با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

واکاوی داستان قصر

واکاوی داستان قصر

واکاوی داستان قصر

*دوست عزیز، برای مطالعه‌ی این بخش، لازم است ابتدا خلاصه‌ی داستان را بخوانید.

قصر

قصر نمایش  تراژیک سرگردانی و بلاتکلیفی بشر در این جهان است. مساح نوع انسان است در جستجوی جاودانگی اما اجازه‌ی ماندن او در زمین باید از قصری صادر شود بالای کوه‌ها. کوه در اساطیر جایگاه خدایان و بنابراین مقدس است. اما مساح آن را نه جایی درخور پرستش که برعکس جایی رعب‌آور می‌داند. ترسی که او نسبت به قصر دارد به نگاه احترام‌آلود و خشوع نمی‌کشد بلکه در او ایجاد دلشوره می‌کند. گویی او  از پایانی فاجعه‌بار مطمئن است. کارمندان گوناگونی که در قصر سرنوشت مردم را به طرز حقارت‌باری تعیین می‌کنند اشاره به فرشتگان است(شیخ اشراق در توضیح چگونگی صادر شدن کثرت از وحدت سیستمی می‌سازد که در رأس آن‌ها امشاسپندانی مانند بهمن و اردیبهشت و پس از آنان رب‌النوع‌ها و ایزدان قرار دارند) می‌توان تصور کرد کافکا هم آسمان را پر از ذوات نورانی و فرشتگان دانسته و به نقد آن‌ها پرداخته است.

اما مردم این کارمندان را دوست دارند و برعکس از آنکه حقیقت را می‌داند تنفر دارند. مردم عاشق تسکینند نه درمان و پیروی از عقاید پوسیده به آن‌ها امنیت می‌دهد زیرا رودر رو شدن با شک را در پی ندارد. داستان قصر بیگانگی انسان آگاه را در زمینی سراسر خرافات به تصویر می‌کشد. نکته‌ی دیگر در ده بی‌قانون بودن و هرج و مرج است. کارمندی مهم نامه می‌آورد که شما در دستگاه ارباب پذیرفته شدید و ارباب شما دهدار است. اما دهدار می‌گوید نیازی به مساح نیست. قصر جایی که باید در مورد مسائل مهم آدم تصمیم بگیرد می‌تواند اشاره‌ای به ایدئوژی باشد. فکر طبقه‌ی حاکم بر تمام افراد اعمال می‌شود و توده آن را امری طبیعی به شمار می‌آورد و با آن سر ستیز ندارد. نهایتا خود مساح قصد دارد به قصر راه پیدا کند. او می‌خواهد درباره‌ی خدا و هستی و سلطه‌ی آسمان بداند و به نفرت مردمان از خود توجهی ندارد. این اتفاق برای او می‌افتد او به یکی از اتاق‌ها راه پیدا می‌کند اما نمی‌تواند صدای کارمندی را که به او می‌خواهد کمک کند بشنود زیرا به خواب می‌رود.

می‌توان گفت این صحنه ناممکن بودن عیان شدن حقیقت را برملا می‌کند. او کسی است که مانند دیگران به قصر دور از انظار احترام نمی‌گذارد. مشرب او پرستش نیست. او می‌خواهد فیلسوفانه مطلع شود. او می‌خواهد از آن دستگاه فکری که به آسمان و فرشتگان اصالت می‌دهد و آن‌ها را بر انسان مسلط می‌داند انتقاد کند.

در ابتدای داستان می‌بینیم همه جای دهکده سرما و برف است. این برف می‌تواند علامتی از فراگیری مرگ و تباهی باشد. حقیقت مطلق در زمین همین برف است. همه چیز خاتمه می‌یابد. زندگی تظاهری بیش نیست. دلسوزنمایی که دغدغه‌ی تیمار انسان را ندارد. قصر برای او دو دستیار فرستاده که چیزی از مساحی نمی‌دانند.

دو دستیار او دو نیروی عقل و استدلال و شهود می‌تواند بود. این دو در راهیابی به حقیقت به آدم کمکی نمی‌توانند کرد. باید دقت کرد شغل فرد در این داستان مساح است. او زمین را مساحت می‌کند. چون می‌خواهد ساختمانی بسازد(باورها و ارزش‌های جدیدی) اما می‌بینیم که دهدار می‌گوید نیازی به مساح و مهندس نداریم. زیرا مردم ده با قصر روابطشان خوب است و هرچه را که باید دارند و نداشته‌ها را تقدیر می‌دانند و با آن کنار آمده‌اند. در آخر«ک» می‌میرد(دقت کنید اسم او هم در هاله‌ای از ابهام است) در روز هفتم: هفت عدد مقدس است اما روز مرگ اوست. در پایان وقتی او مرد اجازه می‌یابد در ده زندگی کند. این بازی زندگی است: نوشدارو پس از مرگ سهراب می‌رسد. آنچه در تحلیل این داستان مسلم است: انتقاد کافکا از دستگاه هستی و شک نسبت به آن، سردرگرمی از آموزه‌های کلیسا و وقوف به رابطه‌ی تحقیرآمیز موجود میان آسمان و انسان است. انسان تمام عمر سردرگم است و اجازه‌اش دست نیروهای بیگانه‌ی خارج است و وقتی به راحتی می‌رسد و خبرهای خوب برایش می‌آید که مرده باشد.

مطالب بیشتر

  1. درباره‌ی فرانتس کافکا
  2. خلاصه‌ی داستان پزشک دهکده
  3. درباره‌ی مکتب اکسپرسیونیسم

برترین‌ها