از دنیای نقاشی
خاطرات ایران درّودی از استادان: ابراهیم پورداود و خانلری
خاطرات ایران درّودی از استادان: ابراهیم پورداود و خانلری
در گذرگاه زندگی با رادمردان و نیک سرشتان بسیاری برخورد کردهام. آنها بودند که نشانیها را دادند. یکی از رادمردانی که از کودکی در سر راهم قرار گرفت، استاد پورداود بود. ارتباط من با او که یکی از بزرگان فرهنگ ایران بود، نخست جنبۀ رفتوآمد خانوادگی داشت. ما استاد را به عنوان دوستِ پدربزرگ میشناختیم. در چنین حدی از شعور نبودم که بار فرهنگی او را قدر بدانم…
سالها بعد…روزی که مقالهام تحت عنوان «هنر فلزکاری هخامنشیان» در مجلۀ سخن به چاپ رسیده بود از شوق سراسیمه به سراغ استاد رفتم. او متحیر از این همه هیجان، ترجمهای از لوح داریوش را به عنوان پاداش نشان داد و گفت:
ایرانیان از نخستین اقوامی بودند که به خدای یگانه ایمان آوردند و او را یگانه و مطلق یافتند. از آنجا که هنر نتیجۀ باورها و اندیشههای انسان است، مسلماً آفرینش هنری انسانی که خدای یگانه را باور دارد با نگرش انسانی که خدایان را در «اُلمپ» متعدد میپندارد، یا انسانی که فرعون را خدا میداند، متفاوت خواهد بود. استاد اضافه کرد: روزگارانی در این سرزمین نیاکان ما بر لوحی که آن را در تخت جمشید قرار داده بودند چنین نوشتهاند:
«سپاس آفریدگاری را که آسمان را آفرید، که این زمین را آفرید و انسان را آفرید و شادیها را برای او آفرید. او داریوش را شاه کرد و…»
آن روز در اتاق کوچک استاد با کتابخانهای انباشته از کتاب، یقین کردم که خداوند، این سرزمین و مردمان آن را دوست میدارد. بر آنها نور رحمت میباراند تا در گذرگاه زمان از گزند حوادث تاریخ درامان بمانند، به گونهای زبان و فرهنگشان را حفظ کنند و حقشناس آزادهمردانی باشند که صمیمانه به این سرزمین عشق ورزیدهاند و هر یک به نوبۀ خود درختی از معرفت و انسانیت را کاشتهاند.»
(صص 79_80)
در سالهای شور و سرکشی (سال 1340) گذرم به مجلۀ سخن افتاده بود. از آن زمان به مدت 25 سال هرازگاه با این مجله همکاری داشتهام.
به یاد دارم نخستین باری که در یکی از این جلسات «یاران سخن» دعوت شدم، تحتتأثیر بزرگمردان فرهنگ و ادب ایران، همچون مجسمهای ساکت و بیحرکت نشسته و لب از لب نمیگشودم چرا که پدر گفته بود:
_سکوت پوششیست بر نادانیها.
…تا روزی جرأت یافتم و از دکتر خانلری دربارۀ علاقۀ او به مکاتب نقاشی نو پرسش کردم و دانستم که او با «امپرسیونیستها» احساس الفت بیشتری دارد.
با انتصاب هوشنگ طاهری[شوهر خواهر بانو درودی] به سردبیری مجلۀ سخن، رفتوآمد ما به خانۀ استاد خارج از جلسات جمله، تبدیل به دیدارهای دوستانه شد. همسر استاد، خانم دکتر زهرا خانلری و خواهر [خواهر بانو درودی] به ما ملحق شدند.
استاد خانلری به دیدار نمایشگاههایم میآمد. حتی یکبار برای «بنیاد فرهنگ» تابلویی خریداری کرد. من دانستم که او نقاشیهای مرا دوست دارد.
بدون شک دکتر پرویز خانلری یکی از بزرگمردان فرهنگ معاصر ایران بود. با اینکه هرگز به خود اجازه ندادهام میزان فرهنگ و فضیلت انسانهایی چون او را با معیارهای کمبنیه و ناتوانم بسنجم، اما باور دارم که او چیزی بیش از دانش و فرهنگ اکتسابی داشت. او انکار ناهنجاریها و ناهماهنگیها بود. در معاشرت و مجالست با او بود که میشد به این خصلت، جدا از دانش و فضیلت او پی برد. اما رابطۀ نزدیکمان در سالهای آخر زندگی استاد پیش آمد. در این سالها هوشنگ زیاد به دیدار استاد میرفت و هربار از خمودگی و غمزدگی او خبر میآورد. هرازگاه مرا نیز با خود به دیدار استاد میبرد.
آخرین بار استاد را دو سال قبل از مرگش، در سالنی که همیشه «یاران سخن» جمع میشدند، تکیده و تنها، در صندلی همیشگیاش فرو رفته دیدم. استاد تازه از بیماری برخاسته بود و با پای شکسته جسم ناتوان به سختی در صندلی جابه جا میشد.
… اما استاد به سخنان هوشنگ گوش نمیداد. از حافظ سخن میراند (چندی بود کتاب حافظ استاد انتشار یافته و کمیاب شده بود) او بیتی از شعر حافظ را تکرار میکرد:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در طنین صدایش، در عمق نگاهش، چیزی فراسوی واقعیتهای این جهان نهفته بود. نگاه او نگاه پر عظمتی بود که از دیدار ملائک بازمیگشت و مدتها بود که دیگر کشیدن بار جسمش را رها کرده بود.
نه! دیگر درد را حس نمیکرد، سراپا جان شده بود. نگرانی همسرش و هوشنگ برای درد و ناتوانی جسم او نابجا بود. آن روز دیدار ما به درازا کشید.
به عقربههای ساعت نگاه کردم. مهلت تمام شده بود. و مهلتِ آن سه نفر در دو سال آینده نیز پی در پی تمام خواهد شد.
برای خداحافظی به پا خاستم. در مقابلم بر روی میز پذیرایی چای یخزده در استکان به جای مانده بود.
سالنی را که دیگر نخواهم دید برای آخرینبار نگریستم»
(صص 235_236)
منبع
در فاصلۀ دو نقطه
ایران درّودی
نشر نی
خاطرات ایران درّودی از استادان: ابراهیم پورداود و خانلری
مطالب بیشتر
- نگاهی به نقاشیهای ایران درودی
- گفت و گو با نقاشِ لحظههای اثیری
- خاطرات ایران درودی از خسرو گلسرخی
- خاطرات ایران درودی از فروغ و سهراب
- سطرهایی از کتاب خاطرات ایران درودی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند