داستان/ رمان خارجی
خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ
![خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ](https://cafecatharsis.ir/wp-content/uploads/2018/09/-و-سفید-84-e1536182531889.jpg)
خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ
این داستان با لهجهی محلی غلیظ نوشته شده و مترجم نیز آن را به زبان محلی ترجمه کرده از این رو خلاصهی آن با ارجاع به خود متن کمی سختتر نمود.
داستان خانهی آرزو حکایت دو پیر زن بیمار است که یکی در آستانهی کوری است و دیگری سرطان دارد. پیر زن ِ کم بینا به خانهی پیرزن در حال مرگ میرود تا با او دیداری تازه کند و در این بین آنها به گذشته بازمیگردند. پیرزن سرطانی از اعتقادی خرافی حرف میزند
که آن را در خانهی آرزو طلب کرده است. او معتقد است سرطانش درد مرد مورد علاقهاش هری مایلر است که به جان او افتاده یا بهتر بگویم درد معشوق را به سمت خود جذب کرده است. زنها گاه از روابط با مرد متاهل و سختی برخی تجارب حرف میزنند:
«او روز- او روز که همهمان تی اسمالدین دُشتیم علف میچیدیم- با چنگک آمد سی تو، بره ربودن شوهرش توام شنفتی که بش گفتم شوهرش ارزانی خودش!» صدا و لبخند خانم اشکرافت آرامتر از همیشه بود. ها همهمان فکر میکردیم الانه که چنگکه فیرو کنه تی شکمت»
خانم فتلی بعد از سکوتی گفت:
« مو که میگم مسخرهترین شی تی دنیا اینه که یک مردی میان دو زن جنگی گیر بیفته. مث سگی که از دو سی صداش بَکنن»(افشار:285)
نویسنده در ابتدا خانم اشکرافت را چنین معرفی میکند:
« در آن مدت خانم اشکرافت انگلیسی را طوری حرف زده بود که آشپز پیر باتجربهی مستمری بگیر لندن رفتهای باید حرف بزند.»(همان:283)
در طول جریان داستان متوجه میشویم خانم اشکرافت گرفتار دردی عاطفی و عشقی یک طرفه است. او عاشق مردی است که بشدت دلبستهی مادرش است و جز با او با زنی زندگی نمیکند. این مرد دل خانم اشکرافت را سخت میشکند اما او همیشه دنبالش است و در پایان هم میگوید این سرطان بلایی بوده که متوجه هری بوده اما من آرزو کردم بیاید سمت من. خانهی آرزو خانهای است که هرکس یکبار در آن را بزند یا از شیارش به داخل نگاه کند میتواند درد و بلای معشوق را از آنِ خود کند. یعنی تنها این آرزو در آن اجابت میشود.
او هرگاه که دردش کم میشود نگران است مبادا دردش سمت مرد رفته باشد:
«وختایی بید لیز، که دردُم انگاری نیست و نابید میشد. اولاش سعی میکردُم ورش گردانُم. میترسیدم بره سر وخِ هری.
پساش فهمیدُم ای نشانه بید از ای که او سلامته؛ مُنُم خُوم راحت بیدُم»(افشار:296)
در پایان داستان خانم فتلی یا همان لیز به زن دلگرمی میدهد که او بخاطر درد معشوق را متوجه خود کردن اجر میبرد.
که این قسمت مرا یاد این شعر حافظ انداخت:
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بیاجر
منبع
یک درخت، یک صخره، یک ابر
برجستهترین داستانهای کوتاه این دو قرن اخیر
ترجمه حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
صص 283-298
خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ
مطالب بیشتر
- دربارهی ردیارد کیپلینگ
- واکاویِ داستان خانۀ آرزو نوشۀ کیپلینگ
- خلاصهی داستان ساده دل اثر گوستاو فلوبر
- خلاصهی داستان سه غریبه
- خلاصهی داستان بار تلبی محرر اثر هرمان ملویل
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 روز پیش
رمان «خدا در خانه است» نوشتۀ آیلا کریمیان: سفری به درون یک آدم ترکیبی!
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
درنگی در مجموعه شعر «اَزِلیات» سرودۀ رضا جمالی حاجیانی
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «زمین، زمان، انسان» نوشتۀ مزدافر مؤمنی
-
سهراب سپهری3 هفته پیش
«هنوز در سفرم» مستندی دربارۀ زندگی سهراب سپهری
-
تحلیل نقاشی1 هفته پیش
درنگی در سه اثر مهم پابلو پیکاسو
-
نیما یوشیج4 هفته پیش
نیما یوشیج: مایۀ اصلی اشعار من رنج است…
-
موسیقی بی کلام4 هفته پیش
مثل یک گلدان میدھم گوش به موسیقی روییدن…
-
یادداشت2 روز پیش
تبریک ویژه به ساناز ساعی دیباور