با ما همراه باشید

تحسین برانگیزها

کُردها؛ دلِ ایران‌شهر؛ محمدِ قاضی، شمع کُردها

کُردها؛ دلِ ایران‌شهر؛ محمدِ قاضی، شمع کُردها

کُردها؛ دلِ ایران‌شهر؛ محمدِ قاضی، شمع کُردها

(به مناسبت زادروزِ این مترجمِ توانا)

الف) در نیمۀ نخست دهۀ 1370، استاد و شاعر نامور، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، به مناسبت هشتادمین سالِ زندگی محمد قاضی (1292_1376)، مترجم توانای آثار ادبی مغرب‌زمین، شعری گفت. او در این شعر اِخوانی، زنده‌یاد قاضی را «شمع کُردان» و «کُردان» را «دلِ ایران‌شهر» خواند.

در نگاه نخست، تعبیر اوّل شفیعی‌کدکنی درست و به جا جلوه می‌کند. اما تعبیر دوم او ممکن است تنها اشاره‌ای شاعرانه و مبالغه‌آمیز به نظر آید. البتّه، چنین نیست. زیرا، کُردها از جملۀ کهن‌ترین تیره‌های ایرانی به شمار می‌آیند و حضور آنان در حیات اسطوره‌ای و قلمرویِ تاریخی جهان ایرانی بسیار مهمّ و درخورِ اعتناست. در واقع، با بررسی سرگذشت فرهنگ ایران، به آسانی، درمی‌یابیم که هویت انسانی و اجتماعی کُردها در مرکز جهان ایرانی شکل یافته و در دل ایران‌شهر اسطوره‌ای و تاریخی تعریف شده است. بدین ترتیب، با وجود مرزهای سیاسی جدید در منطقۀ خاورمیانه و حضور کُردها در کشورهایی جز ایران (مانند ترکیه، عراق، سوریه، ارمنستان، جمهوری آذربایجان و کشورهای دیگر) ریشه‌های «ایرانی» این تیرۀ گسترده درخورِ انکار نیست. مثالی می‌آورم: به دلیل ویژگی‌های فرهنگی و زبانی کُردها، برای یک دانشور کُردزبان، زبان‌های کهن (اوستایی، باستانی و پهلوی) و ادب حماسی (شاهنامه) و نثر و نظم عرفانی ایران همان اندازه ملموس و دریافتنی است که برای یک دانشور فارسی زبانِ کرمانی و اصفهانی و شیرازی و خراسانی. حتی در مواردی، به سبب نوع تلقی حماسی و عرفانی رایج در میان کُردها و شکل‌های وسیع باقی مانده از زبان‌های باستانی در همۀ شاخه‌های زبان کُردی، می‌توان احاطۀ بهتری از یک دانشور کُردزبان انتظار داشت و من، خود، گه‌گاه این احاطه را دیده‌ام. به همین دلیل، روان‌شاد قاضی، با صراحت خاص خود، پا را از محدودۀ احتیاط‌های سیاستمدارانه یا محققانه فراتر می‌نهاد و به تأکید چنین می‌گفت:

«من، خود، یکی از کسانی هستم که معتقدم دو قسمت کردستان عراق و ترکیه، هر دو باید به ایران ملحق شود و بدین‌گونه، کردستان بزرگ جزو خاک ایران گردد. زیرا ملت کُرد ملتی است که هیچ‌گونه پیوند نژادی و زبانی فرهنگی با تُرک (های عثمانی) و عرب ندارد و حال آن‌که هم‌نژادش با ایرانیان یکی است و هم زبان کُردی شباهت و خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان فارسی دارد و به گمانم بسیاری از هم‌شهریان دیگرم نیز با این عقیده موافق باشند. به ویژه که در عهد باستان، هر سه قسمت کُردستان جزو خاک ایران و تابع امپراتوری‌های هخامنشی و ساسانی بوده است.»

در مقابل، به نظر می‌آید که با ورود به عصر جدید، جز تهران و چند شهر بزرگ، موقعیت‌ها و امکان‌های فرهنگی در کشور ما، به عدالت، تقسیم نشده است. از این رو، منطقه‌های دور از شهرهای بزرگ، اندک اندک، به حاشیه‌هایی فرهنگی تبدیل شده‌اند. برخی از ناحیه‌های کُردنشین در زُمرۀ این حاشیه‌های فرهنگی قرار می‌گیرند. بدبختانه، این نکته، به حوزۀ بدگمانی‌ها و جدال‌های اجتماعی و سیاسی وارد شده است. اما موضوع این جاست که باید با «نقد» و نه «نفی» به پیشی گرفتن هدف‌های فرهنگی بر نگره‌های سیاسی اندیشید. گذشته از شکل‌های عام‌ّ‌تر فرهنگ، که نوع ذهنیّت و رفتار اجتماعی  انسان معاصر را پی ریخته است، نباید از چهارچوب‌های خاصّ‌تر فرهنگ نیز غفلت ورزید. در واقع، در این چهارچوبِ خاص، اجتماع انسانی، در خود، دانشور و روشن‌اندیش می‌پرورد و آنان به گسترش و هدایت هویت و نگاه انسانی جامعۀ خود، مستقیم یا نامستقیم، یاری می‌رسانند. البته، باید اشاره کرد که بخشی درخور توجه از این روشن‌اندیشان و دانشوران، توانایی‌های خود را از فراغت‌هایی شهرستانی به دست آورده‌اند و در این میان، هم‌میهنان کُرد زبان ما، از آذربایجان غربی تا کردستان و کرمانشاه، جای ویژه‌ای دارند.

کُردها؛ دلِ ایران‌شهر؛ محمدِ قاضی، شمع کُردها

ب) محمد قاضی، که پیش از این از او یاد کردیم، از جملۀ این دانشوران و روشن‌اندیشان است. او در مهاباد، در دامان خاندانی کهن و اهل علم، زاده و پرورده شد و پس از گذراندن دورۀ ابتدایی در زادگاهش، دورۀ متوسطه را در تهران گذراند. تحصیلات دانشگاهی قاضی در رشتۀ حقوقِ «دانشگاه تهران» بود و پس از پایان این دوره در «وزارت دارایی» به کار مشغول شد. با بازنشستگی در «وزارت دارایی»، مدتی وقت وی به کار در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» گذشت. سرانجام، پس از هشتاد و چهار سال زندگی، پیکر قاضی به زادگاهش بازگشت و در گورستان این شهر مأوا یافت.

قاضی از دورۀ نوجوانی زبان فرانسه آموخت و با زیروبم‌های این زبان، تا آن حد که آموختن زبانی بیگانه در بیرون از محیط آن زبان امکان دارد، آشنایی یافت. اما او، هم‌چنین، به دقت و باریک‌بینی در زوایای نثر فارسی علاقه نشان داد و در این راه به چیرگی شایانی رسید. از این رو، اغلب آثاری که از زبان فرانسوی به زبان فارسی برگرداند، و تعدادشان به هفتاد رسید، بارها و بارها تجدید چاپ شد و در میان درس‌خواندگان ایرانی نفوذ و تأثیری درخورِ ملاحظه پیدا کرد.

ترجمه‌های قاضی، علاوه بر آثار کلاسیک، اغلب، رمان‌های واقع‌گرایانه یا اجتماعی مغرب‌زمین را شامل می‌شود. این آثار به گستردگی بخشی از فرهنگ و ادب غرب در ایران، رشد داستان‌نویسی و غنای نثر جدید فارسی یاری رسانده است. در واقع، وی با انتقال تعدادی از آثار نویسندگان برجستۀ غرب به حوزۀ فرهنگ ایرانی، با زبانی فصیح، سهمی درخورِ توجه و پر اهمّیّت در تکاپوهای ادبی عصرش یافت. میگل دوسروانتس، مارک تواین، آنتوان دوسنت اگزوپری، ولتر، داستایفسکی، گوستاو فلوبر، ژول رومن، گی دوموپاسان، نیکوس کازانتزاکیس، کورتزیو مالاپارته، روبرمرل، هانس کریستیان آندرسن و جان اشتاین‌بک از جملۀ این نویسندگان محسوب می‌شوند.

مترجم دون‌کیشوت از ذوق شعری بهره‌ای داشت و شعرهای فارسی‌اش اندک نبود. اما او، هیچ‌گاه، به ترجمۀ شعر فرنگی رغبت زیادی نشان نداد. به نظر می‌آید که او ترجمۀ شعر را ناممکن می‌دانست. البته، قاضی، مانند هم‌کارش، زنده‌یاد کریم کشاورز (1275_1365) هرگز با شعرِ نوی فارسی انسی نیافت و با شعر جدید غربی هم بیگانه ماند. شاید، بتوان قاضی و کشاورز و کسانی مانند این دو را تجددگرایانی دانست که در ادبیات، تنها حوزۀ نثر را درخور دگرگونی می‌دانستند و ساختمان رفیع شعر کهن فارسی، برایشان رخنه‌ناپذیر جلوه می‌کرد.

قاضی انسانی بود زنده‌دل و شادان. اندوه‌ها و رنج‌ها و حتّی، بیماری سرطان حنجره، که صدایش را از او گرفت، نتوانست بر وی چیرگی یابد. شور حیاتی در قاضی بسیار بود. از این رو، شگفت‌آور نبود که با نیکوس کازانتزاکیس (1957_ 1885 م)، نویسندۀ شوریده‌احوال یونانی، هم‌دلی‌ها می‌کرد. در واقع، هم‌چنان که خود می‌گفت، او «زوربایی ایرانی» بود و این توانایی را داشت که در همۀ لحظه‌هایش، «زیستن» را پاس دارد و با طبیعت انسانی هم‌راهی یابد. در مقدمه‌های این مترجم توانا بر برگردان‌هایش از آثار ادبی و نیز در گفت‌وگوهایش دربارۀ این ترجمه‌ها، «ادبیات» به حاشیه می‌رفت و جوشش زندگی سربرمی‌آورد. زیرا، او ادبیات را تنها در زندگی و با زندگی تعریف می‌کرد و می‌شناخت. قاضی، مانند کازانتزاکیس، به طبیعت بشری، که از واقعیت و شهود، به یک‌سان بهره دارد، احترام می‌گذاشت. اما او، باز مانند کازانتزاکیس، ارزش‌های انسان‌دوستانه و میهن‌دوستانه را در کنار هم گرامی می‌داشت و در این راه، از افراط‌ها و تفریط‌های برخی از هم‌عصرانش، به کلی، برکنار می‌ماند. از این‌رو، با اطمینان می‌توان محمد قاضی را از جملۀ روشن‌اندیشان و دانشورانی دانست که با برگردان‌ها و تکاپوهای فرهنگی و ادبی‌شان به روند گسترش فرهنگ انسانی جامعۀ خود یاری رساندند و در وسعت بخشیدن به ذهنیت انسان معاصر ایرانی نقشی ظریف بر عهده گرفتند.

نویسنده: کامیار عابدی

منبع:

برگ‌هایی از تاریخ بی‌قراری ما

نشر ثالث

صص 387-390

کُردها؛ دلِ ایران‌شهر؛ محمدِ قاضی، شمع کُردها

مطالب بیشتر

  1. فایل صوتی گفت‌وگو با نورالدین زرین‌کلک دربارۀ خاطراتش با محمد قاضی
  2. دریابندری: نسل مترجمان دارد ور می‌افتد!
  3. تأملی در زوربای یونانی شاهکار کازانتزاکیس
  4. کتاب کاندید اثر ولتر نقد نظام احسن است
  5. قسمت‌هایی از کتاب زوربای یونانی اثر کازانتزاکیس

 

 

برترین‌ها