به وقتِ شنیدنِ شعر
شعری از بیژن الهی و سکوتِ مزار او
شعری از بیژن الهی و سکوتِ مزار او
به سلمی
حامیی دور بودهام از نور حالتی
قدرتی داشتهام آری
چون مردگان که قادرند ولی نه جز به لطافتی
حامیند اگر پا سَرشان نه جُز چُو علف بگذاری
راه از میانِ علف گرفتهام
که راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوان رفتهام
که بردهام به جا و نبردهام هیچ جا
اما عزیزم سَلما
میخواستم کجا رسید
کنار این همه هرزابها
که سفر میکنند و برق میزنند
که برق میزنند در قلبِ علفها و ناپدید…
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گُذَر کند
مثل عمری که داشتم.
منبع
مجموعۀ دیدن
نشر بیدگل
چاپ چهارم
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
جملههایی از آرتور شوپنهاور
-
تحلیل شعر2 ماه پیش
نقد آخر شاهنامه/ فروغ فرخزاد
-
شاعران ایران1 ماه پیش
متن کامل سخنان محمدرضا شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 ماه پیش
ایران درّودی و درسهایی از زندگی عاشقانه و شکوفایش
-
تحلیل نقاشی2 هفته پیش
درنگی در نقاشیهای سهراب سپهری
-
موسیقی سنتی2 ماه پیش
هنرنمایی همایون شجریان و نگار اعزازی
-
لذتِ کتاببازی2 ماه پیش
نظر ایران درّودی دربارۀ شعر احمد شاملو
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 ماه پیش
استیون برت: چرا مردم به شعر نیاز دارند؟