نویسندگان جهان
آشنایی با رُدیارد کیپلینگ
آشنایی با رُدیارد کیپلینگ
کیپلینگ از سال 1886 تا 1902 با نخستین شعرها و داستانهایش در گرامیداشت امپریالیسم و «مسئولیت انسان سفید» در میان خوانندگان انگلیسی محبوبیت بسیار پیدا کرد. سرودها و شعرهایی مانند«گونگا دین» و «راه مندَلِی» بر زبان همهی میهنپرستان جاری شد و کتابهایی مانند «داستانهای بیپردهی کوهستان»(1888) و سه سرباز (1888) و کتاب جنگل(1894) و کیم (1901) و قصههای دمدست (1902) پیر و جوان را به یکسان هوادارش ساخت؛ اما پس از جنگ بوئر(1902-1889) بسیاری از انگلیسیها علاقهشان را به امپریالیسم از دست دادند و نویسندهای که برای دامن زدن به آتش میهنپرستی برتری جویانه و ترویج این اندیشه که ملتهای قوی از حق حاکمیت «بیقانون بر اقوام پستتر» برخوردارند آن همه کار کرده بود، از چشمشان افتاد.
از اینرو منتقدان آزادمنش تقریبا تا همامروز از کیپلینگ به زشتی یاد کردهاند و نام او کمابیش مترادف با راسیسم (نژادپرستی)، جینگوئیسم (میهنپرستی برتریجویانه) امپریالیسم (توسعه طلبی) و میلیتاریسم (نظامیگری) شده است- ایسمهایی که در نیم قرن گذشته آبروی خود را نزد همهی انسانهای با وجدان از دست دادهاند. با این همه این منتقدان فقط عامیگری و ددمنشی کیپلینگ را در خاطر نگه داشتهاند و بذلهگویی او، ذوق او در کاربرد لهجه و شعر، و پنهانتر از اینها رد پای چیزی از جنس شفقت در بسیاری از آثار وی را فراموش کردهاند. نخستین بار منتقدی به نام «ادموند ویلسون» در مقالهای با عنوان «کیپلینگی که هیچ کس نخواند»(1941) بود که توجه را به این کیپلینگ دیگر جلب کرد. ویلسون به بحث دربارهی داستان بع بع، گوسفند سیاه و بخشی از داستان چراغی که خاموش شد (1891) پرداخت که در آنها کیپلینگ زیر پوشش داستانیِ نازکی به شرح وقایع رقتانگیز دوران کودکیش میپردازد. کیپلینگ را در شش سالگی با خواهر چهار سالهاش از خانهشان در بمبئی به انگلستان فرستادند تا در خانهی زنی زندگی کند که به گفتهی ویلسون «مستبدی مذهبی مطابق بدترین سنت انگلیسی دیکنز و ساموئل باتلر» بود. این تبعید سنگدلانه که شش سال طول کشید رنجهایی به همراه داشت از جمله یک فروپاشی روانی (با کوری نسبی)،توهم زدگی، و آنقدر کتک که وقتی سرانجام مادرش آمد و خم شد تا پسرش را ببوسد، او بیاختیار دستش را بالای سرش برد تا جلوی ضربه را بگیرد.
بااینهمه کیپلینگ میل به مظلومنمایی را در خود کشت و در عوض تسلیم مازوخیستی آزارخواهانه را پدید آورد که هم در زندگی و هم در آثارش این گونه رنج را تحت عنوان«قانون» توجیه میکرد- همان قانونی که نه تنها اقوام سپید را برتری میبخشید بلکه خواستار التزام آنها به«رفع حاجات اسیرانشان» میشد. اخلاق در مورد کیپلینگ چنان که نوئل اَنَن میگوید «فراوردهای کاملا اجتماعی است»: مهم عدالت برای فرد نیست بلکه درک چگونگی عمل قانون بر روی افراد است. والاترین فضیلت، توانایی تحمل بود و پست ترین رذیلت خودکاوی و مظلومنمایی.
منبع:
یک درخت، یک صخره، یک ابر
ترجمۀ حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
آشنایی با رُدیارد کیپلینگ
مطالب بیشتر
- خلاصۀ داستان خانۀ آرزو نوشتۀ کیپلینگ
- واکاویِ داستان خانۀ آرزو نوشتۀ کیپلینگ
- آنتوان چخوف
- . ایوان تورگنیف
- نیکولای گوگول
- گوستاو فلوبر
- ادگار آلن پو
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو