شعر جهان
سرودههایی از «امیر اور» ترجمۀ رُزا جمالی
سرودههایی از «امیر اور» ترجمۀ رُزا جمالی
- شعر زبان منشوری ست با صدای رُزا جمالی
2) دعای اورفه
مرگ و بیشتر مرگ، خاک و بیشتر خاک
ما در میدان ایستادهایم، میخواهیم که زندگی کنیم.
و شبیه سایه ساری از کوهستان
تمام شهر را با این بیداریِ خوابآلوده گستراندهایم.
آیا او آنجا بود و یا نبود؟
غریبهای در جسم من، میتوانست و یا نمیتوانست، از باد پرسیدم:
” و چند سال دیگر در این خاکِ مُرده راه خواهیم رفت؟”
کوهها در نیم نگاهِ من به سراب میمانند.
شنها که کف پاها را لمس میکنند، خاطرهای بیآغازند
و این مکان در همه جاست
به کجا میروی؟ بالاتر یا پائینتر؟ آیا اینجایی؟ در پشتِ نگاه خیرهام؟
آیا نگاه خیرۀ من بی من آنجاست؟ از کجا آمدهایم؟
تنها، هردوی ما از باتلاقها گذر کردهایم
و بر چهرههایی گذر کردهایم که غرق شدهاند
ابدی بودهایم و جاودانه، در اینهمه سال
در آن اتاقکِ زیر شیروانی، در شهر آمستردام که آن غم عمیق را در
پنجرهها دیدیم
دیگر چقدر باید راه برویم؟ چقدر مانده؟
از مرگی به مرگی دیگر، از خاک به خاک
ای تاریخ که در من زنده شدی و ای مرگ
امروز به من بده نوری از زیستن را.
3) طرح درهمشکستۀ این روئیدن
حتا نگاه نمیکنم
اما در پنجره پناه گرفتهام
تکههایی خاکستری رنگ و سیاه
چشمها را در برگرفته
و چشمها گشاد میشوند
که کشف کنی
طرحِ درهمشکستۀ این روئیدن را
کسی که یک قلب بیشتر ندارد
و دیدن نامرئی ست.
شبیهِ پوستِ خشکیدۀ یک فیل
و جزایری که بر آن نقر شده
کهنه و باستانی
درختِ زیتون پر پیچ و خماش را باز میکند
شبیه پیچ و خم سایههاییست
که پیش ازین به درون کشیده
بر نقش وُ نگار سایههای قدیمی بازمیگردد
که کنارههای خشناش را باز کند
با لمسِ آفتاب آنجا
بالایِ کوهانیست که پوست انداخته
کودکیست که آغوش وا کرده
ناخنهاییست زنگ خورده
پسِ پشتاش من نگاه نمیکنم
فکر نمیکنم
چگونه میتوان به برگهایی فکر کرد که در تاریک روشنا نقرهگون میشوند؟
در آسمانِ بالای آنها
و بر بالایِ نگاهِ خیرهام
و چگونه میشود حالا بر خلائی بیپایان اندیشید؟
4) انعکاس
اینها انعکاساتی هستند که برایِ همیشه منجمدند
و این اتاقِ آینهگون از آنِ خاطرهایست:
کودکیست در تاریکی
که با سایهها قایم باشک بازی میکند
چنانکه به زوایایِ تاریکِ پلهها نشت میکند
و خود به سایهای بدل میشود
و این کودکیست در تاریکی
که از تصویرِ خود جدا شده است
و چهرهاش به درونِ رویاها غرقه است
اینجا آینهای ست تاریک
که نور را از خود پس داده
و میبیند.
منبع
زبان منشوریست
گزیدۀ شعرهای امیر اور
فارسیِ رزا جمالی
نشر مهر و دل
سرودههایی از «امیر اور» ترجمۀ رُزا جمالی
مطالب بیشتر
- اشعاری از هیلدا دولیتل ترجمه و صدا رزا جمالی
- اشعاری از سیلویا پلات ترجمه و صدا: رزا جمالی
- نقد رزا جمالی بر اشعار نازنین نظام شهیدی
- پرفورمنس اجرای شعر سرخس سرودۀ رزا جمالی
- اشعاری از ویلیام باتلر ییتس ترجمه و صدا رزا جمالی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک1 ماه پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟
-
نویسندگان/ مترجمانِ ایران1 ماه پیش
شبیه به مجتبی مینوی!
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ…
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات
-
شاعران ایران3 هفته پیش
دربارۀ بیژن الهی…
-
موسیقی بی کلام2 هفته پیش
و تو را به سان روزی بزرگ آواز میخوانم…