با ما همراه باشید

طنز

پاریس، هشتم مارس، باغ آبسرواتور

پاریس، هشتم مارس، باغ آبسرواتور

سیمون دو بووار، با دلخوری، گردنبندِ فلزی سنگین را

روی لباس تیره و تنگش جابه جا می‌کند و می‌گوید:

– من خودم را معرفی کنم؟ مرا که همه می‌شناسند؛

مهم‌ترین زنِ روشنفکرِ قرن بیستم، فیلسوف فمنیست و

معشوقه‌ی ژان پل سارتر هستم.

البته این سر پیری صادقانه عرض می‌کنم که در رابطه‌ی من و ژان،

عنصر وفاداری و تک‌همسری خیلی جایگاهی نداشته ولی بهرحال

یک عمر هم‌نفس بودیم و خدا رفتگان شما را هم بیامرزد این اواخر

کنار یکدیگر در قبرستان مونپارناس به خاک سپرده شده‌ایم.

قبرستان مونپارناس آرامگاه دوبووار و سارتر در جوار هم

سارتر با نگاهی سرد از پشت قاب ته‌استکانی عینکش، سیمون را

نرم‌ برانداز می‌کند و می‌گوید:

-بله! درست است که من فیلسوفی بی‌خدا هستم ولی بالاخره

عقد و محضر و حلال و حرام سرم می‌شود! در سال 1931 به شخص ایشان

پیشنهاد ازدواج دادم ولی سیمون تقاضای مرا رد کرد و گفت که ازدواج را

نهادی بورژوایی و دخالت ناموجه دولت در زندگی خصوصی شهروندان می‌داند.

سیمون دو بووار حرف سارتر را قطع کرده می‌گوید:

-در جریان مطالعاتم به این نکته رسیدم که حتی در اندیشه فلسفی، زن

جایگاهی پست‌تر و فروتر از مردان دارد.

در تعریف هستی یا ذات انسانی،

همیشه هستیِ مردان منظور بوده،

و حتی جایی که از علاقه و سلیقه زنانه

حرفی زده شده، باز همه چیز از دیدگاهی مردانه روایت شده!

سارتر می‌گوید:

بنده بی‌تقصیرم! همه جا همین وضع بوده و هست!

شرق و غرب و بی‌خدا و با خدا هم فرقی ندارد!

حتی شنیده‌ام که فیلسوف و الاهی‌دانی مثل ملاصدرای شیرازی

هم از زنان با وصف حیوان یاد کرده‌ است؛ و از عنایات الهی در خلقت زمین،

تولد حیوانات مختلف است… که بعضی برای خوردن‌اند… و بعضی برای سوار شدن…

و بعضی برای بار کشیدن… و بعضی برای تجمل… و بعضی برای نکاح و آمیزش…

سیمون می‌گوید:

-شاید منظورش از کلمه”حیوان” توهین نیست. مگر ما فیلسوفان،

انسان را حیوان ناطق نمی‌دانیم؟

سارتر که سعی دارد جانب انصاف را رعایت کند می‌گوید:

-باشد! ایرادات را می‌پذیرم، ولی حرف شاگرد و شارح فلسفه‌ی او،

ملاهادی سبزواری را کجای دلم بگذارم؟ بگذار برایت بخوانم:

« این که صدرالدین شیرازی، زنان را در شمار حیوانات درآورده،

اشاره لطیفی دارد به این که زنان به دلیل ضعف عقل و ادراک جزئیات

و میل به زیورهای دنیا، حقا و عدلا در حکم حیوانات زبان‌بسته‌اند

و اغلب سیرتِ چهارپایان دارند، ولی به آنان صورت انسان داده‌اند

تا مردان از مصاحبت با آن‌ها متنفر نشوند و در نکاح با آن‌ها رغبت ورزند»!

سیمون می‌خندد و می‌گوید:

چه توجیه لطیفی! حاجی خواسته ابرویش را مرتب کند،

زده چشمش را هم کور کرده!

و زیر چشمی به چشم‌های کم سوی سارتر

نگاه می‌کند و می‌خندد.

سارتر در حالیکه کلمات را گشاد گشاد ادا می‌کند، می‌گوید:

-همه که مثل تو نیستند سلطان بانو!

یادم رفت یادآوری کنم که سیمون ادیب نامدار و کنشگرِ اجتماعی

در راستای رهای زنان هم هست!

البته سارتر نمی‌خواسته زخم بزند

ولی ناگهان ابری از اندوه و اخم

صورتش را می‌پوشاند و یاد پرونده‌های شکایات قضایی

علیه سیمون-فیلسوف رهایی زنان- می‌افتد.

دارد فکر می‌کند که چقدر پله‌های دادگستری را بالا پایین کرده بودند

تا یک جوری سیمون را از اتهامات آزار جنسی دختران تبرئه کنند؛

سرآخر هم هم علی‌رغم تعلیق پرونده‌ی تدریسش در کل فرانسه،

بالاخره غائله ختم به خیر شد!

سیمون لبخندی بی‌فروغ بر لب دارد

و سارتر، غرق اندیشه‌های دور و دراز،

با مهر وشفقت، خاک‌های مزار را

از چهره‌ی شکسته اما مغرور بزرگترین

فیلسوف فمنیست قرن بیستم پاک می‌کند

و با اخم می‌پرسد:

خب ضعیفه! حالا شام چی داریم؟

منبع

ولگردی در ملکوت عبدالحمید ضیایی

ولگردی در ملکوت

دکتر عبدالحمید ضیایی

نشر هزاره‌ی ققنوس

چاپ اول

صص 34-37

1 دیدگاه

1 دیدگاه

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها