نقد و بررسی کتاب
نگاهی به آتشی برای آتشی دیگر
نگاهی به آتشی برای آتشی دیگر
در بررسی این کتاب ابتدا به نام آن توجه میکنیم: «آتشی برای آتشی دیگر» این نام آتش در جواب آتش را به ذهن تداعی میکند. و وقتی کامل مجموعهی شیدایی را میخوانیم میفهمیم او به آتش سوزاندن هستی، پاسخی آتشین میدهد. دغدغهی مسلم شعر شهرام شیدایی دغدغهی زمان و هراس از آن است. آگاهی به زوالناک بودن هستی آنگونه برای او سنگین و دردناک است که شبیه کسی است که گیج از ضربات پیاپی و وحشیانهی حقیقت به هذیانگویی افتاده است. پر بسامدترین کلمات شعر شیدایی خواب، ترس و زمان است. شیدایی به زندگی و بازیای که سر آدم درآورده به سبک خودش جواب میدهد او از طریق بیربط بودن و فرم آفریدن از بیارتباط و ترسیم فضایی وهم آلود به ذات زندگی نزدیک شده است.
وقتی بندهای مختلف شعر شیدایی را میخوانی نمیتوانی انسجام آن را اثبات کنی، شعر او ادراکی است و دلیل منسجم دانستن آن را نمیشود اثبات منطقی کرد. او یک پریشانی منظم است و البته زور جنون بر عناصر دیگر شعرش میچربد. شباهت دیگر او به ذات زندگی(علاوه بر معنا آفریدن از بیمعنا و بیارتباطی ظاهری بندها بهم، تکرار خود است) مثلا در چندین شعر راه یافتن به خواب به انحاء مختلف تکرار شده است شیدایی نمیتوانسته از این امر بیاطلاع بوده باشد بلکه اصراری بر این کار دارد. شعر او نمایش روح خشن زندگی است آنگونه که او ادراک میکند. خیلی از شعرهای او روح مستقلی از یکدیگر ندارند گویا تکرار شعرهای پیشینند. او خودش را دائما تکرار میکند تا یکنواختی را نشان دهد.
«کسی در من همه چیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند»(شیدایی:10)
در شعر دیگر باز میگوید:
«شاید به خواب بالاتری راه یافتهام
به دنیاهایی دیگر که صداهای شما را
چند روز دیگر میشنونم»(همان:8-9)
شعر شیدایی شبیه جادهای بسیار مه آلود است
که نمیگذارد نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم
به وضوح برسیم.
و از این منظر حالتی شبیه قصر کافکا را دارد. در شعر او گاهی چیزهایی به ما اصابت میکند چیزهایی احساساتمان را برمیانگیزد که نمیدانیم چیست.
تنها منظرهای که شعر شیدایی ما را با آن مواجه میکند تمام شدن و از دست رفتن یا محرومیت و فقدان است.
«چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پس میگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میماند
و به این زندگی برنمیگردد.»(همان:12)
یا
« خواب میبینم که تو
کلمه به کلمه دنبالم میگردی
و هرچه کلمههای گریان را تکان میدهی
کسی جوابت نمیگوید
و ناگهان در خوابم در چوبی خانهی کودکیام
که مقابل آن ایستادهام
و کسی در گوشم میگوید:
کلمه به کلمه دنبال تو
و آنگاه که میرسی
کتاب بسته میشود»(همان:38)
در شعر شهرام شیدایی نوعی سردرگمی سنگین
در بیان احساسات شاعر وجود دارد.
سوژههایی که او از آن مینویسد بشدت انتزاعی هستند و او تمایلی به ملموس ساختن آنها ندارد. شعر او گویا چندان به رسالت پیامرسانی قائل نیست
بلکه بیشتر دنبال تأثیرگذاری با وجود نفهمیدن آن است. او میخواهد بیاینکه بشناسیاش دوستش بداری. در شعر او جنون حرف اول را میزند.
نوعی احساس سرکش که به شاعر فرصت منطقی شدن نمیدهد. خودآگاه او در اشعارش چندان دخیل نیست.
«همه جا که قرمز میشود
از تو وقت میگیرم
تا حرف نزنم
جنون همهچیز را یکجا به من میدهد
تو مرا نمیپوشانی»(همان:33)
همانطور که گفتم تکرار تعابیر در شعر شیدایی زیاد است و شعرها از هم غالبا مستقل نیستند گویی هر شعر مجموعه او تکههایی از یک خوابند که به یاد میآورد
او از یک کشف در یک مجموعه، بارها کار میکشد. بیشتر شعرش مدل پرتابی است. کششی تا کوششی گسسته و بریده بریده حرف میزند اما اثرگذار.
درواقع ارتباط عمودی بین بندها قابل تشخیص نیست اما روح کلی مبهمی وجود دارد که شعرش را اثرگذار و خواندنی میکند. شگرد شیدایی با ظاهرا هیچ تعادل آدم را بهم زدن است. هراس از ماندن زیر چرخهای زمان ترسی است که دائما از آن حرف میزند. درواقع دغدغههای شعری شیدایی شخصی نیست او دائما از مسائل کلی و فلسفی حرف میزند. میتوان گفت زده است روی تکرار یک منظره: هراس از زمان و متعلقات آن مانند تنهایی، ترس از فراموش شدن
« ناگهان احساس میکنم که همه
تنهایم گذاشتهاند و رفتهاند
شاید نام دیگر مرگ همین باشد
هیچگاه نمیدانستم که از تنها مُردن اینهمه میترسم
زمان چگونه جای مرا خواهد گرفت؟»(همان:46)
شعر شیدایی کابوسی متشکل از زمان، آگاهی، و درنهایت انعکاس حالتِ آسیب دیدنی جدی از دیدن است:
«بیست و هفت سال با زمان بازی کردن
و با سنگینِ همبازی غایب خود ساختن
آتش پیرامون همه چیز را دیدن
بیست و هفت دریای متلاطم را در سکوت ریختن
در گلو گنجاندن»(همان:48)
یا
« خوابهای آیندهام را دیدهام
سالهای بعدیام را زیستهام
و این اضافهگی آزارم میدهد
کاش اینهمه عجله نمیداشتم
دست کم آنوقت مثل همه
در زمان میگنجیدم
و با دوست و شهر و زمین کنار میآمدم
اینهمه بر در کوبیدن بیهوده است
درها را باز نمیکنند
نه کسی میبیند تو را
و نه صدایت را میشنوند
عجله کردهام
و آنقدر جلو رفتهام
که نمیپذیرند زنده باشم»(همان:74-73)
پس از شرح هراسهای اساسی شیدایی رسالت هنر را پناه دادن انسان، تسکین و قابل تحمل کردن زندگی میبیند. (مانند نیچه)
« دوباره به زمین فکر میکنی
به کلاغهایی که از آن چیزی میدانند
و از تو پنهان میکنند
انگار کلاغها همیشه حضور گذشتهای دورند
و از تاریکی دورتری آمدهاند
ما برای پر کردن این فاصلهها
به شعر پناه آوردهایم
به نقاشی
و از ترس زمان
گوشههایی از خودمان را
در همهی اینها
برای زندهماندن جا میگذاریم»(همان: 56)
درواقع هنر برای او آنتیتز مرگ است و پرداختن به آن احساس فراموش شدن را کمرنگتر میکند.
«من حرف میزنم
تا مثل برگها نخشکم
من حرف میزنم
تا ترسم را پنهان کرده باشم
و دروغ میگویم
تا حقیقت دست از سرم بردارد
-باید دوباره به همدیگر دروغ بگوییم-(همان:85)
هنر دروغی است که او به خود میگوید تا رنج دیدن زوال آزارش ندهد. اما عاقبت این ابزار هم ناکارآمد از آب درمیآید:
« همهی دارایی من اندوه من است
و هرروز بدهکارتر میشوم
از درخت چیزی کم میآورم
از آفتاب چیزی
و نمیدانم کجا باید پنهان شوم
کتابها، موسیقی پنهانم نمیکنند»(همان:93)
نهایتا در شعر او انسانی را میبینیم«کمی بزرگتر از تمام کائنات» که در زندگی جا نمیشود و رنجش از جنس رنج نهنگی است که آن را در تنگ کرده باشند.
«پسرم پدرت مرد نیست
قایقی است که پدرانش تراشیدهاند
که با آن روزی به دریاها بروند
و او آن را تکه تکه کرده
و با هر تکه تکهاش
بلند بلند خندیده است
باید از این تکهها آتشی به پا کنیم
مادرت، در قلب من سرد شده
قایقهایان را تکه تکه کردیم
دریا نیز تمام شده
ما دیوانهتر از آنیم
که بتوانیم زنده باشیم»(همان:90)
بنابراین آتشی برای آتشی دیگر
شکلک هستی را درآوردن است و تقلید از او:
تکرار، بیربطی، سردرگمی، بیقانونی
در پایان این مجموعه اتفاق جالبی میافتد.
شیدایی بیربط به محتوای اکثر قریب به اتفاق شعرهایش شعری کاملا منسجم و روشن به نام تطهیر میسراید که در آن شاعر به پذیرش ذات زندگی رسیده و میتوان او را با لبخندی بر لب مشاهده کرد. اینجا هم او دوباره به ذات جهان نزدیک شده است درواقع باید به محل قرار گرفتن شعر تطهیر در این مجموعه دقت کرد در قسمت پایانی آنهم در کتابی که کلا ناامیدی و یأس فلسفی را تصویر میکند با این عمل شیدایی غیرمنتظرگی زندگی را تصویر میکند. گویی در سیاهترین زندگی هم از نظر او خورشیدی متصور است.
منبع
آتشی برای آتشی دیگر
نشر کلاغ سفید
چاپ دوم
سرودهی شهرام شیدایی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند