شعر جهان
«سرزمین بی حاصل» از تی.اس. الیوت
1- خاکسپاری مرده
آوریل بیرحمترین ماه است
که میرویاند از خاک بیجان یاسها را
باهم میآمیزد خاطرهها و هوس را
و به جنبش میآورد ریشههای افسرده را با باران بهار
زمستان گرممان نگاه میداشت
و میپوشاند زمین را با برف فراموشی…
شهر وهمی
زیر مه قهوهفام یک پگاه زمستانی
روان گشت جمعیتی سیلآسا بر لندنبریج
نیندیشیده بودم اینچنین بسیار مرگ به سوی عدم کشانده…
این تو بودی که با من در مایلی همسفر دریا بودی!
آن جنازه را که کاشتی سال پیش در بوستانت
شروع به جوانه زدن کرده است؟ شکوفه میدهد امسال؟
یا یخبندان بیانتظار بسترش را آشفته ساخته؟
راستی دور نگاهدار آن سگ را از این مکان.
او دوستدار انسانهاست
چه بسا بیرون کشد با چنگال خویش از نو آن جنازه را
2-بازی شطرنج
اعصاب من امشب ویران است.
آری ویران. به کنارم باش
با من سخن بگو.
چرا هرگز لب به سخن نمیگشایی؟ بگو
به چه میاندیشی؟ به کدام پنداری؟ چه؟
مرا نه آن چنان توان هست که اندیشهات را دریابم. بگو…
اکنون بگو چیست آن صدا؟ چه در سر است باد را؟
هیچ دیگرباره هیچ
آیا خبر از جایی نیست تو را؟ نمینگری کسی را؟
به خاطر نمیآوری چیزی را؟
هیچ؟
بشتاب لطفا که فرارسیده است زمان رفتن
بشتاب لطفا که فرا رسیده است زمان رفتن
3- موعظهی آتش
شهر وهمی
زیر مه قهوهفام نیمروز زمستان
من تیر زیاس، پیری سالخورده با پستانهای چروکین
نگریستم آن صحنه را و پیشگویی کردم بقیه را
میسوزد میسوزد میسوزد میسوزد
ای خداوند، تو مرا از آن میان برگزین
ای خداوند، تو مرا برگزین
میسوزد
4-مرگ ناشی از آب
فلهباس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش
از یاد ببرد:
غریو مرغان دریائی را، خیزاب دریای ژرف را، و سود و زیان را
جریانی در عمق دریا
استخوانش را در آغوش گرفت زمزمهکنان
5-تندر چه گفت؟
آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو؟
وقتی میشمرم تنها توئی و من که با یکدیگریم
اما در آن زمان که پیشاپیش مینگرم گذرگاه سپید را
یک تن نیز هست که همواره گام برمیدارد با تو
مستور است در ردائی قهوهگون
پوشیده سر است و نمیدانم مرد است یا زن
اما براستی آن کیست که در کنار تست؟
در این حفرهی تباه گشته در دل کوهسارها
در مهتاب بیفروغ، به خنیاگری نشسته است:
علف هرز بر گورهای متروک پیرامون نمازخانه
آنگاه تندر به سخن آمد
دا
داتا: چه بخشیدهایم ما؟
منبع
سرزمین بی حاصل
تی. اس. الیوت
ترجمهی حسن شهباز
بنگاه ترجمه و نشر کتاب
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند