واژه نوکیسگان را میتوان به جای واژه بسیار رایج فرانسوی nouveaux riches (ثرونمندان جدید) به کار برد که امروزه در بسیاری از زبانها به همین صورت به کار میرود، واژهای که به خصوص پس از فروپاشی شوروی پیشین از یک سو و تغییر سیاست اقتصادی چین از سوی دیگر، رواج زیادی یافت و منظور از آن کسانی بودند که ثروت بادآورده ای را از راه شانس، یا از طریق زد و بندهای فساد آور، سیاسی و باند بازهای مافیایی به جیب زده بودند و به همین دلیل نیز با دست و دلبازی بسیار و برای نشان دادن این ثروت و کسب یک شخصیت اجتماعی کاذب به شدت تمایل به هزینه کردنهای بیبند و بار و لوکس داشتند. این مفهوم را میتوان همچنین در معنای فرهنگی آن با واژه «اسنوبیسم» نزدیک دانست که در فارسی شاید بتوان اصلاح «تازه به دوران رسیدگی» را به جایش گذاشت.
واژه «اسنوب» که با اثر طنزآمیز معروف ویلیام تاکری نویسنده انگلیسی یعنی «کتاب اسنوبها»(1848) وارد زبان عمومی شد، دارای ریشه شناسی مورد مناقشهای است، اما یکی از ریشهها که بیشترین اجماع را دارد آن را از لاتین sine nobilitate یعنی «بدون اشرافیت» میداند و اشاره به دورانی دارد که با آغاز انقلاب صنعتی و جامعه مدرن، بورژواها در برابر اشراف یا nobles ها که در بسیاری از عرصههای زندگی روزمره کنار یکدیگر قرار می گرفتند، احساس حقارت کرده و با خود نمایی از طریق گروهی از مولفههای بیرونی به ویژه پوشش، طرز سخن گفتن و غیره تلاش میکردند احساس حقارت خود را پنهان کنند و در برابر سایر مردم نیز با این گونه خود نماییها، شخصیتی کاذب به خویش بدهند.
واژه اسنوبیسم بدین ترتیب از قرن نوزده وارد زبان و ادبیات اروپایی شد و نکته جالب توحه در آن است که در ایران نیز از ابتدای قرن بیستم و با ظاهر شدن شهرنشینی جدید، اقشاری از نوکیسگان که اغلب موفق شده بودند به دلایل سیاسی یعنی عمدتا نزدیک به دربار و حاکمان و یا به دلیل سیاستگزاریهای فرهنگی همین گروه، روانه اروپا شوند، در بازگشت، نخستین گروه از «اسنوب» ها یا تازه به دوران رسیدگان فرهنگی را به وجود آوردند، که در اصطلاح عامیانه برای آنها از واژگانی چون «فرنگ رفته» یا «فکل – کراواتی» و از این قبیل استفاده میشد. برخی از افراد این گروه بعدها به صورت گستردهای از واژه «روشنفکر» و یا «انتلکتوئل» نیز برای خود استفاده کردند و در حرکات و رفتارهای خود به شدت تمایل بدان داشتند که از نوعی صوری گرایی تحقیرآمیز نسبت به دیگران استفاده کنند و خود را از آنها جدا کنند. بعدها در نظام دانشگاهی و فکری ما این اسنوبیسم شکل بسیار رایجتری یافت و بدل به نوعی نشانه اشرافیت یافته برای نشان دادن «دانش و فرهنگ» خود شد که از جمله نمودهای آن طرز لباس پوشیدن، استفاده از واژگان بیگانه یا بسیار تخصصی در مکالمات علمی و حتی سخن گفتن عادی، استناد دائم به کشورهای «فرنگی» یا اروپایی و آمریکایی و نویسندگان و روشنفکران و اندیشمندان «فرنگ» و غیره بود.
در این حال روی دیگر این سکه در جامعه ما نوعی «جاهل گرایی» (لومپنیسم) بود که برعکس تلاش می کرد با بهره بردن از آنچه «فرهنگ مردم» می نامید و تظاهر به اینکه در برابر نوعی اشرافیت «غرب زده» ایستاده است، از پوپولیسمی دفاع کند که خود یکی از مهمترین شاخههای سیاسی در غرب بود و آن را با استفاده گسترده از ادبیاتی بی ارزش و غیر قابل قبول در زبان و فرهنگ سنتی و دینی ما، به ظاهر نوعی «مردمی» بودن جا بزند. استفاده گسترده از واژگان «کوچه – خیابانی»، تحقیر روشنفکران و نخبگان جامعه و استناد دائم به مفهومی مبهم به نام «مردم» و تلاش برای جلوگیری از هر گونه حرکت عمیق فکری به بهانه «غربی بودن» و ادعای آنکه هر گونه «روشنفکری» معادل با «غرب زدگی» و خود آن نیز معادل با «نوکری اجنبی» است، از مولفههای به شدت رایج در این گفتمان بود و هست که در جایی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
متاسفانه جامعه ما به دلایلی که تشریح کامل آن در این جا امکانپذیر نیست، در طول سالهای اخیر در میان این دو گونه از گرایش که هر دو را باید اشکال تخریب شده و تخریبکننده اندیشه دانست، سرگردان بوده و این امر مانع اندیشیدنی عمیق و انتقادی درباره مسائل اساسی آن در حوزههای گوناگون شده است.
با وصف این، اشاره و پیش کشیدن این بحث با این هدف انجام میگیرد که با شناخت این فرایندها بتوان مانع از زیانهای آنها لااقل در ابعاد وسیع شد.
گروه بزرگی از افراد جامعه ما را در حال حاضر دانشجویان و دانشآموختگان دانشگاهها تشکیل میدهند، یعنی کسانی که توانسته اند به برکت ثروت عمومی جامعه، تحصیلات خود را در سطوح مختلف در نظام دانشگاهی به انجام برسانند. گروهی بزرگ نیز کسانی هستند که ولو آنکه وارد نظام دانشگاهی نشده باشند، خود به دلیل علاقمندی شان به فرهنگ، به سوی عرصههایی در اندیشه و هنر رفته اند و بدل به مصرفکنندگان فرهنگ در همه اشکال آن شدهاند.
شمار کالاهای فرهنگی به صورت کتاب، فیلم، برنامههای نمایشی و تمام انواع دیگر کالاهای رسانهای هر روز افزایش مییابد و جامعه مدنی که بدین ترتیب ایجاد شده است و انجمنهایی که این جامعه به وجود آورده امروز ما را در راس جوامع خاورمیانه از لحاظ پتانسیلهای رشد و پیشرفت فکری قرار داده است کما اینکه نه فقط نویسندگان، متخصصان علوم انسانی و علوم دقیقه و هنرمندان ما در شرایط داخلی و برغم تمام مشکلات هرگز از کار بازنایستاده و دائما در کار تولید هنر و اندیشه اند، بلکه گروههایی که به ناچار یا به میل خود از کشور مهاجرت کردهاند نیز، در اغلب موارد تلاش به تولید فرهنگی در چارچوبهای زبانی و قالب های فرهنگی ایرانی دارند. این امر بسیار مهم و بسیار پر ارزشی است و دقیقا همین امر است که باید ما را نسبت به خطرات تازه نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی فرهنگی به همان میزان که به درستی نسبت به خطرات لومپنیسم و پوپولیسم فرهنگی بر حذر هستیم، حساس کند.
فرهنگ چند هزار ساله ایرانی و اسلامی، منابع بیشمار و سرچشمههایی بیپایان برای پرهیز از این آفت ها در اختیار ما میگذارد. سرچشمهها و منابعی که بیش از هر چیز باید ما را از افتادن به دام صوریگرایی از هر شکل و هر نوع آن باز بدارد. انسانها با یکدیگر متفاوتند و، کارهای متفاوتی میکنند و دیدگاههایشان نسبت به زندگی و تجربه شان از این زندگی و نحوه استفاده و بهره برداریشان از این زندگی به شدت با یکدیگر متفاوت است اما این دلیلی بر آن نیست که دست کم اندیشمندان و روشنفکران، تن به نوعی اشرافیگری فکری بدهند و گروهی را حقیر پنداشته و گروهی را بزرگ بیانگارند. بزرگترین حقارت تاریخی ما و بزرگترین آفتی که در صد سال اخیر فرهنگ ما را مورد یورش قرار داده از یک سو بیتوجهی به منابع بیشمار و ارزشمند دینی، ملی و سنتی موجود در این فرهنگ یا همان دانش و شناخت بومی است و از سوی دیگر بیگانگی باور نکردنیمان نسبت به جهان پیرامونی، عدم شناخت این جهان و یا شناخت آن به سطحی ترین شکل و با تفسیر به رای بنا بر عقاید و نظرات اغلب سطحی و کم اعتبارمان. بنابراین راه گریز از نوکیسگی فرهنگی را شاید بتوان تنها، در نوعی فروتنی و در عین حال فضیلت فرهنگی دانست که باید از خلال شناخت بهتر خود و شناخت بهتر دیگری بگذرد.
منبع: روزنامۀ شرق
آشنایی با نویسنده
ناصر فکوهی به سال 1335 در تهران زاده شد. برای آغاز تحصیلات دانشگاهی به دانشگاه پاریس رفت. در مقطع کارشناسی، جامعهشناسی خواند و در سال 1359 لیسانس گرفت. سپس در مقطع فوقلیسانس جامعهشناسی در همان دانشگاه ادامه تحصیل داد و در سال 1361 موفق به اخذ مدرک فوقلیسانس شد. سرانجام در سال 1373 با اخذ مدرک دکتری جامعهشناسی و انسانشناسی سیاسی از دانشگاه پاریس فارغالتحصیل شد.
کتاب علوم انسانی، گسترهٔ شناختها با ترجمهٔ وی (به همراه جلالالدین رفیعفر و مرتضی کتبی)، اثر فرانسوا دورتیه، برندهٔ کتاب سال دانشگاه تهران در سال 1383 شده است.
منبع nashreney