با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

ادبیات نوین روسیه (پایان قرن ۲۰- آغاز قرن ۲۱)

ای.ام. پوپوا، تی.و. گوبانوا، ی.و. لوبزنایا مترجم: بهمن بلوک نخجیری

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

پیش‌گفتار

تفاوت کتاب حاضر با سایر کتاب‌هایی که در خصوص ادبیات معاصر روسیه نگاشته شده‌اند، تمرکز آن روی ویژگی‌های جریان ادبی پایان قرن ۲۰ و آغاز قرن ۲۱ است. هدف ما معرفی شاخص‌ترین و پر اهمیت‌ترین جریان‌ها در ادبیات معاصر امروز روسیه بوده و در همین راستا بر این باور بوده‌ایم که نثر زنان درست همان منشوری است که چشم‌اندازی درست از پیشرفت داستان‌نویسی در روسیه را در اختیار ما قرار می‌دهد.  

سه چهره شناخته شده «لودمیلا پتروشفسکایا»، «لودمیلا اولیتسکایا» و «تاتیانا تالستایا» که در این کتاب از آن‌ها نام برده شده، تنها به دلیل محبوبیت و شهرت فراوان آثارشان در بسیاری از کشورهای جهان انتخاب نشده‌اند؛ دلیل عمده دیگر این انتخاب استعداد برجسته و جهان‌بینی ادبی منحصر به فرد خود آن‌هاست.

در بخش نخست کتاب حاضر شاخصه‌های وضعیت عمومی رشد ادبی و نیز آثار نویسندگان معاصر مورد بررسی قرار می‌گیرند. در بخش «چهره‌ها» به اختصار به  بررسی برجسته‌ترین آثار سه نویسنده نام برده شده و تحلیل زبان‌شناختی آن‌ها پرداخته می شود. شاخصه‌های رشد ادبی بر اساس اصول سبکی-موضوعی تعیین می‌شوند و از همین رو داستان‌هایی برای بررسی و تحلیل برگزیده شده‌اند، که از لحاظ علمی توجه بیشتری را به خود جلب می‌کنند و بحث برانگیزترند. این داستان‌ها که با اندکی دخل و تصرف در کتاب گنجانده شده‌اند، به منزله پالتی از رنگ‌های فلسفی-زیبایی‌شناختی ادبیات نوین روسیه هستند.

در انتهای کتاب فهرستی از منابع آورده شده و مقالات و کارهای انفرادی برخی نیز به دلیل عدم وجود تحقیقات بنیادین به صورت کتاب در این زمینه، در آن به چشم می‌خورند. در پایان هر فصل و بخش پرسش‌هایی جهت خودآزمایی گنجانده شده‌اند. کتاب با واژه‌نامه کوچکی از اصطلاحات تخصصی به پایان می‌رسد. مطالب ارایه شده در هر بخش این کتاب می‌تواند مبنایی برای کارهای مستقل بعدی در زمینه پدیده ادبیات نوین روسیه قرار گیرد.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

۱. تنوع قالب و سبک در نثر نوین روسیه (پایان قرن ۲۰  آغاز قرن ۲۱)

۱٫۱. ویژگی‌های عمومی ادبیات معاصر روسیه. نثر زنان. یکپارچگی و تنوع.

  پایان قرن ۲۰ را در ادبیات روسیه باید دوره تغییر جهت‌گیری‌های زیبایی‌شناختی، ایدئولوژیک و اخلاقی دانست. مسیر رشد ادبی در این دوره متأثر از فراوانی و تنوع گرایش‌های ادبی، شیوه‌های خلق اثر، تغییر کلی نقش نویسنده و نوع مخاطب، تنوع قالب و از بین رفتن مرزهای بین آن‌ها و نیز غنا در موضوع و سبک می‌باشد.

نویسندگانی چون سرگی زالیگین، الکساندر سولژنیتسین، ویکتور آستافیف، ولادیمیر واینویچ، دانییل گرانین و ولادیمیر ماکانین در فضای ادبی معاصر همچنان به نوشتن ادامه می‌دهند. نویسندگان رئالیست در جستجوی مسیر مطلوبشان و شیوه‌های نوسازی به کارگیری ابزار زیبایی‌شناختی در اثر ادبی هستند. در این میان شعر نقش خود را به عنوان بیدارگر احساس در جامعه از دست داده و تنها در حلقه نخبگان (ال. روبینشتین، تی. کیبیروف، د. پریگوف، اس. گاندلفسکی) محبوبیت خود را همچنان حفظ کرده است.

در ادبیات بدون در نظر گرفتن مقوله زمان منحصر به فرد بودن استعداد ادبی (ولادیمیر ماکانین، مارینا پالی، یوری بودا، یوری داویدف، الکسی اسلاپفسکی، ویکتور پلوین، تاتیانا تالستایا) از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. به ویژه آنکه نویسنده صاحب سبک به خلق دنیای ادبی خود دست میازد و در آن استادانه به مفاهیم گوناگون زندگی تجسم می‌بخشد. امروزه روایتگری به یکی از اصلی‌ترین اجزای سازنده ادبیات تبدیل شده است ( اف. اسکندر، آ. اسلاپفسکی، و. پلوین، و. آستافیف). پیدایش تفسیرهای جدید از قالب‌های قدیمی و فرعی، این اجازه را به نویسندگان داد تا با اعمال تغییرات جدید و اصلاحات سبکی به انواع ادبی تنوع ببخشند و در این مسیر به خلق قالب‌های مؤلف بپردازند. ( ت. تالستایا، ام.ویشنیوتسکایا ).

ویژگی بارز ادبیات معاصر تقسیم آن به دو بخش نخبه‌گرا و عامه‌پسند است. این دو جریان شدیداً از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند و حتی در آثار نویسندگانی چون «ویکتوریا تاکاروا» و «ویکتور یروفیف» به مرز تلفیق می‌رسند. در این آثار قصه‌گویی‌های چند لایه ( از لحاظ معنا شناختی) با انبوهی از بینامتن‌ها شکل می‌گیرد که تأثیر آشنایی قبلی با متون کلاسیک ادبی و قالب‌های متعلق به فرهنگ عامه (فولکلور) بر رویشان کاملاً بارز است. شالوده ادبیات عامه‌پسند را کلیشه‌های کاملاً معین زیبایی‌شناختی خلق متن (جنایی، ترسناک، جنگی، ملو درام، فانتزی، رمان سنتی-تاریخی) تشکیل می‌دهد. برخی ادبیات عامه‌پسند را مطلقاً اجتماعی، مشابه زندگی و مؤید آن می‌دانند. «گریزگرایی» ( اسکِیپیزم – scapism) یا گرایش به دور شدن از واقعیت و گام نهادن به دنیایی که رویا در آن تحقق می‌یابد، از ویژگی‌های این نوع ادبیات به شمار می‌رود، که البته آن را «ادبیات یک روزه» نیز می نامند؛ زیرا هدفش سرگرمی و درگیرکردن سطحی مخاطب است.

ادبیات نخبه‌گرا ماجراپردازی‌های تودرتو و موضوعات رمز آلود را از ادبیات عامه‌پسند وام می‌گیرد.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

در پایان قرن ۲۰ و آغاز قرن ۲۱ افزایش بی‌سابقه سبک ژورنالیزم در آثار ادبی به چشم می‌خورد. در این دوره مقاله تبدیل به یک قالب ادبی ترکیبی و وارد قالب‌های ادبی درحال سست شدن می‌گردد. بدین ترتیب قالب‌های ادبی مؤلف شکل می‌گیرند و یک درهم آغشتگی ادبی-ژورنالیستی پدید می‌آید.

میل به عناصر ژورنالیستی به طور کلی شاخصه ادبیات معاصر است، چراکه ژورنالیزم موجب تقویت انگیزش اجتماعی (social tonality) در نثر بسیاری از نویسندگان روس می‌شود و آن را مملو از اطلاعات می‌سازد ( «کیس» اثر ت. تالستایا؛ «تیر زرد» اثر و. پلوین؛ «در هزار توی پرسش‌های نفرین شده» اثر و. یروفیف؛ «چربی آبی» اثر و. سوروکینا). در عین حال در نثر نوین روسی که در قالب‌هایی مانند مقاله، سفر نامه، وقایع نگاری، خاطره‌نویسی به تقریر در آمده، همزمان «جریان احساس و عمل متناقض فکر» تثبیت می‌گردد. با وارد شدن فرم ژورنالیستی به نثر ادبی، نویسندگان پایان قرن ۲۰ به جستجوی ابزارهای نمادین جدیدی برای بیان متناسب با دوران معاصر می‌پردازند و می‌کوشند آثار ادبی را با فرم و زبانی جدید ارایه دهند.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

گرایش به قالب مقاله در ادبیات معاصر روسیه بینامتنی است و اغلب سرشار از کنایه‌ای خاص و «محتاطانه» که مانع از خود بزرگ‌بینی مخرب می‌گردد ( و. واینویچ؛ ت. تالستایا؛ ام. ویشنیوتسکایا ). قالب‌های مؤلف اغلب با چینش سوژه‌های اثر به طور عمده بر اساس مدلی مجزا خود را از سایر قالب‌ها متمایز می‌سازند. نگاه به گذشته ( retrospection) و چند سویی در آن‌ها به چشم می‌خورد و موضع باز نویسنده، ترکیب تحلیل و تفسیر وقایع توصیف شده و نیز به کارگیری عناصر و ابزارهای گوناگون خارج از موضوع جهت استناد بخشی از ویژگی های آن به شمار می‌روند. در نتیجه ترکیب برخی قالب‌ها، قالب‌هایی از قبیل رمان- قصه (« سنجاب» آ. کیم)، داستان بلند-مقاله ( «مشاهده اسرار، یا آخرین شوالیه گل سرخ» ال.بژین)، رمان اسرارآمیز («چیدن قارچ با موسیقی باخ» آ.کیم)، رمان-زندگی نامه قدیسین («زن دیوانه» اس. واسیلنکو)، رمان-وقایع‌نگاری («پرونده پدرم» ک.اکرامف)، رمان-حکایت («پدر-جنگل» آ.کیم)، داستان-یادآوری («رمان با زبان انگلیسی» ال. میلر) و رمان-تفسیری («تاریخ حقیقی «موسیقیدانان سبز»» ی. پوپف) پدید آمدند.

 نویسنده در عنوان این بخش به بنیان ادبیات نوین روسیه اشاره می‌کند که با افزوده شدن مشخصه‌های سایر قالب‌ها به آن ژانر مؤلف پدید می‌آید. می‌توان گفت که در ژانر مؤلف ویژگی جهانی بودن بیشتر به چشم می‌خورد.

 

۱-۲   نثر معاصر زنان روسیه. یکپارچگی و تنوع

 نثر زنان ویژگی همسان‌سازی دیدگاه نویسنده را که در ادبیات عامه‌پسند به چشم می خورد، نادیده می‌گیرد و بر منحصر به فرد و مؤلف بودن آن تأکید می‌کند. ویژگی اصلی ادبیات جدید نخبه‌گرا نیز در همین مسئله نهفته است.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

مجزا کردن «نثر زنان» از مجموعه آثار متعلق به ادبیات معاصر با در نظرگرفتن این عوامل صورت می‌گیرد: زن بودن نویسنده یا قهرمان اصلی، طرح مسائلی که به نحوی با سرنوشت زنان در ارتباطند. نگاه به جهان از منظر زنان و با در نظر گرفتن روان شناسی زنان، نقشی حیاتی در این میان ایفا می‌کند. در دهه ۹۰ میلادی «نثر زنان» به طور رسمی به عنوان یک پدیده ادبی پذیرفته شد. در حال حاضر نثر زنان به عنوان یک پدیده متداوم در ادبیات معاصر روسیه در نظر گرفته می‌شود و در خصوص آن مباحثات و کنفرانس های متعددی برگزار می‌گردد. همچنین تحقیقات ویژه‌ای نیز در این باره منتشر می‌شود که به تحلیل آثار نویسندگان زن اختصاص دارد. این پدیده در سطوح مختلف زبانشناختی، تاریخی و جامعه‌شناختی مورد بررسی قرار می‌گیرد. اما واقعیت این است که در نثر زنان درست همان فرآیندهایی رخ می‌دهد که در سایر انواع ادبیات دیده می‌شوند؛ فرآیندهایی با هدف کشف رابطه‌های جدید در هنر و راه‌های جدید برای تثبیت آن‌ها. شاید این نظر « اُ. اسلاونیکوا » درست باشد که زنان، عملاً همواره در کشف محتوا و مفاهیم جدید پیشگام بوده‌اند.

« و. ناربیکوا »، « ال. پتروشفسکایا »، « ت. تالستایا »، « ام. ویشنیوتسکایا »، « ان. گورلاناوا »، « آ. دانلینا »، « ام. کارالوا »، « آ. ماتویوا »، « ام. پالی »، « ای. پالیانسکایا»، « ام. ریبکوا »، « ان. سادور »، « اُ. اسلاونیکوا »، « ال. اولیتسکایا »، « گ. شرباکوا » از نمایندگان برجسته نثر معاصر زنان روسیه به شمار می‌روند. در نثر زنان می‌توان نقاط مشترک جذابی در طرح مسائل مربوط به تضاد میان دوران کودکی و بزرگسالی، یا همان موضوع «بهشت از دست رفته»، جستجوی معنای زندگی، ارتباط فرد با جامعه و مشکلات «انسان کوچک» مشاهده کرد.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

از دیگر ویژگی‌های ساختاری نثر زنان «هجوم خاطرات» است، که در قالب بستری سوژه ساز عمل می‌کند. « ام. ویشنیوتسکایا » تاکید می‌کند که «هجوم خاطرات» در واقع تنها شیوه‌ای ست که به کمک آن می‌توان آزادانه از طریق ترکیب حوادث در زمان‌ها و فضاهای مختلف حضور یافت. «هجوم خاطرات» در نثر زنان معمولاً با پدید آمدن وضعیتی همراه است، که موقعیت قهرمان زن داستان را در اختیار خواننده قرار می‌دهد. هجوم خاطرات اغلب با شیوه  «یادآوری» یکی می‌شود. « دعا » (۱۹۸۷) اثر « ام. پالی » با داستانی درباره کودکی نویسنده آغاز می‌شود و خانه در این اثر نماد برجسته‌ای است که با ترسیم خواب‌ها در برابر خواننده ظاهر می‌گردد. جاده نماد ثابت دیگری که توسط نویسنده مورد استفاده قرار می‌گیرد، زندگی گذشته قهرمان زن داستان را به یاد می‌آورد.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

توصیف خواب‌ها زمان وقوع حوادث را در اثر محو می‌کند و خود به یکی از ابزار های تکمیلی شرح شخصیت قهرمانان تبدیل می گردد. علاوه بر همه یادآوری‌ها، در این خواب‌ها گاه گذشته درک و تفسیر می‌شود و گاه آینده به وقوع می‌پیوندد. در رمان ا. اسلاونیکوا  «ملخی که هم اندازه سگ شد» (۲۰۰۰ )، متن همچون هجومی از موقعیت‌هایی که یکی پس از دیگری حادث می شوند، شکل می‌گیرند. توصیف واقعیت‌ها یا «رئالیزم خشن» در نثر زنان اغلب با شاعرانگی ظریفی پیوند می‌خورد. به همین دلیل اشکال مختلفی از نثر زنان پدید می‌آیند که در میانشان رمان‌های جامعه شناختی-روانشناختی، سنتیمنتال، رمان-توصیف زندگی ، داستان، مقاله و داستان بلند پرکاربردترین قالب‌ها به شمار می‌روند.

درست به همان میزان که ادبیات نوین پیچیده و متنوع است، تجربه معنوی جدیدی را نیز با خود به همراه دارد: خودآگاهی و جهان بینی جدیدی که بر اساس تجربه اجتماعی تراژیک قرن ۲۰ شکل گرفته‌اند. در این میان نثر زنان مجدانه در جستجوی آن دسته از روش‌های خلق اثر و جهت گیری‌های ارزشی ست، که امکان ترسیم نقوش گوناگون جهان جدای از عنصر زمان را از لحاظ زیبایی شناختی فراهم آورد.

ثبات انجیلی جهان در آثار نویسندگان در تضاد با پوچی، خشونت، بی اعتقادی و عدم هماهنگی زندگی بشری ست. اما فراخواندن تک تک فرهنگ‌های جهان به صحنه و گشودگی این صحنه به روی ضرب‌آهنگ زمان، ما را به درک معنای حقیقی هستی می‌رساند.

«تمام این رنج و عذاب‌ها به خاطر این است که پرسش « به چه علتی؟ » جای خود را به « برای چه؟ » دهد. آنگاه تلاش‌های بی‌حاصل برای یافتن گناهکار، توجیه خود، جمع‌آوری مدرک برای اثبات بی‌گناهی خود و … پایان می‌پذیرد؛ زیرا خدا برای کودکان بی‌گناه مجازاتی در نظر نگرفته است.» این تفکر شاخصه آثار لودمیلا پتروشفسکایا، تاتیانا تالستایا، لودمیلا اولیتسکایا و مارینا ویشنیوتسکایا می‌باشد.

پلورالیزم در اندیشه و فرم، در هم‌آغشتگی قالب‌ها، رنگ‌های متفاوت اندیشه و گفتمان بر روی یک پالت معنوی- فرهنگی، همگی از ویژگی‌های نثر معاصر زنان در روسیه به شمار می‌روند، که به پدیده‌ای بارز در هنر معاصر این کشور تبدیل شده است.

تأملی بر کتاب ادبیات نوین روسیه با ترجمۀ بهمن بلوک نخجیری

۲- چهره‌ها

۲٫۱ زیبایی‌شناسی نثر لودمیلا پتروشفسکایا (۱۹۳۸)

 تنوع قالب‌ها که مورد توجه لودمیلا پتروشفسکایا قرار دارد با یکپارچگی مسئله اصلی خلق اثر در پیوند است. پتروشفسکایا چگونگی روند تغییر شکل ( دفورماسیون ) فرد تحت تأثیر محیط را پی می‌گیرد و می‌کوشد «برشی از دنیای درون» انسان معاصر ارایه دهد و او را در آستانه زندگی و مرگ به تصویر بکشد. پتروشفسکایا چهره‌های بسیار گوناگونی از این انسان را می‌بیند؛ از چهره‌ای عادی گرفته تا غیر معمول و در نهایت «دگردیسی به حشره».

یکی از داستان‌های کلیدی پتروشفسکایا «منطقه بازرسی» ست. در عنوان داستان مکان واقعه و شیوه‌های نظارت نویسنده بر قهرمانان انعکاس یافته است. این شیوه‌ها عبارتند از: امکان بازگشت چند باره به یک موقعیت، بررسی پرسوناژها، آرایش مجدد و تغییر آن‌ها به واسطه  مکان؛ درست مانند آنچه در منطقه بازرسی به عنوان نقطه‌ای برای نظارت و سکویی ویژه رخ می‌دهد.

موضوع «منطقه بازرسی» روابط مشترک میان جوانان است؛ قهرمان مرد ثابت است، اما زنان داستان جای خود را به یکدیگر می دهند. جذابیت این موقعیت در آن است که تمام شخصیت‌ها در یک شرکت همکار هم هستند و به همین دلیل تمام نزدیکی‌ها و جدایی‌ها پیش چشم همگی آن ها رخ می‌دهد. تقریباً هیچ اطلاعاتی درباره ملاقات‌های قهرمانان و میزان نزدیکی آن‌ها به یکدیگر داده نمی‌شود. در داستان هیچ اتفاق مهمی رخ نمی‌دهد، اما یکی از اپیزودها در مرکز نظارت و توجه قرار می‌گیرد و از آن پس موارد مشابه به آن پیوند می‌خورد. تمام این‌ها نگرش شخصیت‌ها نسبت به زندگی، انتظاراتشان، مقاصدشان و روابطشان با نزدیکان خود را در برابر دید خواننده می‌گستراند. نویسنده از موقعیت منطقه  بازرسی نهایت استفاده را می‌کند تا نقش «دانای کل» را از خود بگیرد.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

موضوع نخستین اپیزود به صورت بازگویی بیان می‌شود. اهمیت این اپیزود نه به خاطر خود آن، بلکه به دلیل حرف‌هایی ست که قهرمانان داستان درباره اش می‌گویند و از آن مهم تر اینکه آن‌ها «سخنی به میان نمی‌آورند». در ادامه نویسنده به توصیف شخصیت‌های اصلی از طریق واسطه متوسل می‌گردد: « اگه اینطوره پس درسته… اطرافیان اینگونه به جای آندری فکر می کردند، اما آنچه خود او می‌اندیشید برایمان آشکار نیست». برای امتناع اکید از توصیف مستقیم شخصیت‌های داستان به عمد از قضاوت‌های انتزاعی راوی استفاده می‌شود و در عین حال از ارزیابی‌های بسیار تند چشم پوشی می‌گردد: «آن‌ها از او چه می خواستند. او چگونه باید به آن‌ها و جهان خدمت می‌کرد، در حالی که جهان به او نیاز داشت.- فقط چنان که حدس می‌زنیم او به تنهایی نمی‌توانسته عطش جهان احساسات را فرو نشاند».

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

نویسنده از فریب خواننده و وا داشتنش به انتظار پایانی مشخص می‌پرهیزد: «روشن است که این مسئله چطور پایان می گیرد». « رژه درجا » و «نشخوار » تفسیر واقعیت و نه خود آن بر فقدان قطعیت در قهرمان و تفاوت تأثیرات خارجی بر وی و ماهیت درونی او تاکید می‌کند. تنها در تکرارهای متداوم بر معنای حقیقی رفتارهای آندری و ارزیابی آن‌ها با کندوکاو پیرامون ساده‌لوحی آشکار و توهین به شخصیت تأکید می‌گردد: « همین طور بود. همه چیز خجالت آور می‌نمود و بی‌معنی و آندریوشا حتی گاهی سرش را پایین می‌انداخت و تکان می‌داد. انگار که نمی‌فهمد در چه دنیایی زندگی می‌کند». برای پایان داستان نویسنده این حلقه را با توصیف شخصیت می‌بندد (سبک او در این اثر مطلقاً افشاگری نیست، بلکه بر مبنای کشف واقعیات است) و به هر خواننده این امکان را می‌دهد که خود را به جای یکی از قهرمانان بگذارد و سرنوشت نهایی را برای اپیزودهایی که در داستان روایت شده رقم بزند. داستان منطقه بازرسی ویژگی‌های خاص سبک آثار پتروشفسکایا، نحوه پرداخت سوژه‌ها و شیوه  معرفی قهرمانان در این آثار را آشکار می‌سازد. چند معنا بودن عنوان این داستان خود جالب توجه است. ترکیب معنای کاملاً دقیق با معنای کلی تر و شاید ناهمخوان با آنچه با خوانش نخست اثر درک می شود، از خصوصیات روایتگری پتروشفسکایا به شمار می آید. برای مثال به بررسی عناوین دو داستان می پردازیم که نام دو مجموعه داستان نویسنده را نیز به خود اختصاص داده اند: « راز خانه » و « عشق نامیرا ». در داستان «راز خانه» کشف «راز» خیلی سریع رخ می‌دهد؛ حشره‌ای از خانواده زنبور سرخ که صداهای ناخوشایند و نامفهوم از خودش تولید می‌کند. واضح است که به جز معنای مستقیم این عنوان معنایی دیگری نیز در آن نهفته است که چندان معین نیست. خود واژه راز « тайна»، معنای معمولش یعنی معماگونگی و به تبع آن ضرورت کشف را از دست می‌دهد. 

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

در این داستان و سایر داستان‌های مجموعه نکته اصلی بیشتر مبهم و غیر شفاف بودن روابط و تفاوت میان خانه قدیمی مستحکم و روابط انسانی در حال زوال است تا راز. عنوان «عشق نامیرا» احساس شور و شوق را به ذهن خواننده متبادر می‌سازد. برخی از نام‌های اشخاص که گاهی نام داستان را نیز به خود اختصاص داده‌اند مثل « کلاریسا » یا عباراتی با معنای عام مثل « سرنوشت تاریک»، « اندوه»، «اشک ها» و «شعر در زندگی» نیز این حس را تقویت می کنند. اما واقعیت آن است که به طور کلی در این داستان‌ها از روابط عاشقانه، حوادث و ماجراجویی‌های شخصیت‌ها سخن به میان می‌آید و نه از عشق نامیرا. خواننده در داستان‌های پتروشفسکایا با ضرورت جداسازی «من» راوی از «من» نویسنده رو به رو می شود. برای مثال در داستان « جمع خود » موضع گیری بی رحمانه ای که از سوی اول شخص دیده می شود آشکارا مغایر با شیوه نویسنده است، اما به عنوان کلیدی برای درک متن حائز اهمیت می‌باشد: « من انسانی خشن، بی‌رحم … من بسیار باهوشم. چیزی که من درک نکنم، اصلاً وجود ندارد». جزییات روزمره و حاصل زندگی، اشاره به زمان دقیق و درک زمان حیات در متن آثار پتروشفسکایا به هم پیوند می‌خورند: « مارشین پدر مست کرد، بیهوده خدا می‌داند که چه پرچانگی‌هایی کرد و بیهوده زیر ماشین تلف شد. درست همین‌جا در آستانه خانه دخترش در همان خیابان استوپینا، در ساعت نه و نیم شبی آرام».

ترکیب عناصر ترکیب ناپذیر یکی از شیوه‌های ادبی پتروشفسکایا به شمار می‌آید. در داستان « دوستت دارم » چیزهایی بر شمرده می‌شوند که از دیدگاه قهرمان با زندگی امروزی ارتباط دارند: «رستوران‌ها، هتل‌ها، پیاده‌روها، خریدها، همایش‌ها و گردش‌ها». به واسطه چنین ترکیب‌هایی ظرفینت هر عبارت که معین ارتباط آن با زندگی ست، حاصل می‌گردد. برای مثال در پایان داستان « عرفان » اعتقاد به «سهم خود از خوشبختی» و «انعطاف پذیری خود از نظر الکسیوا» به هم پیوند می‌خورند. ضرورت اعتقاد و خونسردی با این ارجاع در ذهن دیگران تقویت می‌شود: « همانطور که همسایه‌های ویلای روستایی می گفتند». این شکل از ارجاع خود عمق معنا را به تصویر می‌کشد. گریز از منحصر به فرد بودن و عدم تکرار سرنوشت‌ها و شخصیت ها با نحوه شروع داستان آشکار می‌گردد: «دختری ناگهان… ( پالتوی سیاه )؛ زنی از همسایه‌اش متنفر بود …. ( انتقام )».

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

گاهی در داستانی که موضوع اصلیش یک اتفاق است، توجه اصلی به برداشت و ارزیابی از آن اتفاق معطوف می‌شود. برای مثال داستان «کودک » بر اساس تحلیل یک جنایت (با سنگ زنده به گور کردن کودک تازه متولد شده توسط مادر جوانش در نزدیکی خانه) شکل نمیگیرد و تلاشی برای توصیف وضعیت روانی جنایتکار و مقصر جلوه دادن وی انجام نمیشود. داستان با برداشت هر یک از شاهدان ماجرا بسط می‌یابد. «این طور که معلومه ….»، « از اینجا و آنجا به گوش میرسه که …»، «خانه نوزاد در هراس و آشفتگی فرو رفته بود …»، «معلوم بود که… »، «درباره این بچه‌ها می‌گفتند که ….»، «از تمام این حرف‌ها معلوم میشه که …». اما بر قطعیت برخی ادعا ها نیز سایه شک افکنده می‌شود: «… انگار که بترسد- آن هم از کی، از بچه کوچکی که فقط به ۴۰ گرم شیر احتیاج دارد و نه هیچ چیز دیگری».

این شیوه پردازش موضوع اغلب در آثار پتروشفسکایا به چشم می‌خورد. در واقع حادثه یا اتفاقی که برای یکی از شخصیت‌ها رخ داده، در معرض برداشت و ارزیابی دیگران قرار می‌گیرد. نویسنده با پذیرفتن خطر خسته کردن خوانندگان با این تکرارها، بارها و بارها به همان موضوع بر می‌گردد. برای مثال داستان « ان-Н » (از مجموعه داستان « عشق نامیرا ») به طرحی از روند تکامل برداشت‌ها از یک اپیزود شباهت دارد: « بار نخست …»؛ « بار دوم …»؛ « معلوم بود که … »؛ « دیگر اینکه … ». اما به راستی حرکت حول چنین دایره‌ای با چه هدفی صورت می‌گیرد؟ بیش از هر چیز نه برای جستجوی حقیقت، بلکه برای توضیح این امر که روابط طبیعی انسانی با نقش‌های مصنوعی و نقاب‌های احساسات جایگزین می‌شوند: « به ظاهر این مسئله بیانگر ملالت، بی حواسی و بی تفاوتی ست ». نویسنده از طریق بازگویی داعیه ها، تکیه کلام ها و نقل قول هایی که پرسوناژ مربوطه بر اساسشان خط سیر رفتار خود را شکل می دهد، به شخصیت پردازی قهرمانان می‌پردازد. در این میان ریشخند در متن مخفی می شود و رگه هایی از تشبیه‌های کوچک و نمادین در آن بر جا می‌ماند: « درستکاری و عدالت همیشه بیدار، شعار این دوست میلینا بود. چرا تنها مثل کنده درخت کاج می‌نشست، چیزهای اصیل را در زندگی انتظار می‌کشید و از کنار چیزهای زودگذر می‌گذشت؛ به شدت تحت تأثیر ادبیات بود و بدون عشق حاضر به بوسیدن کسی نبود، همان طور که یکی از نویسندگان می‌گفت». تقلید لحن محاوره در داستان و استفاده از آن در خصوص قهرمان، احساس حضور هنگام وقوع ماجرا و همدردی طی روند آشنایی با آن را در خواننده بر می انگیزاند. کنایه و ریشخند نویسنده گویی که مخفی شده است و در تشبیهات و مقایسه ها نیز نباید حس شود: «… از این نظر به فرشته آسمانی شبیه بود، به سنگ قبری سفید و عجیب که خواهیم دید از آن کیست». انبوهی از جزئیات شکل می‌گیرد و ویژگی‌های ژست‌ها، لبخندها و وضعیت بدن پرسوناژ ها با دقت مشخص می‌گردد.

پژوهشگران آثار پتروشفسکایا به درستی به این مسئله معترفند که نه انسان های بی‌ذوق، بلکه آگاهی و شناخت آن‌ها سوژه مورد علاقه اوست. موقعیت‌های شخصی در داستان‌ها به روایت بدل می‌شوند و معنایی عام به خود می‌گیرند. احساس عمومی نگرانی برای بشر از جانب نویسنده به خواننده انتقال می‌یابد.

حتی از توصیف‌های کوتاه ویژگی‌های آثار نویسندگان زن معاصر روسیه، گوناگونی سوژه‌ها و تیپ‌های قهرمانان، واقعیت‌های کشمکش برانگیز و راه حل برطرف کردن آن‌ها آشکار می‌گردد. طبیعی ست که عشق غالباً موضوع اصلی ست؛ عشق به عنوان معنا و مفهوم زندگی- و تراژدی فقدان عشق، عشق معنوی و از خود گذشته- و عشق جسمانی، عشق خارج از ازدواج- و مسئله روابط خانوادگی. بی‌نظمی‌های روزمره، نگرانی‌ها و مشکلات در آثار پتروشفسکایا و نیز اولیتسکایا، پالی و گورلانوا به خودی خود جذاب نیستند، اما میزان ثبات زندگی قهرمانان و قدرت و ضعف شخصیت آن ها را آشکار می‌سازند.

آثار پتروشفسکایا از خواننده تمرکز طلب می‌کند و گاهی در وی احساس درد و یأس را بر می‌انگیزد. حتی داستان‌های شاد وی تحلیلی تند از تنزل انسان هستند. به گفته خود نویسنده داستان قالب مورد علاقه او است. پتروشفسکایا مجموعه داستان های زیادی نوشته که «داستان هایی برای بزرگسالان» (۱۹۹۰)، « داستان‌هایی برای تمام خانواده» (۱۹۹۳)، «داستان‌های واقعی» (۱۹۹۹) و «گربه‌های خوشبخت» (۲۰۰۱) از آن جمله‌اند. داستان‌های او درباره آن نوع خوشبختی ست که برای همه دست یافتنی ست و این بدان معناست که همه می‌توانند خواننده آن‌ها باشند. چه کسانی که بسیار کم سن و سالند و چه آن ها که زندگی عاقل‌ترشان کرده است. قهرمانان این داستان ها، شاهزادگان و جادوگران، بازنشستگان، عروسک‌های باربی … همگی متعلق به دوران معاصرند.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

منتقدان با بررسی ویژگی‌های این لایه از آثار نویسنده بر این باورند که در این قالب تمایل نویسنده به توصیف شیوه زندگی و یادآوری چیزهای ارزشمند و والا افزایش می‌یابد ( «ماجراهای جدید النای زیبا»، «دوسکا و جوجه اردک زشت۱). در داستان‌های مذکور پتروشفسکایا می‌کوشد با ترسیم چخوف وار «انسان کوچک» به حل مسایل این دنیای پوچ و نیز مشکلات «قهرمانان مثبت زن» بپردازد. برای مثال عروسک باربی به نام «باربی ماشا» را می‌آفریند که از زباله‌دان استادکار کور و فقیری به نام «پدر ایوان» بیرون آمده؛ باربی ماشا کارهای خوبی انجام می‌دهد. به دوران پیری کسی که به او پناه داده، رونق می‌بخشد و او را به زندگی باز می‌گرداند. رذالت‌های «کریسا» و «الکا» را تحمل می‌کند. دیگران را نجات می‌دهد، اما قادر به دفاع از خود نیست.

داستان‌های پتروشفسکایا اغلب به شکل روایت هستند و مسایل اخلاقی بشر از جمله خیر و شر، بی‌تفاوتی و از خود گذشتگی را برجسته می‌کنند («خانم دماغ»، «دو خواهر»، «قصه ساعت» ). در تمام آن‌ها همه چیز در نگاه اول ساده و حتی کاملاً بچگانه است: «روزی روزگاری زن فقیری بود … دخترکی داشت زیبا و باهوش …. دخترک کمد را می‌گردد و جعبه‌ای پیدا می‌کند و در آن جعبه ساعتی کوچک …». داستان «افسانه ساعت» این گونه آغاز می‌شود، اما بعد نویسنده به تدریج ما را به این نتیجه می‌رساند که تا وقتی ساعت کار می‌کند، زندگی ادامه دارد و کسی که آن را کوک کند، نزدیکان خود را از مرگ نجات می‌دهد، جهان را نجات می‌دهد. و این جهان تا زمانی پابرجا می‌ماند که آدم‌هایی وجود داشته باشند که قادر به قربانی کردن خود و هر ساعت، هر پنج دقیقه… کوک کردن آن باشند. دخترکه حالا بزرگ شده و بزرگترین نگرانیش کودک و مادرش هستند می‌گوید: «من زندگیمو تو خواب سر نمی‌کنم». پتروشفسکایا به درستی معتقد است که داستان واقعه می‌تواند شاد یا کمی غمگین باشد، اما همواره با پایانی خوب؛ تا هرکس که آن را می‌خواند خود را خوشبخت‌تر و بهتر احساس کند.۲

آثار پتروشفسکایا تجربه ادبیات رئالیستی و مدرن روسیه و جهان را در خود جای داده و به عنوان یک پدیده ادبی مستقل حائز اهمیت است.

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

«افسانه ساعت»

روزی روزگاری زن بیچاره ای بود که شوهرش مدت ها پیش از دنیا رفته بود و به سختی عمر می گذراند. دخترکی داشت زیبا و باهوش که به همه چیزهای اطرافش دقت می کرد؛ به این که کی چه پوشیده و کی چه با خودش دارد.

یک روز دخترک از مدرسه به خانه می آید و می رود سراغ لباس های مادرش تا خود را در آن ها ببیند. مادر بیچاره؛ یک پیراهن خوب اما رفوشده، یک کلاه گلدار اما کهنه.

دخترک کلاه و پیراهن را به تن می کند – دور خودش می چرخد، اما لباس هایی که پوشیده اصلاً شبیه لباس های دوستانش نیست. باز هم کمد را می گردد. جعبه ای پیدا می کند و در آن جعبه ساعتی کوچک.

دخترک خوشحال می شود. ساعت را به دست می اندازد و برای قدم زدن می رود بیرون. قدم می زند و به ساعت نگاه می کند. پیرزنی نزدیک می شود و می پرسد:

-دختر جون ساعت چنده؟

و دخترک جواب می دهد: پنج دقیقه مونده به پنج.

پیرزن می گوید: ممنونم!

دخترک دوباره قدم می زند و هر از گاهی به ساعت نگاهی می اندازد. پیرزن باز نزدیک می شود: ساعت چنده دختر جون؟

و او جواب می دهد: پنج دقیقه به پنج خانم.

پیرزن می گوید: ساعتت از کار ایستاده. به خاطر تو زمان رو از دست دادم!

پیرزن دور می شود و همه جا به سرعت در تاریکی فرو می رود. دخترک می خواست ساعت را کوک کند، اما نمی دانست چطور می شود این کار را کرد. عصر که شد از مادرش پرسید: بهم می گی چطور ساعتو کوک می کنن؟

مادر پرسید: چطور مگه؟ ساعت پیدا کردی؟

-نه، دوستم یه ساعت داره که می خواد بده من بندازمش.

-هیچ وقت ساعتی رو که اتفاقی پیداش کردی، کوک نکن! ممکنه بدبختی بزرگی پیش بیاد. این یادت بمونه.

شب مادر جعبه و ساعت داخل آن را از کمد برمی دارد و در یک قابلمه بزرگ مخفی می کند؛ جایی که دخترک هیچ وقت به سراغش نمی رفت.

اما دخترک نخوابیده بود و همه چیز را دید. روز بعد او دوباره ساعت را به دستش انداخت و بیرون رفت.

پیرزن دوباره پیدایش شد و پرسید: خب، الان ساعت چنده؟

دخترک جواب داد: پنج دقیقه به پنج.

پیرزن زد زیر خنده: بازم پنج دقیقه به پنج؟ ساعتتو نشونم بده ببینم.

دخترک دستش را سریع پشت خود قایم کرد.

پیرزن گفت: به نظر میاد کار ظریف و خوشدستی باشه، اما اگه حرکت نمیکنه یه ساعت واقعی نیست.

دخترک گفت: واقعیه! و به طرف خانه دوید.

عصر از مادرش پرسید: مامان، ما ساعت داریم؟

مادر گفت: ما؟ خب ما ساعت واقعی نداریم. اگه داشتیم ، خیلی وقت پیش می فروختمش و برات پیرهن و کفش می خریدم.

-ساعت غیرواقعی چی؟ داریم؟

مادر گفت: اون جور ساعتم نداریم.

– هیچ جورشو نداریم؟

مادر جواب داد: یه موقعی مادرم یه ساعت داشت، اما وقتی مرد از کار ایستاد؛ درست سر پنج دقیقه به پنج. بعد از اون دیگه ندیدمش.

دخترک آهی کشید: چقد دلم می خواست مال من بود!

مادر جواب داد: نگاه کردن بهش خیلی ناراحت کننده ست.

دخترک در پاسخ گفت: برای من اصلاً!

هر دو رفتند که بخوابند. شب مادر دوباره جای جعبه و ساعتی را که در آن بود، تغییر داد و آن ها را داخل چمدان گذاشت. اما دختر باز هم نخوابیده بود و همه چیز را دید.

روز بعد دخترک برای قدم زدن بیرون رفت وتمام وقت به ساعت نگاه می کرد.

پیرزن -معلوم نیست از کجا- ظاهر شد و پرسید: بهم می گی ساعت چنده؟

دخترک جواب داد: حرکت نمی کنه. منم سر درنمیارم چطور باید کوکش کرد. این ساعت مادربزرگمه.

پیرزن گفت: آره، می دونم. اون ساعت پنج دقیقه به پنج مرد. خب، دیگه باید برم و گرنه باز دیرم میشه.

سپس دور شد و همه جا در تاریکی فرو رفت. آن شب دخترک نتوانست ساعت را در چمدان مخفی کند و آن را زیر بالشش گذاشت.

روز بعد که بیدار شد، مادرش را دید که ساعت را به دست خودش انداخته بود. فریاد زد: آهای، تو گولم زدی! ما ساعت داریم. همین حالا بدش من!

مادر گفت: نمیدم.

آن وقت دخترک یکهو زد زیر گریه. به مادرش گفت که به زودی ترکش می کند. که همه کفش و پیراهن و دوچرخه دارند، اما او هیچ چیز ندارد. بعد وسایلش را جمع کرد و داد زد که می رود تا با پیرزنی که به خانه خود دعوتش کرده، زندگی کند.

مادر بدون گفتن حتی یک کلمه ساعت را از دستش درآورد و به دختر داد.

دخترک ساعت به دست به سمت خیابان دوید. از این بابت کاملاً راضی بود و مسیر را با شادی چندین بار طی می کرد و برمی گشت.

پیرزن باز پیدایش شد و گفت: سلام! خب،  بگو ببینم ساعت چنده؟

دخترک جواب داد: الان پنج ونیمه.

پیرزن ناگهان خودش را پس کشید وفریاد زد: کی ساعتو کوک کرده؟!

دخترک با تعجب گفت: نمی دونم.

و دستش را در جیبش گذاشت.

-شاید تو کوکش کردی؟

-نه، تو خونه ساعت زیر بالشم بود.

پیرزن فریادکنان گفت: وای! وای! ای داد بیداد! پس کی ساعتو کوک کرده؟ حالا چی کار باید کرد؟ شاید خودش به حرکت افتاده!

دخترک گفت: شاید. و هراسان به سمت خانه دوید.

پیرزن با صدایی بلندتر داد زد: واسا! خرابش نکنی! نشکنیش! این یه ساعت معمولی نیست. هر ساعت باید کوکش کرد! وگرنه بدبختی بزرگی پیش میاد! بهتره بدیش به من!

دخترک گفت: نمی دم. و خواست فرار کند. اما پیرزن او را گرفت:

-یه لحظه صبر کن! هر کی که این ساعتو کوک کرده، زمان عمر و زندگی خودش رو کوک کرده. فهمیدی؟ به فرض اگه مادرت کوکش کرده باشه، این ساعت مدت زمان زنده بودنش رو معین می کنه. اون باید هر ساعت کوکش کنه، وگرنه ساعت از کار می ایسته و مادرت می میره. اما بدبختی اصلی این نیست؛ چون اگه خودش به حرکت دراومده باشه، یعنی زمان عمر من به شمارش افتاده.

دخترک گفت: واسه من چه اتفاقی میفته؟ این ساعت مال شما نیست، مال منه.

پیرزن داد زد: اگه من بمیرم، روز می میره. اینو نمی فهمی؟ این منم که موقع غروب شب رو بیرون می فرستم تا به این نور سفید استراحت بدم! اگه ساعت عمر من بایسته، همه چی به آخر می رسه!

پیرزن بدون اینکه دخترک را رها کند، زد زیر گریه و گفت: هر چی که آرزو کنی، بهت میدم. خوشبختی، شوهر ثروتمند، همه چی! اما فقط ببین کی ساعتو کوک کرده.

دخترک گفت: من یه شاهزاده می خوام.

پیرزن فریاد زد: برو، زودتر برو پیش مادرت و ببین کی ساعتو کوک کرده! به شاهزاده می رسی! و دخترک را به سمت در هل داد.

دخترک با بی میلی مسیر را تا خانه طی کرد. مادرش با چشمانی بسته روی تخت دراز کشیده و پتو را محکم دور خودش پیچیده بود.

دخترک گفت: مامان عزیزم! مامان مهربونم! می گی کی ساعتو کوک کرده؟

مادر گفت: من کوکش کردم.

دخترک خودش را به پنجره رساند و به سمت پیرزن فریاد زد: مامان خودش ساعتو کوک کرده، نگران نباش!

پیرزن سرش را تکان داد و ناپدید شد. هوا تاریک شده بود. مادر به دخترک گفت: ساعتو بده من کوکش کنم، وگرنه عرض چند دقیقه می میرم. اینو دارم حس می کنم.

دخترک دستش را به سمت او دراز کرد. مادر ساعت را کوک کرد. دختر گفت: خب حالا راس هر ساعت می خوای ساعتمو ازم بگیری؟

-چی کار میشه کرد دخترم؟ هر کی که این ساعتو راه انداخته، باید خودش کوکش کنه.

دخترک گفت: یعنی من نمی تونم با این ساعت برم مدرسه؟

مادر جواب داد: می تونی، اما اون وقت من می میرم.

دخترک در جواب مادرش گفت: تو همیشه همین جوری هستی. یه چیزی بهم می دی، بعد پسش می گیری! حالا من چه جوری بخوابم؟ می خوای هر ساعت بیدارم کنی؟

-چی کار میشه کرد دخترم؟ وگرنه می میرم. اون وقت کی بهت غذا بده؟ کی ازت مراقبت کنه؟

دخترک گفت: ای کاش من این ساعتو کوک کرده بودم. ساعت خودم بود. باهاش همه جا می رفتم و خودم هم کوکش می کردم. اما حالا تو باید همه جا دنبالم راه بیفتی.

مادر جواب داد: اگه تو ساعتو کوک می کردی، نمی تونستی شبا هر ساعت بیدار بشی. احتمالاً خوابت می برد و می مردی. منم نمی تونستم بیدارت کنم، چون تو همیشه خوشت نمی اومد این جوری بیدار شی. واسه همین ساعتو ازت مخفی کرده بودم. اما فهمیدم که تو پیداش کردی و من باید خودم کوکش کنم. وگرنه تو زودتر از من این کارو می کردی. از این به بعد سعی می کنم خوابم نبره. اگه یه وقت خوابم ببره هم، اتفاق وحشتناکی نمیفته. مهم اینه که تو زنده می مونی. من فقط به خاطر توه که زندگی می کنم. تا وقتی که هنوز بچه ای، من باید با دقت ساعتو کوک کنم. پس بدش به من.

و ساعت را از دخترک پس گرفت. دخترک عصبانی شد و مدت ها همین طور گریست، اما نمی شد کاری کرد.

از آن زمان سال ها گذشت. دخترک بزرگ شد و با یک شاهزاده ازدواج کرد. حالا دیگر هر چیزی که می خواست، داشت : یک عالمه پیراهن، کلاه و ساعتی زیبا. اما مادرش مثل سابق زندگی نمی کرد.

یک روز مادر به دخترش زنگ زد و خواست که پیشش بیاید. وقتی دختر آمد، به او گفت: عمر من داره به آخر می رسه. ساعت تندتر کار می کنه و اون لحظه به زودی می رسه که درست بعد از اینکه کوکش کردم، از حرکت بایسته. یه وقتی مادر من هم همین جوری مرد. من هیچ چی در موردش نمی دونستم، اما یه پیرزنی اومد و از اون برام گفت. پیرزن ازم تمنا کرد ساعتو دور بندازم، وگرنه بدبختی بزرگی پیش میاد. حق فروختن ساعت رو هم نداشتم. اما تونستم تو رو نجات بدم و این خودش جای شکر داره. حالا دارم می میرم. این ساعتو با من دفن کن و نذار از این به بعد هیچ کس دیگه ای از جمله دختر کوچولوت چیزی ازش بفهمه.

دختر گفت: باشه! سعی نکردی کوکش کنی؟

-هر پنج دقیقه این کارو می کنم. از حالا دیگه هر چهار دقیقه.

دختر گفت: بده من امتحان کنم.

مادر داد زد: چی می گی؟ بهش دس نزن! وگرنه شروع میکنه به شمردن زمان عمر تو.  تو یه دختر کوچیک داری. به اون فکر کن!

سه دقیقه گذشت و مادر داشت می مرد. با یک دستش محکم انگشت دخترش را می فشرد و دست دیگرش را به همراه ساعت پشت سرش پنهان کرده بود. در این هنگام دختر احساس کرد که دست مادر سست شده. دست مادر را گرفت. ساعت را درآورد و سریع کوکش کرد.

مادر نفس عمیقی کشید و چشمانش را باز کرد. دخترش را دید و ساعتی را که به دستش بود. و زد زیر گریه.

-برای چی؟ برای چی دوباره این ساعتو کوک کردی؟ حالا سر دختر کوچولوت چی میاد؟

-هیچ طوری نمیشه، مامان. من دیگه یاد گرفتم که خوابم نبره. بچه شبا گریه می کنه، منم به بیدار شدن عادت کرده م. دیگه زندیگیمو تو خواب سر نمی کنم. تو زنده ای و این از همه چی مهم تره.

آن ها مدت ها کنار هم نشستند. پیرزن لحظه ای از کنار پنجره گذشت. شب را روانه زمین کرد. دستی تکان داد و با خشنودی دور شد. و هیچ کس نشنید که او با خودش می گفت:

خب، چه اشکالی داره؟ این طوری جهان هم همچنان پابرجا می مونه.

۱. اسلاونیکووا، اُ. پتروشفسکایا و پوچی، مسایل ادبیات، ۲۰۰۰، ماه مارس و آوریل ، ص ۴۷-61 .

۲. پتروشفسکایا ال. ، گربه های خوشبخت، داستان، ال. پتروشفسکایا، ام. ۲۰۰۱، ص. ۳۹-47 .


منبع bookcity.org

 

مطالب بیشتر

1. تأملی در نمایشنامه‌های آنتوان چخوف

2. تأملی در رمان دختر سروان نوشته پوشکین

3. آشنایی با میخائیل لرمانتوف

4. نگاهی به رمان دکتر ژیواگو اثر پاسترناک

5. مقالۀ سعید نفیسی دربارۀ ماکسیم گورکی

بررسی آثار چهره‌های شاخص ادبیات نوین روسیه

برترین‌ها