بودی،

ما:

انبوه کرکسان تماشا

با شحنه‌های مأمور

مأمورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد

مردی از خاک رویید

در کوچه باغ‌های نشابور،

مستان نیمه‌شب به ترنم

آوازهای سرخ تو را

باز

ترجیع‌وار زمزمه کردند

نامت هنوز ورد زبان‌هاست.

(شفیعی کدکنی، 1377: 275_ 277)

 خوانش شعرِ «حلاج» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین

کاربرد نظریه (تاریخ‌گرایی نوین)

زبان فارسی نسبت به گذشته‌های دور چندان دگرگون نگردیده، گویی ایران در بی‌زمانی قرار گرفته و تاریخ ندارد. از این‌رو، این شاعران گذشته نیستند که ارزش‌های جاودانی آفریده‌اند، بلکه این زبان فارسی است که دگرگون نگردیده است. یکنواختی تاریخ زبان فارسی و شعر (متن) آن بهترین نمونه است برای بدبینی‌های گرین بلات و نیز فوکو و آلتوسر در اینکه سرپیچی از گفتمان حاکم دشوار و گاه ناشدنی است. گرین بلات در «خودسازی رنسانس» (1980) برخلاف مونتروز _ که بر «تاریخیت» تأکید می‌ورزد _ خود را ساختۀ ادبی متن نیز می‌داند و بر «متنیت» پافشاری می‌کند: شخصیت تاریخی همچون نظام‌های متنی در اسناد ثبت می‌شوند. بنابراین چه تاریخ و چه متن در ساختارِ منش فردی اثرگذار است. اما این اثرگذاری در ایران با جهان غرب تفاوت دارد: گفتمان‌های غربی در زمان‌های گوناگون بر پایۀ سرپیچی آدم‌ها و سوژه‌هایی که در همان قلمرو گفتمانی و زبانی به سر می‌برده‌اند، تمایزها و دگرگونی‌های چشمگیری یافته است. این تفاوت‌ها در ایران چشمگیر نیست.

در ایران «متنیت» نیرومندتر خودنمایی کرده است. متون ادبی و عرفانی گذشته فرهنگ، زبان و گفتمان ایرانی را راکد کرده است. از همین رو شاعران گذشته که برای نمونه مسئلۀ «ریا» را طرح کرده‌اند، شاعران جهانی و _همیشگی نیستند اگر در مکانی و زمانی مسئلۀ ریا از میان رود. شعرهای وابسته به ریا که بخش عمدۀ شعر شاعران بلکه مشهورکنندۀ برخی از آنان است، تنها به حکومت‌های حاکمان و پادشاهانی برمی‌گردد که پایه‌های اجتماعی آن‌ها بر ظاهری دینی استوار است (می‌بینیم خود ریا نیز در فرایند بازی‌های گفتمانی قرار می‌گیرد و حتی قدرت حاکمه آن را به سود خود تمام می‌کند و یا بی‌اثر می‌سازد. چرا که برای نمونه اگر شاه شجاع ریاکاری را از میان برمی‌داشت و از آن در گفتمان خود بهره نمی‌برد، عمر ریا و شعرهای وابسته به آن پایان می‌یافت).

بنابراین اگر گفتمان‌ها چندان دگرگونی نیابند، خواننده‌ای که شعر چند سدۀ پیش را می‌خواند به آسانی با شاعر هم‌صدا می‌شود و با او به دریافتی همانند می‌رسد. 

سرپیچی از گذشته چندان ناچیز است که حتی در دانشگاه‌ها به ویژه در ادبیات به تکثیر و تکرار گذشته می‌پردازند. گفتمان پیر تصوف، قدرت را چه از در اصلی و چه از در پشتی وارد متون درسی کرده و شاگردان را دیده‌بانی می‌کند و آن‌ها را با زبان اشراقی، عرفانی و صوفیانه و شکوه باوریِ درخت حماسه‌های به اصطلاح اصیل کهن‌سال پرورش می‌دهد. مهمترین آموزۀ تصوف، اخلاق تسلیم، رضا و توکل و در یک سخن جبر صوفیانه است. این جبرگرایی همواره به شیوه‌های گوناگون ادبی، صوفیانه و نیز عوامانه به مردم آموزش داده می‌شود. این شیوه‌های گوناگون با هم یک‌صدا می‌گردند تا بازدارندۀ تحول زبان و جامعۀ ما شوند و همیشه این شیوه‌ها بازخوانی گردند. زیرا اگر جامعه رنگ دگرگونی به خود گیرد، دیگر به خوانش شیفته‌وار و عاشقانۀ این متون نمی‌پردازد، بلکه خردمندانه و با فاصله به قرائت آن می‌نشیند. سخن این ادیبان با چنین نگاهی خواندنی‌تر می‌شود. کم و بیش شعر کهن ایران و جهان به این سرنوشت دچار بوده، اما گویا تنها «سرنوشت» جامعۀ ایرانی بوده است که از آن پاسداری کند! و حتی خشم شاهان را خشم خداوند و سرنوشت خدایی بداند تا مردم را از اندیشۀ دگرگونی بازدارد. سعدی می‌گوید: «که خشم خدای است بیدادگر.» زیرا بیدادگر هم از دیدگاه آنان نمایندۀ خداست. چگونه می‌توان در برابر این اندیشه‌ها سکوت کرد؟ آیا کشتن حلاج خواست خداوند است؟ اگر چنین است چرا سکوت در کشتن او گناه به شمار می‌آید؟ عرفان چگونه این وارونه‌گویی و تناقض را برطرف می‌کند؟ با این همه هنگامی که آنان به این سوی سخن یعنی گردن‌کشی، آزادی و بشردوستی روی می‌آورند، نغزگویی‌های فراوانی دارند، اما عرفان در کلیت خود پویا نیست. بنابراین متون گذشتگان از جهت زبان و فرهنگ آگاهی چندان متفاوتی از گذشته در پیش روی‌مان نمی‌گذارد. تنها برخی از خرده‌فرهنگ‌ها، آداب و رسوم و رخدادهای جوامع و حکومت‌های گذشته را در اختیارمان می‌نهد.

سخن حاضر بیشتر به شیوه‌های دانشگاهی ادبیات و عرفان بازمی‌گردد که شکل رسمی‌تری از گفتمان ادبی جامعۀ توده‌وار ایرانی را به پیش می‌کشد. همچنین روی انتقادی این سخن با شعر استاد محبوب و بی‌مانند در ادبیات کهن و بسیار توانا در ادبیات نوین _ که در این باره نیز استاد من به شمار می‌آیند_ نیست، بلکه درخت کهنسال تصوفی است که در وجود ما ریشه دوانده است.

این شعر با گفتمان حماسۀ عرفانی و زبان ادبی ویژه‌اش ما را به گذشتۀ بی‌تاریخ ایران روانه می‌سازد. چرا که سرود «سرخ اناالحق»، «نماز عشق»، «مستی و راستی»، «رندان سینه‌چاک»، در آن به نوشتار و سخن درمی‌آیند تا ما را جایی در گذشته‌های دور ثابت نگاه دارند. قدرت تنها یک نیروی فیزیکی نیست که کسی را مجازات می‌کند و نیز به زندان می‌افکند. تمام غزل‌گویان بزرگ کهن که در زمان خود، شاعرانی توان‌مند به شمار می‌آمدند، اعمال قدرت می‌کنند و به گفتۀ بلوم آیندگان را به عقدۀ اختگی دچار می‌سازند و توان نواندیشی را از آنان می‌گیرند. این شاعران نیز به نوبۀ خود همان اندیشه‌ها را به خوانندگان عادی انتقال می‌دهند و چه بسا به دست همین خوانندگان عادی است که این افکار در بستر توده‌ها جا خوش می‌کند. «رندان» در «رندان سینه‌چاک» و ذهنیت این واژه همۀ ایدئولوژی‌های سده‌های هفتم و هشتم قمری ایران را فشرده در گوش ما فرو می‌کند. به ویژه که واژه‌های اثیری و مبهم «عشق» و «مستی» و نیز سینه‌چاکی هم‌نشین آن می‌شود و سرانجام به گفتمان سده‌های گذشته حیات و گسترش می‌بخشد. (همین جا دوباره باید یادآور شد که نه تنها تاریخ بر ادبیات بلکه ادبیات بر تاریخ اثر می‌گذارد، اما در اینجا بیش از آنکه با هم به رودررویی برخیزند، به همراهی و همگامی با یکدیگر پرداخته‌اند!)

با این همه شعر شاعری آزاد چون شفیعی می‌تواند تازگی‌های خود را داشته باشد. چرا که دست‌کم گوشه‌ها و جزئیاتی از تاریخ دوران ما ( سال 1350 زمان انتشار این شعر) با گذشته تفاوت دارد. و شعر بیش از آنکه به دار کشیدن حلاج را مدّنظر داشته باشد، به دار کشیدن مبارزان زمان ما (چهار دهۀ پیش) را بازگو می‌کند. 

 بنابراین از لابه‌لای این متن ادبی نیز می‌توانیم برخی از شرایط تاریخی دوران خود را دریافت نماییم. هنگامی که «دار» را در کنار «آواز سرخ» و مَثَل‌واره‌ها و زبان رایج قدرت زمانه‌ای که شعر در دامن آن سروده شده («مأمورهای معذور» که به خواستۀ قدرت ناچارند همچون آدم‌های آهنی کار کنند و این شیوه را نظام‌های پیچیدۀ قدرت در مدارس و نهادهای اجتماعی به همگان می‌آموزند) قرار دهیم، لحظه‌ای از اعدام حلاج رو می‌گردانیم و به یاد مبارزانی می‌افتیم که در پای چوبۀ دار مجازات می‌گردیده‌اند. این اندیشه نیز که مأمور معذور است، نشانۀ تاریخ بی‌تفاوتی مردمی است که با سکوت خود در برابر مجازات مبارزان با قاتلان اندیشه‌های مقاومت و سرکشی همصدا گشته‌اند. 

وقتی تو، روی چوبۀ دارت

خموش و مات

بودی،

ما:

انبوه کرکسان تماشا

با شحنه‌های مأمور

مأمورهای معذور 

همسان و همسکوت ماندیم

خوانش شعرِ «حلاج» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین

منبع

نقد ادبی

نظریه‌های ادبی و کاربرد آن‌ها در ادبیات فارسی

علی تسلیمی

نشر آمه

 

مطالب بیشتر

1. هوشنگ ایرانی به روایت شفیعی‌کدکنی

2. سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما

3. غزل عطار نوشتۀ شفیعی‌کدکنی

4. اشعاری از محمدرضا شفیعی کدکنی

5. دربارۀ ادونیس؛ دکتر شفیعی کدکنی

 

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها