تحسین برانگیزها
به یاد دکتر محسن جهانگیری، نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی
به یاد دکتر محسن جهانگیری، نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی
یادگار سنت احترام به علم در فرهنگ ایران
به یاد دکتر محسن جهانگیری، نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی
دکتر محسن جهانگیری استاد فلسفۀ دانشگاه تهران اول اردیبهشت 1398 در نود سالگی از دنیا رفت. در این مدتی که از درگذشت ایشان میگذرد، آنچه بیش از همه به چشم میآید یاد اخلاق و منش استاد است از جانب شاگردان و همکاران و کسان دیگری که بهنحوی با ایشان سر و کار داشتهاند. در این یادداشت کوتاه قصد تمرکز بر این جنبۀ دلپذیر از وجود آن انسان متعهد و آرام و فروتن را ندارم و مروری بر کارنامۀ علمی ایشان را هدف اصلی قرار دادهام.
دکتر جهانگیری در ضیاءآباد (زیاباد) قزوین به دنیا آمد، هرچند از جانب پدر تبار بختیاری داشت. پس از تحصیلات ابتدایی در زادگاه، به آموختن علوم دینی در قم و اصفهان پرداخت و از محضر بزرگان حوزه بهره برد و همزمان فلسفۀ اسلامی خواند و از جمله همراه سیدجلالالدین آشتیانی و امام موسی صدر در درس اسفار علامه طباطبایی شرکت کرد. از سوی دیگر در تهران تحصیلات متوسطه را تمام کرد و انگلیسی آموخت و در دانشسرای عالی و همچنین در دانشکدۀ علوم معقول و منقول دانشگاه تهران نزد استادانی مانند غلامحسین صدیقی و سیدحسن تقیزاده و بدیعالزمان فروزانفر و سیداحمد فردید درس خواند. پس از گرفتن دکتری فلسفۀ جدید از گروه فلسفۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، همانجا به تدریس و تحقیق مشغول شد.
متناسب با همین تحصیلات دوگانۀ سنتی و جدید، کارهای دکتر جهانگیری را میشود به دو دستۀ کلی تقسیم کرد: آثاری در حوزۀ علوم و معارف سنتی اسلامی، و آثاری در معرفی فلسفۀ غرب. از دستۀ اول مشهورترین تألیف او کتاب محییالدین ابنعربی چهرۀ برجستۀ عرفان اسلامی است (چاپ نخست 1359)؛ تحقیقی جامع در ترازی بالا که به زبانهای عربی (بیروت: 1414/2003) و اردو (لاهور: ادارۀ ثقافت اسلامیه، 1989) نیز ترجمه شدهاست. تصحیح کتاب کسر اصنام الجاهلیه ملاصدرا (تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا 1381) کار دیگر او در این حوزه است. از دستۀ دوم مهمترین و ماندگارترین کارهای دکتر جهانگیری ترجمۀ آثاری از اسپینوزاست که دکتر جهانگیری او را تحسین میکرد و «عمیقترین و دقیقترین فیلسوف پس از دورۀ رنسانس» میخواند (جشننامه، ص20). برگردان کتاب مهم اسپینوزا – اخلاق (مرکز نشر دانشگاهی، 1364)_ با مقدمه و حواشی عالمانه و مفید، و همچنین برگردان شرح اصول فلسفۀ دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی (انتشارات سمت، 1382) هر دو باز از اسپینوزا ترجمههای منتشرشدۀ اوست از آثار این فیلسوف مهم دورۀ جدید.
استاد ترجمهای هم از رسالۀ دین و دولت (رساله الهیاتی-سیاسی) اسپینوزا دارند که هیچ وقت برای انتشارش اقدامی نکردند و در گفتگویی که در ابتدای جشننامهشان (انتشارات هرمس، 1386) چاپ شده اعلام کردند «انتشار ترجمۀ آن را به صلاح خود و جامعه نمیدانم» (ص21). امیدوارم اکنون صلاح کار تغییری کرده باشد و این متن ارزشمند به همت صاحبذوقی در دسترس عموم قرار بگیرد؛ چراکه ترجمههای دیگری از بخشهایی از این اثر منتشر شدهاست و در هر حال انتشار این کتاب کلاسیک و بسیار مهم زیانی برای کسی در بر نخواهد داشت. ترجمۀ مهم دیگری که دکتر جهانگیری به انجام رسانده اما چاپ نکردهاند نقد عقل محض کانت است که بهعنوان پایاننامۀ کارشناسی ارشد صورت گرفتهاست. این متن هم اگر منتشر شود برای اهل نظر مفید خواهد بود، چرا که هرچند حاصل قلم دورۀ جوانی ایشان و آشنایی آن زمانشان با فلسفۀ کانت است، نفس اینکه کسی با دانش سنتی و فضل فارسیدانی به برگردان اصطلاحات این متن سرنوشتساز در تاریخ فلسفه پرداخته باشد شایستۀ توجه است و میتواند محل تأملی برای فهم بهتر و سنجش نسبت سنت فلسفی ما با فلسفههای جدید باشد. از تألیفات این دستۀ دوم از آثار ایشان، باید از کتاباحوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن (شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1369) نام برد که ترجمهای عربی هم از آن با عنوان فرنسیس بیکون آراؤه و آثاره وجود دارد (بیروت: دارالهادی، 1426/2005). آخرین کتابی که از دکتر جهانگیری منتشر شد[1] تألیفی است با نام سه فیلسوف غرب، بیکن، هابز و اسپینوزا (دانشگاه تهران، 1397) که بنا بوده بخشی از طرح تدوین جمعی تاریخ فلسفۀ غرب باشد اما با نافرجام ماندن آن طرح، جداگانه انتشار یافتهاست. این کتاب رویکرد تاریخی ندارد و بهصورت موضوعی تدوین شدهاست.
علاوه بر تألیف و ترجمۀ کتاب، دکتر جهانگیری مقالات بسیاری –باز منطبق با دو دستۀ کلی پیشگفته- نوشتند. مقالات ایشان ابتدا در یک مجلد (1383) و سپس در سه مجلد جداگانه (1390، به کوشش زهرا قزلباش) در انتشارات حکمت به چاپ رسیدهاست. تک مجلد اول با عنوان مجموعۀ مقالات: بیست مقاله، از نوشتههایی دربارۀ جنبههای گوناگون فلسفۀ اسپینوزا و بیکن تا مقالاتی در حوزۀ فلسفه و کلام و عرفان اسلامی را در بر دارد و از این لحاظ نمایانگر روحیه و نوع کار مؤلف است. در سهگانۀ بعدی مقالات طبق موضوع منظم شدهاست و هدف از آن گردآوری همۀ مقالات مؤلف در یک جا بودهاست. مجلد اول با عنوان مجموعه مقالات 1: کلام اسلامی انتشار یافتهاست. تنوع موضوعی این مجلد در عین وحدت حوزۀ پژوهش با مروری بر عنوان مقالات مشخص میشود. مثلاً در این مجموعه هم بحثهایی دربارۀ سران اندیشۀ معتزلی، واصلبن عطا و ابوالهذیل علاف و جاحظ، میبینیم و هم مقالهای دربارۀ مؤسس مذهب مهم ضد معتزلی یعنی ابوالحسن اشعری. مجلد دوم با عنوان مجموعه مقالات 2: عرفان و فلسفۀ اسلامی مشتمل است برمقالاتی از جمله دربارۀ ابنسینا، حکمت اشراق، ابنعربی، شیخ بهایی و ملاصدرا.مجلد سوم با عنوان مجموعه مقالات 3: فلسفۀ غرب انتشار یافته و عمدۀ مقالات آن دربارۀ فلسفۀ بیکن و اسپینوزاست، در این مجموعه مقالهای هم آمدهاست با عنوان «اینشتین پیرو اسپینوزا».
دکتر جهانگیری همانطور که از این مرور آثار برمیآید اهل تحقیق بود. در سال 1376 در پایان مقدمۀ چاپ دوم اخلاق اسپینوزا نوشت: «از قادر منّان مسئلت دارم که این کمترین را بیش از پیش موفق گرداند تا این روزهای واپسین عمر خود را در نشر فرهنگ و معارف بشری بگذرانم». خوشبختانه بیش از بیست سال بعد از این تاریخ و تا روزهای پایانی عمر، استاد به تدریس و تحقیق مشغول بود. روحیۀ پژوهش او در همین مقدمه پیداست. او از کتابهایی دربارۀ اسپینوزا یاد کرده که در فاصلۀ دو چاپ ترجمه (از 1364 تا 1376) به زبان فارسی انتشار یافتهاست، از جمله ترجمۀ دکتر محمدحسن لطفی از بخش اسپینوزای کتاب فیلسوفان بزرگ یاسپرس. بهطور کلی، تحقیقات دکتر جهانگیری بهویژه در حوزۀ معارف سنتی آثاری است معتبر و اصیل که از تکرار معلومات معمول فراتر میرود. مثلاً در مقالات دربارۀ نظّام وجوه گوناگونی از اندیشۀ او، از نظرش در رد جوهر فرد تا آرائش در اصول فقه، کاویده شدهاست. دکتر جهانگیری همانطور که از فهرست آثارشان پیداست، بهطور خاص به تاریخ کلام توجه داشتند. ایشان در کنار کارهایشان دربارۀ فلسفه و عرفان، تحقیقات بسیاری در قالب مقاله دربارۀ موضوعات کلامی – مانند بحث جبر و اختیار- و مباحث تاریخ کلام – مانند ارجاء و مرجئه، قدریان نخستین و صاحبنظران کلام قدیم- به انجام رساندهاند. این جنبه از آثار ایشان نزد آشنایان با تاریخ اندیشههای اسلامی قدر و ارج خاصی دارد؛ زیرا پژوهشگران ما اغلب به تاریخ فلسفه و عرفان اسلامی میپردازند و پژوهش در تاریخ کلام اسلامی که از قضا اهمیتی فوقالعاده در فهم تاریخ اندیشهها در عالم اسلام دارد بهطور عمده مغفول میماند و حتی آنها که به کلام میپردازند نیز چندان توجهی به تاریخ تطور مباحث کلامی ندارند.
دکتر جهانگیری اهل درس و بحث بود به معنای سنتی آن. در جلسات درس فلسفۀ اسلامی بر علوم قدیم به سبک تکرار و تلقین تأکیدهایی میکرد که برای دانشجوی بیگانه با فضای سنتی غریب مینمود: «متن را با صدای بلند بخوانید و اعرابش را اظهار کنید». یا مثلاً در تدریس فلسفۀ ملاصدرا میخواست که دانشجویان در کنار خواندن متن المشاعر ابیاتی از منظومۀ سبزواری را از بر کنند. گاهی برای پیدا کردن فرقهای ظریف واژههای نزدیک به هم در زبان عربی نمرۀ تشویقی تعیین میکرد. یا نه فقط بهمناسبت در اثنای مباحث مصرعها یا ابیاتی جهت تنبه میخواند: «هیچ کس از پیش خود چیزی نشد»، «ما همه هستی و هستیها نما/ تو وجود مطلق و هستی ما»، بلکه از دانشجویان هم –بهویژه در دورههای پایینتر و مثلاً دورۀ کارشناسی- میخواست شعر حفظ باشند و بهعنوان نمونه بابت درست از بر خواندن غزلی از حافظ تشویقشان میکرد. به دانشجویان دورۀ کارشناسی تأکید میکرد سیر حکمت در اروپای محمدعلی فروغی را هم حتماً بخوانند، نه الزاماً به جهت اطلاعاتی که دیگر در جاهای مختلف در دسترس بود، بلکه برای بهتر آموختن زبان فارسی و توانایی نگارش به این زبان.
دکتر جهانگیری اهل علم بود به معنایی بسیار کهن و ریشهدار. در دیباچۀ کتاب فرانسیس بیکن (ص سیزده) میخوانیم: «درود بیپایان بر پیامبران الهی بهویژه بر افضل آنان محمد مصطفی و خاندان و یاران و پیروان پاک او باد که بیش از دیگران به ستایش علم و دانش پرداخت و به علما و دانشمندان ارج نهاد و امت خود را به کسب علم از هر جایی و از هر زبانی هدایت فرمود». در نوشته دیگری آوردهاند: «تاریخ شهادت میدهد که ملت مسلمان و فرهنگدوست ایران همواره طالب علم و حکمت بوده است و … اصولاً برای علم و حکمت اصالت و استقلال قائل شده و عالمان و حکیمان را بدون توجه به زبان و ملیت و دین و مذهب بلکه صرفاً به خاطر علم و حکمتشان گرامی داشتهاست» (بیست مقاله، «سقراط حکیم از دید حکمای ایرانی»، ص 11). او به این معنا یادگار سنت دانشدوستی و احترام به علم در ایران بود، سنتی که به او اجازه داد در عین پرداختن به علوم حوزوی تا حد اجتهاد، علم را به هیچ حوزهای محدود نداند و تداوم کنجکاویهای دیرینۀ فرهنگسازان تمدن اسلامی باشد.
دکتر جهانگیری به معنای خاصتری هم اهل علم بود، علم تجربی. توجه او به فلسفۀ بیکن از همین جهت بود: «اگرچه او را اخلاقاً شخص چندان شایسته و قابل احترامی نیافتم، راه و روش و اندیشه و فلسفهاش را پسندیدم و نظر به مضمون حدیث شریف “لاتنظر الی من قال وأنظر إلی ما قال” سزاوار تحقیق و تحریر تشخیص دادم» (فرانسیس بیکن ، ص چهارده). جالب است که او در عین علاقه به پژوهش در عرفان، گرایشی آشکار به مشرب تجربی داشت. بهجز نوشتههای او دربارۀ بیکن، مقالۀ «جاحظ» در دانشنامۀ جهان اسلام و مقالۀ «نظّام، نخستین فیلسوف مسلمان» از شواهد این گرایش است[2].
این که با وجود شیفتگی دکتر جهانگیری به دانشهای نو و تألیف و ترجمههای فراوان دربارۀ فلسفۀ غرب، چرا آثار او بیشتر تداوم سنت به نظر میرسد تا معرفی روش یا رویکردی نو، پرسشی است شایان تأمل و بررسی. دکتر جهانگیری خود هیچ توهمی دربارۀ نوآوری و نظریهپردازی نداشت[3] و میتوان گفت، بهشایستگی، بیشتر ادامۀ سنت علمجویی در ایران بود. آیا این که نوشتههای او مثلاً دربارۀ فلسفۀ ضدمدرسیِ بیکن خود از قضای روزگار لحن مدرسی دارد، به فقدان دید تاریخی برنمیگردد؟ آیا به نوع دیگری از مواجهه با فلسفههای غربی نیاز نداریم که در آن بیشتر از پاسخها و نظریهها، مسئلههای هر فیلسوف درون زمینه و زمانهاش برجسته شود؟ آیا علاقۀ ستودنی نسل او به علوم محدودیتی اساسی نداشت و آن این نبود که علم تجربی را بیشتر در علوم طبیعی میجستند و جدیتی در پیگیری علوم انسانی با دستاوردهای متحولکنندهاش نداشتند؟ برای تعیین نسبت خود با میراث فلسفیمان اینها پرسشهایی است که نمیتوانیم نادیده بگیریم. و البته که بهرغم این پرسشها، قدر و ارج کسانی مانند دکتر جهانگیری که سنت فلسفه و چراغ دانشدوستی را در کشور ما زنده نگه داشتهاند معلوم و مسلم است؛ مسأله این است که با پیش چشم داشتن تلاشهای این معدود استادان کنجکاو نیکنام، در ادامۀ راه آنان چگونه میشود در عین بهرهمندی از فضایل سنتی، دنیای جدید را بهتر و بیشتر و موفقتر شناخت.
به یاد دکتر محسن جهانگیری، نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی
مایلم این نوشتۀ مختصر را با یادآوری دو نکته دربارۀ روحیه و رویکرد دکتر محسن جهانگیری به پایان ببرم. یکی اینکه او در عین کنجکاوی بیغرض و شیفتگی نسبت به علم و اندیشۀ جدید، با اتکا به پشتوانۀ سنت پیشگفتۀ علمدوستی و دانشطلبی، مرعوب هر چه از “خارج” میآید نبود و این را در عمل نشان میداد. او که گزیدهاش از متون فلسفی به زبان انگلیسی[4] (انتشارات سمت، 1368) کتاب درسی رشتۀ فلسفه بود، دربارۀ پژوهش در سنت اسلامی بهصراحت گفتهاست «من، و امثال من، قاعدتاً مثلاً ابوالحسن اشعری یا ابنسینا را باید بهتر از یک غربی بشناسیم. برای من آنچه قطبالدین اشکوری شاگرد میرداماد دربارۀ استادش میگوید معتبرتر از تشخیص یک خاورشناس مثلاً پروفسور هانری کربن است» (جشننامه، ص25). نکتۀ دوم که باز با همین مطلب پیوند دارد مهر میهن و ایراندوستی عمیق اوست در کنار دینداری متشرعانه. استاد جهانگیری وقتی در مرور خاطرات کودکی خود دربارۀ تأثر از اشغال ایران به دست متفقین میگوید (جشننامه، ص 14-15)، و وقتی نگرانی خود را از وضع کنونی زبان فارسی «که سند هویت ملی و مذهبی و آبرو و اعتبار ملت و مملکت ماست» به زبان میآورد و از هجوم واژههای انگلیسی به زبان فردوسی و سعدی و حافظ گلایه میکند (جشننامه، ص26) زبان گویای نسلی است که با تمام وجود میکوشیدند از این زبان و این فرهنگ پاسداری کنند و امیدوارم برکت کوششها و آرمانجوییهایشان همیشه با ما باشد. استاد ما – دکتر محسن جهانگیری – نمایندۀ روحیه و نگرشی بود که چهبسا در روزگار ما به خطر افتاده باشد؛ او نمایندۀ ارزشهای یک سنت بزرگ و زنده و دانشدوست بود و تجسم آن در روزگار جدید. شاید ایشان به معنایی خاص چندان اهل تحلیل فلسفی نبودند، اما اگر فلسفه دوستداری دانش به معنای عام باشد در برابر تحجر و جمود و توهم بینیازی از دانش، دکتر جهانگیری قطعاً استمرار روحیۀ فلسفی سنت ما بود در دورۀ جدید؛ روحیهای که میکوشد هم خود را بیشتر بشناسد و هم علم و دانش و بینش را از هر کجا که میشود و نزد هر کس که باشد، فرابگیرد.
[1] شایاندقت است که پس از درگذشت استاد جهانگیری، در برخی رسانهها در فهرست آثار ایشان اشتباهی صورت گرفته و کتابهایی بهویژه در فقه به ایشان نسبت دادهاند که از نویسندۀ دیگری همنام ایشان است. برای کتابشناسی درست رجوع کنید به جشننامۀ دکتر محسن جهانگیری (انتشارات هرمس، 1386؛ ص27-34) و مجموعه مقالات بزرگداشت استاد دکتر محسن جهانگیری (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، اسفند 1390؛ ص241-246، 271-301).
[2] حدود دو سال پیش، دکتر جهانگیری در جلسۀ اهدای کتابهای خود به کتابخانۀ بنیاد دائرهالمعارف اسلامی، از دکتر محسن هشترودی یاد کردند و اینکه در درسهایشان در دانشگاه ملی شرکت میکرده و دربارۀ نسبیت اینشتین از ایشان سؤال کردهاند. (این هم گفتنی است که در همان جلسه دکتر جهانگیری ضمن اشارهای ظریف به برخورد با فردی مصری که در کتابخانۀ بادلین آکسفورد دربارۀ فقه حنفی تحقیق میکرده چون آن کتابخانه از الازهر مجهزتر است، بر اهمیت گردآوری منابع تأکید میکردند.)
[3] مجموعه مقالات بزرگداشت استاد دکتر محسن جهانگیری، ص19.
[4] A Selection of Philosophical Works
منبع: mansurhashemi.com
به یاد دکتر محسن جهانگیری، نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…