کلاسیکخوانی
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
خلاصۀ کتاب
داستایفسکی، کتاب جنایت و مکافات را اولین بار در 45 سالگی در یک مجله منتشر کرد. این رمان به خاطر ساختار خوب و محتوای عمیقش از نظر رتبهبندی بالاتر از رمانهای «ابله»، «خاطرات خانه مردگان» و «جن زدگان» ولی کمی پایینتر از رمان «برادران کارامازوف» است. داستان از یک نظر رمانی پلیسی است چون در آن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت که داستان از دید قاتل تعریف میشود.
داستایفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد، ولی در نهایت آن را به روایت ساده سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.
داستایفسکی کار نوشتن کتاب جنایت و مکافات را پس از اتمام تبعیدش در سیبری آغاز نمود. این رمان اولین بار به صورت سریالی و در دوازده قسمت (طی سال ۱۸۶۶)، در روزنامه پیامآور روسیه منتشر شد. جنایت و مکافات همچنین به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایوفسکی شناخته میشود. او پس از بازگشت از تبعید علیرغم تنگدستی سرپرستی خانواده برادر تازه فوت شده خود را عهده دار شد و از لحاظ مالی به شدت در مضیقه قرار گرفت. از طرفی به دلایل سیاسی و پیشینه وی هیچ یک از ناشران با عقد قرارداد برای طرح اولیه وی در خصوص کتاب جنایت و مکافات موافقت نکردند و در نهایت وی مجبور شد که علیرغم میل باطنی ایده خود را با کاتکوف (مدیر مسئول روزنامه پیامآور روسیه در آن زمان) مطرح کند. در نهایت کاتکوف با طرح وی موافقت میکند و داستایوفسکی کار نوشتن کتاب را آغاز مینماید.
کتاب جنایت و مکافات، داستان دانشجوی حقوق به نام راسکولْنیکُف است که مرتکب قتل میشود. بنابر انگیزههای پیچیدهای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است، زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر میشود، میکُشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته میبیند و آنها را پنهان میکند.
یک روز راسکلنیکف خبردار شد که پیرزن در خانه تنها خواهد بود و تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی کند. صبح روز بعد با یک تبر به خانه وی رفت و او را به قتل رساند و سپس تلاش کرد تا وسایل با ارزش و پولها را جمعآوری کند. در همین هنگام وی متوجه میشود که در را نبسته و خواهر پیرزن (الیزابت) وارد خانه شده است و به خاطر ترس از دستگیر شدن و لو رفتن، خواهر پیرزن را نیز به قتل میرساند و سراسیمه به خانه خود میرود.
پس از این ماجرا راسکولنیکف مجبور میشود که به دفعات در دفتر پلیس حاضر شود و در هر بار از خود رفتارهایی مشکوک نشان میدهد، که پلیس را علیرغم نداشتن شواهد به وی مظنون میکند. لیکن این تمام ماجرا نیست و راسکولنیکف تقریبا با تمامی شخصیتهای داستان به مشکل برمیخورد و رفتارهای غیرمعمولی از خود نشان میدهد و این کار وی باعث میشود تا در روند داستان افراد زیادی از جنایت وی مطلع شوند. وی همچنین به دلیل عذاب وجدان که پس از قتل به سراغش آمده بود و عشقی که نسبت به سونیا سمیونویچ حس میکرده جنایتی که مرتکب شده را به وی اعتراف میکند.
در نهایت اصرارهای سونیا و عذاب وجدان و همچنین قول پلیس برای کاهش مجازات در صورت اعتراف، باعث میشود تا راسکولنیکف به جرم خود اعتراف کند و دادگاه نیز به جای حکم اعدام، وی را به ۸ سال حبس در شرایط سخت و در زندان سیبری محکوم میکند. راسکولنیکف خود را در مدتی که در زندان بوده از لحاظ روحی بازسازی میکند. وی بهبود خود را مدیون محبتهای سونیا میباشد که به خاطر او به سیبری کوچ کرده بود و سعی میکرد تا هر هفته وی را ملاقات کند.
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
تحلیل کتاب:
مضمون و درونمایه کتاب جنایت و مکافات، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که داستایفسکی مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجاندهاست. کتاب جنایت و مکافات اثری است هنری که پس از بازگشت داستایفسکی از سیبری و تجربیات تلخ بسیار، نگاشته شد و در این رمان بسیاری از موضوعهایی که بین جوانان متفکر و نویسندگان آن زمان متداول بود، مورد بررسی قرارگرفته است. استقلال عمل، حد اختیار انسان و خوی و شیوه نیهیلیستی از جمله این مباحثند. آنچه مسلم است و از مطالعه کتاب بر خوانندگان روشن میگردد، به هیچ وجه این امر تنها انگیزه داستایفسکی در نوشتن این رمان معروف نبوده بلکه میخواسته است بسیاری از مسائل را که برای خود او هم کاملا روشن نبوده است، مطرح سازد.
داستایفسکی دارای احساسات و افکار و عواطفی تند و آتشین بوده و تمام نوشتههایش خلاصهای از درد و رنجهای نهفته هستند. به همین جهت است که وی را از جمله داستان سرایان «لیریک» میخوانند، و واقعا خود داستایفسکی و نه حتی خواننده آثارش هیچ کدام توانایی آن را ندارند که شاهد بیطرف پیشامدها و جریان داستانهای او باشند. همه خواه ناخواه در افکار و احساسات مورد بحث گرفتار میشوند و همراه قهرمانان مشغول تجربه میگردند. داستایفسکی در آمیختن مطالب فلسفی و انتزاعی، مانند جبر و اختیار، تعیین حد اختیار بشر، نیکی و بدی و جوهر آن دو، چگونگی و اصل احساس عشق، سوسیالیسم و انقلاب با حوادث و داستانهای زنده و قابل فهم، مهارت و استادی زیادی نشان داده و توانسته است به مطالب خود شور و حرارتی تازه ببخشد.
رفتار راسکولنیکف (قهرمان و راوی داستان) در کتاب جنایت و مکافات را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد. شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا مشخص است: پترزبورگ صحنه داستان است که در آن زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدیهای شهری بزرگ مطرح است. کتاب جنایت و مکافات نیز مانند همه شاهکارهای داستایفسکی از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته به هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست خوردگان اجتماعاند و سرکشی این قهرمانان که دم از آزادی و نجات اجتماع میزنند، در واقع فردی و خصوصی است.
مهمترین قهرمان واقعی کتاب جنایت و مکافات جوانی است به نام راسکولنیکف که جنایتی را مرتکب میگردد. خانوادهاش یعنی مادر و خواهرش با زحمت فراوان پول تحصیل وی را در پایتخت فراهم میکنند و او پیوسته به فکر بیچارگی و دشواری زندگی آنهاست و سرانجام از ظلم و فجایع اجتماع بتنگ میآید و میخواهد علت این همه بیعدالتی و نادرستی را بیابد و به زندگی رقتبار خود و نزدیکان خود و مردم بینصیب خاتمه دهد. این فکر به قدری او را به خود مشغول میدارد و در او ریشه میدواند و بسط مییابد و نیرو میگیرد که عاقبت به صورت فکری ثابت در میآید و او را در مقابل اجتماع میشوراند. راسکولنیکف مانند تمام نهیلیستهای آن زمان به قوانین موجود پشت پا میزند و چون به قدرت فکری خویش معتقد است، با جرأت و جسارتی خاص از حدود و قوانینی که برای انسان اجتماعی مقرر است، میگذرد و دست به جنایت میزند.
موضوع رمان در واقع به دور همین قهرمان اصلی و شرح احساسات و اندیشههای جنایت و تحول افکار و عذابهای روحی وی میگردد و همه اینها در برخوردهای مختلف با اشخاص و حوادث بسیار گوناگون ظاهر و کاملا روشن میشود.داستان هر چند مبتذل نیست اما به هیچ وجه خارقالعاده هم نیست. آنچه آن را بزرگ و جاویدان میسازد، طرز بیان مطالب و تجزیه و تحلیل افکار و احساسات عمیق و پیچیدهای است که همه، حتی دانشمندان علوم روانی را دچار اعجاب میکند.داستایفسکی کمتر به شرح ظاهر قهرمانان خود میپردازد بلکه وسیله قوی او برای ترسیم آنان سخن و گفت و گوی آنهاست که ما را به راز درون و ناگفتنیها، و حتی به حرکات آنان آشنا میسازد.
داستایفسکی در این داستان افکار و مسائلی را که قرنها سبب رنج روح انسان بوده مورد بررسی دقیق قرارداده و این افکار را از راه تجربیات فکری قهرمانهای خود و کاوشهای دائمی آنان در نهاد و وجدانشان، نمایان ساخته است. در این درونکاویهای مداوم و ظالمانه، قهرمانان او با تمام بدیها و زشتیهای طبیعت خود رو به رو میشوند و سرانجام به حدود امکانات خود واقف میگردند و میفهمند که فقط با زدودن پلیدیها امکان رستگاری هست.
موضوع اصلی کتاب جنایت و مکافات، وضعیتهای روحی مختلفی است که محرک اصلی بسیاری از شخصیتهای داستان بوده و زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصههای فردی آنهاست. راسکولنیکف از اسکیزوفرنی رنج میبرد و جنون دارد. او قادر به انجام کارهای خوب و بد است. سویدریگایلف یک قهرمان بایرونی (نوعی شخصیت خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب، بیزار از زندگی، درون گرا، خودپسند و … که اولین بار لرد بایرون شاعر آن را خلق کرد) و یک شر گوتیک است. سونیا دختری خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است. لوژین (نامزد دونیا) یک متقلب محاسبهگر است که میداند چه موقع از قربانیان بینوایش سوءاستفاده کند. آلیونا که ایوانونا(پیرزن مقتول) هم شخصیتی اهریمنی داشته و نشاندهنده اوج فساد و استثمار جامعهای است که راسکولنیکف علیه آن دست به عصیان میزند.
از نظر نیچه، ابرانسان با هدف ارضا نفس، مرتکب جنایت میشود نه به امید کمک به بشریت. راسکولنیکف با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. هم چون دیگر قهرمانان متافیزیکی، هستی خود، رنجها، تضاد میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بیعدالتی جهان بیرون را به چالش میکشد. بدون تردید، سرنوشت راسکولنیکف که به علت فقر و دیگر نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته، شبیه سرنوشت بسیاری از روسیهایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه میزیستهاند.
در این کتاب، راسکولنیکف یک روی انسانی و گرم دارد که سونیا و حتی خواهرش دونیا آن را به نمایش میگذارند و یک روی متفکر و خودخواه که سویدریگایلف و لوژین آشکار میکنند. این نکته را باید در نظر داشت که حتی پیش از ارتکاب جنایت، راسکولنیکف از همان ابتدا شخصیتی به نظر میآید که فاقد قدرت تصمیمگیری است. او آرزومند، انزوا طلب و مبتلا به اسکیزوفرنی و روان پریشی است و این ویژگیها ریشه در وضعیت اجتماعی – اقتصادی دارند. در رمان به واسطه شخصیتهایی چون راسکولنیکف، رازومیخین، مارمالادوف و سونیا می توانیم تهیدستی و فقر ویرانگر و عمیقی را حس کنیم، این جماعت، گویی تفاله جامعهای هستند که زیر دست افراد طبقه بالاتری چون ایوانونا و لوژین قرار میگیرند.
اسکندر، سزار یا ناپلئون از جمله شخصیتهای مورد علاقه راسکولنیکف هستند که بدون توجه به ملاحظههای اخلاقی؛ وظیفه والای خود را انجام میدهند حتی اگر باعث جرم و جنایت شوند. رویه اخلاقی راسکولنیکف که ریشه در خدا ناباوری او دارد، به او اجازه میدهد که از هنجارهای جامعه تخطی کرده و خودش را حامل تفکرات تازهای تصور کند که باید بر ضد قوانین موجود به مقابله بپردازد.
راسکولنیکف به حدی در معرض فردگرایی شدید و جنون ناشی از آن قرار گرفته که از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. فردگرایی راسکولنیکف همچون افرادی به تصویر میکشد که تحت تسلط عقل نیستند. آنها تمرکز ندارند. راسکولنیکف به عنوان یک شخصیت دمدمی مزاج در موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوتی نشان میدهد. او میخواهد از «راسکولنیکف» دیگری که ریشه در لایه سرکوب شده (ضمیر نیمه هوشیار) آگاهیش دارد متنفر باشد تا به این ترتیب، با تصور واقعی خودش مقابله کند. او همیشه با خودش حرف میزند. به همین دلیل طبیعی است که از جامعه فاصله بگیرد، انزوا طلب و تنها باشد و نتواند روابط گرم و صمیمانه و اجتماعی برقرار کند. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی تفکرات، ارتباطات و رفتارهای عجیبی دارند. آن ها از انواع توهمات رنج میبرند. به نظر میرسد راسکولنیکف از اختلال شخصیتی رنج میبرد.
راسکلنیکف به تجربه در مییابد که ارتکاب به قتل آسان است اما برای تحمل آن، نیروی روحی به مراتب بیش از نیروی جسمی بکارگرفته میشود و انسان با صرف آن نیرو ناچار تعادل روانی خود را از دست میدهد و در هم میشکند. این فکر در تمام رمانهای داستایفسکی خاصه برادران کارامازف بتفصیل مطرح میشود. نویسنده ضمن این مطلب افکار متداول زمان را درباره امکان وجود ابرمن و همچنین انساندوستی سوسیالیستی را، که فرد را فدای جمع میکند، محکوم مینماید. به سبب درونکاویهای عمیق، داستایفسکی به تشخیص دوگانگی شخصیت انسانی پی میبرد و برای اولین بار در تاریخ رمان آن را در داستانهای خود مطرح و ثابت میکند که در هر فرد هم گوهر نیکی هست و هم تخم بدی، و انسان به اختیار و چگونگی احوال، یکی از این دو را بیشتر در خود میپروراند و به این دلیل انسان آزاد داستایفسکی باید به مکافات بدیهای خود برسد و آن را تحمل کند.
این مطلب چند بار در جنایت و مکافات به اشاره بیان شده است. اما اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را داستایفسکی فقط سهم اشخاصی قوی چون راسکولنیکف میداند که توانایی تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که وی رنج کشیدن را نشانه عمق تفکر و احساس میداند.اختیار و مسؤولیتی که داستایفسکی بر عهده انسان میگذارد و او را ملزم به قبول مکافاتهای آن میکند، وی را در نظر برخی انسان دوست و در چشم عدهای بغلط دشمن انسان و قسیالقلب معرفی کرده است.
از ابتدای داستان تا جایی که راسکولنیکف نزد پتروویچ اعتراف میکند، شخصیت روان آشفتهای به نظر میرسد که مرتب در حالتهای روحی مختلف قرار میگیرد و ارتکاب جنایت این سردرگمی و اختلال شخصیتی را تشدید میکند. توصیف روانشناختی شخصیتهای رمان به داستایفسکی امکان میدهد که ماهیت درونی ضمیر نیمه هوشیار را هم شرح دهد. ضریب نیمه هوشیار در رویا خودش را به رخ میکشد و به جایگاه ویژه ی میرسد آن طور که فروید میگوید: «در روانکاوی، رویاها جایگاه ویژهای دارند. آنها اجتناب ناپذیر هستند. این رویا است که به صورت نمادین توجه ما را به سمت معنای داستان جلب میکند.» رویاها معمولا بیانگر ضمیر ناخودآگاه شخص هستند. در این رمان هم رویا نقش مهمی ایفا میکند. واکنش راسکولنیکف به رویای ترسناک کتک خوردن این مساله را به خوبی نشان میدهد. محور اصلی رویای او ریشه در خاطرهای در دوران کودکی دارد. ولی او خیلی سریع به معنای اصلی این رویا پی میبرد: «خدای من، واقعا حقیقت دارد؟ که من یک تبر برمیدارم و به سر آن زن می زنم، جمجمهاش را خرد میکنم و لابه لای خون گرم چسبناکش حرکت میکنم … با تبر … خدای من یعنی ممکن است؟»
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
در رمان، راسکولنیکف چهار رویا دارد، سه تای آن ها توسط راوی بیان میشوند، تنها یک رویا را خودش توصیف میکند و جنبه نمادین ندارد. محور اصلی سه رویای اول را خشونت تشکیل میدهد، هر رویا باعث روشن شدن رویای دیگر میشود. رویاها نشاندهنده گذشته، آینده و باطن او هستند. راسکولنیکف که از قبل به جنایت فکر کرده، ناخودآگاه به خودش هشدار میدهد که این کار را نکند. کتک زدن وحشیانه مادیان در رویای او خبر از قتل نزول خوار و خواهرش توسط راسکولنیکف با تبر میدهند.
از طریق افکار و تصورات راسکولنیکف میتوان به ضمیر خودآگاه او هم پی برد. شاید به همین دلیل داستایفسکی از تک گوییهای درونی و جریان سیال ذهن استفاده میکند. نویسنده با تکگوییهای درونی، به بررسی روانشناختی شخصیتهای مختلفی میپردازد. با این کار ما به درک بهتری از شخصیتها میرسیم و متوجه میشویم که چرا آنها این کارها را انجام میدهند. استفاده از تک گویی درونی نشاندهنده شکسته شدن روح و شخصیت قهرمان است. به نظر میرسد داستایفسکی شخصیتها را عامدانه به کارهای غیرمنتظرهای وا می دارد تا آنها به این ترتیب زندگی آدمهای اطراف خود را نابود کنند. هر شخصیت یک سرشت وجودی فردی دارد که در گوشههای تاریک و مخفی شخصیت او جا خوش کرده است و بالاخره یک روز عملا سر باز میکند. شخصیتهای رمان شبیه موجوداتی از جهانهای مختلف به نظر میرسند که همه در یک دنیای واحد گرد هم جمع شدهاند.
جنایت و مکافات ترکیبی است از رمانی روانشناختی، رمانی کشف و شهود، رمانی شخصیت محور، رمانی فلسفی و … . تفکرات مختلفی در کتاب جاری است: تفکرات اگزیستانسیالیستی، تفکرات مارکسیستی، تفکرات فرویدی و تفکرات مسیحی. گویی نویسنده میخواهد بگوید که دنیا هم بیمعنی است و هم پر است از بی عدالتی، استثمار و دیگر نابرابریها.
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
سخنان دکتر آبتین گلکار (دکترای زبان و ادبیات روسی) دربارۀ رمان جنایت و مکافات:
دکتر گلکار: چیزی در خصوص داستایوسکی نمانده که کسی نگفته باشد، و شاید همه ما بیشتر از آثارش در مورد خودش خوانده باشیم، و فکر کنیم او را میشناسیم، ولی با هر بار خواندن آثار داستایوسکی به نکات جدیدی در خصوص وی پی میبریم و ماندگاری آثار او به این علت است که به زمان و مکان خاصی محدود نشده و جهانی است. وی افزود در تمامی آثار داستایوسکی این مضمون وجود دارد که آیا هدف وسیله را توجیح میکند یا نه! و در همهجا هم جوابش منفی است، به طور مثال کتاب معروف شیاطین که از واقعیت الهام گرفته شده و ماجرای آن اینست که اعضای یک گروه جوان و مخفی سیاسی تصمیم میگیرند که یکی از اعضاء را که به تصورشان خائن بوده مجازات کرده و به قتل برسانند، در این اثر داستایوسکی به خوبی نشان میدهد که چطور این ایده در گروه بر بلوغ و اندیشه آنان چیره میشود که تصمیم میگیرند یک انسان را بکشند و در ادامه داستان نشان داده میشود که این کار درست نیست و به هیچ دلیلی نباید جان یک انسان گرفته شود.
در جنایت و مکافات هم قضیه به همین صورت است. علت قتل نه منافع شخصی و نه پول است بلکه ایدهی والا از دید شخصیت این داستان است که نهایتا پی به اشتباه خود برده که آن ایده هر چقدر هم والا باشد، نمیتواند توجیه کننده جنایت باشد. در آخرین اثر داستایوسکی که برادران کارامازوف است، این ایده به صورت افراطیتری دیده میشود.که در آن داستایوسکی میگوید حتی برای داشتن یک جهان هماهنگ و پر از عدالت هیچ کس حق ندارد حتی یک قطره اشک از چشم کودکی جاری کند.
دکتر غلامحسین معتمدی با نگاه روانشناختی به داستایوسکی و آثار او میگوید، نیچه معتقد است روانشناسی را از داستایوسکی آموخته است و فروید سرسپردگی فراوانی به او داشت. و میگویند توصیفات روانشناختی آثار داستایوسکی بسیار دقیقتر از آنالیزهای فروید است.
و میگوید: اصولا در نقد روانشناسانه از ادبیات آن چیزی که در واقع هست نقد روانکاوانه ست و نقدهای بسیاری که در مورد جنایت و مکافات نوشته شده نقدهای روانکاوانه است. و من علیرغم آنکه برای روانکاوی به دلیل تأثیرش و مشارکتش در درمان و بسیاری از حوزههای فرهنگی و … احترام خاصی قائلم ولی چون خودم پیرو این مکتب نیستم بنابراین چنین تحلیلی را ارائه نمیدهم.
مضافاً به اینکه زمانیکه صحبت از نقد روانشناختی میشود باید بدانیم که ما امروزه فقط یک روانشناسی نداریم و با توجه به انواع و اقسام آن که در درون هر کدام مکاتب مختلفی وجود دارد با نقطه نظرات متفاوت.
همچنین در قلمرو نقد ادبی که همیشه نقد روانشناختی در آن مطرح بوده میدانیم کسانی همچون آیک ا . ریچاردز که پیشتاز نقد نو هست و از اولین کسانی بود که از نقد روانشناختی دفاع میکرد از این نوع نقد دست شسته و سعی کرد به جنبههای بلاغت و صنعتی و فنی بپردازد. من هم باور دارم برای نقد ادبی باید با توجه به نشانههای همان کار، تحلیلی ارائه شود.
دکتر معتمدی در تحلیل رمان جنایت و مکافات افزود؛ در این اثر باید به شخصیت راسکولنیکف بپردازیم که او پیش از جنایت و پس از آن تغییر چندانی نمیکند و همچنان تشویش روحی و بیگانگی با مردم در طول داستان ادامه دارد و شاید بهتر بود نام کتاب مکافات و جنایت میشد، چراکه در ابتدا جنایت اتفاق میافتد و مکافات تا پایان داستان ادامه دارد و مجازات اصلی او همان عذاب وجدان و تشویش ذهنی است و هنر اصلی داستایوسکی نیز در همین نقطه جلوه میکند.
پروفایل روانشناسانه شخصیت اصلی رمان، خشم، نفرت، احساس گناه شدید و عدم توانایی در برقراری ارتباط با مردم است که حتی از کسی کمک نمیگیرد و از آن مهمتر علیرغم امکان کار کردن، او کار هم نمیکند. او اسیر افکارش است و اصولا دست به عملی نمیزند و تنها عملی که در ماجرای رمان انجام میدهد همان جنایت است.
راسکولنیکف به دلیل احساس شدید گناه اعتراف کرده و تبعید میشود و هنر اصلی داستایفسکی بیان قدرتمند حالات ذهنی شخصیت اصلی رمان است.
دکتر معتمدی در ادامه افزود: داستایوسکی در نامهای که به روزنامهای مینویسد، میگوید که امروزه جامعه مملو از جوانان روشنفکری است که به دلیل آشفتهگی ذهنی و اجتماعی دست به جنایت میزنند.
او گفت؛ علت ماندگاری این اثر مبنای واقعی آن است که در آن زمان روسیه که مملو از الکلیسم و فساد و فحشا بوده نوشته شده است و در آن روزگار روشنفکران هم درگیر نهیلیزم ذهنی بودهاند.
او در ادامه افزود؛ جذابیت داستانهای داستایوسکی برای ایرانیان شباهتهای شرایط جامعه و فضای فکری آن روز روسیه با امروز کشور ماست، آنها در آن زمان درگیر پیوستن به اسلاوها یا غرب بودهاند و ما هم امروزه بحث بین سنت و مدرنیته داریم، که هنوز نتوانستهایم آن راه را برویم.
او گفت اکثر ما داستان جنایت و مکافات را با همدردی راسکولنیکف دنبال میکنیم و یا حتی با او همانندسازی و همذاتپنداری میکنیم اما از طرف دیگر میدانیم که نباید با جنایتکار همدردی کرد. و علت آن هم اینست که داستایوسکی شناخت عمیقی که از روان انسان داشته، به دستاوردهای روانشناسی زمان خودش آگاهی کامل داشته است و به همین دلیل موارد روانشاختی راسکولنیکف در خود ما هم هست.
دکتر معتمدی در پایان گفت؛ انسان گاهی بر اساس منطقش عمل نمیکند و افزود، بخش طبیعی وجود انسان بعد از گذشت سالیان و پیدایش تمدن پسزده شده و به قولی منطق ما آنقدر غیرمنطقی شده که هر چیز منطقی را غیر منطقی میدانیم.
او افزود؛ ساختار داستان هم در انتها خوب به پایان میرسد چراکه شخصیت اصلی رمان به کمک نیروی رستگاری بخش عشق سونیا، رستگار شد ولی در دنیای واقعی اینطور نیست و همه چیز به این شکل خوب به پایان نمیرسد!
منبع doctormotamedi.com
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
پیرنگ اصلی رمان جنایت و مکافات مملو از وضعیتهای روحی مختلف است. به همین دلیل به راحتی میتوان متوجه شد که محرک اصلی بسیاری از شخصیتهای داستان نیروهای درونی هستند. زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصه های فردی آنهاست. به نظر میرسد در رفتار این شخصیتها عدم قطعیت و ابهام به شکل قابل توجهی دیده میشود. راسکولنیکف از اسکیزوفرنی رنج میبرد و جنون دارد. او قادر به انجام هم کارهای خوب است هم بد. سویدریگایلف یک قهرمان بایرونی (نوعی شخصیت خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب، بیزار از زندگی، درون گرا، خودپسند و … که اولین بار لرد بایرون شاعر آن را خلق کرد) و یک شر گوتیک است. سونیا دختری خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است. مارمالادوف یک کارمند متمدن است که به علت مشکلات و شرایط زندگیش، بد شده و در نهایت هم میمیرد. لوژین (نامزد دونیا) یک متقلب محاسبهگر است که میداند چه موقع از قربانیان بی نوایش سوءاستفاده کند. آلیونا که ایوانونا هم گفته میشود، شخصیتی اهریمنی داشته و نشان دهنده اوج فساد و استثمار جامعهای است که راسکولنیکف علیه آن دست به عصیان میزند.
جنایت و مکافات به بحث درباره مسأله آزادی انتخاب میپردازد، انتخابی که در این مورد به یک مرد تحمیل شده است. رمان به دنبال این است که پیامدهای آزادی انتخاب افسار گسیخته در یک جامعه را به نمایش گذاشته و در عین حال، نیرویی برای مهار این آزادی انتخاب پیدا کند. این مساله از طریق قهرمانی مطرح می شود که آسیب های روحی بر روی زندگیش سایه انداخته اند. او در نهایت به گناهش اعتراف می کند، گناهی که از نظر او با هدف جلب رضایت جامعه و حل مشکلات مالی خودش صورت گرفته است.
راسکولنیکف را میتوان یاغی نیچهای متافیزیکی در نظر گرفت که همه چیز را تا یک مرز پوچ گرایانه پیش می برد. از نظر نیچه، ابرانسان با هدف ارضا نفس، مرتکب جنایت میشود نه به امید کمک به بشریت. راسکولنیکف با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. هم چون دیگر قهرمانان متافیزیکی، او هستی خودش را، رنج کشیدن های بی جهت را، این تضاد بی معنی میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بی عدالتی جهان بیرون را به چالش می کشد. راسکولنیکف اما به جای این که افرادی از طبقه خودش بردارد و به مبارزه با بیعدالتی غیرقابل پذیرش این سیستم بپردازد، خودش به تنهایی این کار را انجام میدهد و در نهایت، نیروهای درونی و بیرونی که فراتر از قدرت کنترل او هستند، او را پایین میکشند.
بدون تردید، سرنوشت راسکولنیکف که به علت فقر و دیگرهای نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته است، شبیه سرنوشت بسیاری از روسیهایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه میزیستهاند، ولی آن را هم چنین میتوان سرنوشت مردم طبقه پایین دیگر نقاط جهان هم در نظر گرفت. راسکولنیکف دو رو دارد: یک روی انسانی و گرم که سونیا و حتی خواهرش دونیا آن را به نمایش می گذارند، و یک روی متفکر و خودخواه که سویدریگایلف و لوژین آشکار میکنند. سونیا مهربان است و حتی برای خوشحال کردن بقیه حاضر است رنج بکشد. به همین دلیل شغل او فاحشگی است. او اگرچه تنها هجده سال دارد، ولی از نظر عقلی تفاوتی با یک زن جوان ندارد. تک تک اجزا خانهی او نمایانگر فقرش هستند. او قلب مهربانی دارد، و همیشه نگران آسایش خانواده و مردمانی است که به دیدنش می آیند. شخصیت او آرام و ساکت است، ولی عشقی شدید به راسکولنیکف با خود دارد.
دونیا، علیرغم این که معتقد است راسکولنیکف خودخواه، تندخو و بیرحم است؛ برای رضایت او هر کاری انجام میدهد. او در خانه سویدریگایلف برای حفظ خانوادهاش هر نوع حقارتی را تحمل کرده است. او برای رضایت راسکولنیکف حتی حاضر است لوژین را رها کند. در واقع هدف اصلی ازدواج او با لوژین این بود که برادرش هم از این ماجرا سودی ببرد. سویدریگایلف نمایانگر آن جنبه از شخصیت راسکولنیکف است که هرکاری را نه از سر انسانیت بلکه برای رضایت خودش انجام میدهد. حتی پولی که به سونیا میدهد را هم نمی توان اقدامی مهربانانه در نظر گرفت، بلکه او با این کار به نوعی لذت میرسد. لوژین یک متقلب محاسبهگر است. او بسیار گستاخ است و در مورد قربانیهای بینوا روی قدرت خودش بیش از حد حساب کرده است. پولخریا، مادر راسکولنیکف، لوژین را فردی سرسخت و مغرور و حتی بیادب توصیف میکند. لوژین تهی مغز، سرد، حساب گر و بینزاکت است. او جزو طبقه استثمارگر است و اعتنایی به طبقههای زیر دست خود نمیکند.
این نکته را باید در نظر داشت که حتی پیش از ارتکاب جنایت، راسکولنیکف از همان ابتدا شخصیتی به نظر میآید که فاقد قدرت تصمیم گیری است. او آرزومند، انزوا طلب و مبتلا به اسکیزوفرنی و روانپریشی است. این ویژگیها ریشه در وضعیت اجتماعی – اقتصادی دارند که او برای آن زاده نشده است. او کم کم با هدف کنار زدن دغدغههای هستی شناسانه به مشتری دائمی میخانهها تبدیل میشود.
در جریان یکی از همین می خواریهاست که او با شهروندی به نام مارمالادوف آشنا میشود. مارمالادوف هم با هدف فرار از رنج هایش به میخانه آمده است. مارمالادوف به راسکولنیکف میگوید: «در چهرهات دردسر را میتوانم تشخیص دهم. به محض این که وارد شدی این را حس کردم …» در رمان به واسطه شخصیتهایی چون راسکولنیکف، رازومیخین، مارمالادوف و سوفیا میتوانیم تهیدستی و فقر ویران گر و عمیقی را حس کنیم، این جماعت گویی تفاله جامعهای هستند که زیر دست افراد طبقه بالاتری چون ایوانونا و لوژین قرار میگیرند.
با وجود تلاش نافرجام راسکولنیکف برای به چالش کشیدن جامعه، ذهنیت واحد او برای به قتل رساندن نزول خوار، عملی است که باعث بروز یک دشمنی آشتی ناپذیر بین سرکوب شده و سرکوبگر می شود. به این ترتیب، این رمان به نظم موجود اعتراض میکند. اعتراضی که اگرچه عذاب آور است، ولی با امید دستیابی به جامعه ای تازه و شخصیتی تازه صورت میگیرد.
در رمان، راسکولنیکف یک تصور مشخص و صریح از آدم حقیر و آدم های برتر دارد. برترها آنهایی هستند که عزمشان را جزم کرده که کارشان را انجام دهند و برنامه خود را پیش ببرند. اسکندر، سزار یا ناپلئون از جمله شخصیتهای مورد علاقه راسکولنیکف هستند که بدون توجه به ملاحظههای اخلاقی؛ وظیفه والای خود را انجام میدهند. دو خط فکری و دو خلق و خوی شخصیتی در داستان وجود دارد: فردگرایی راسکولنیکف و عشق داشتن و رضایتمندی سونیا. رویه اخلاقی راسکولنیکف که ریشه در خدا ناباوری او دارد، به او اجازه میدهد که از هنجارهای جامعه تخطی کرده و خودش را حامل تفکرات تازه ای تصور کند که باید بر ضد قوانین موجود به مقابله بپردازد. راسکولنیکف به حدی در معرض فردگرایی شدید و جنون ناشی از آن قرار گرفته که از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. سونیا اما فرد مطیعی است و این اطاعت به واسطه کارهایش مشخص میشود. او فقر، رنج، گرسنگی، تحقیر و استهزا را با خودداری تحمل میکند.
فرد گرایی راسکولنیکف و سویدریگایلف این دو شخصیت را همچون افرادی به تصویر میکشد که تحت تسلط عقل نیستند. آنها تمرکز ندارند. راسکولنیکف به عنوان یک شخصیت دمدمی مزاج در موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوتی نشان میدهد. او میخواهد از «راسکولنیکف» دیگری که ریشه در لایه سرکوب شده (ضمیر نیمه هوشیار) آگاهیش دارد متنفر باشد تا به این ترتیب، با تصور واقعی خودش مقابله کند. او همیشه با خودش حرف می زند. اسکیزوفرنی است. به همین دلیل طبیعی است که از جامعه فاصله بگیرد، انزوا طلب و تنها باشد و نتواند روابط گرم و صمیمانه و اجتماعی برقرار کند. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی تفکرات، ارتباطات و رفتارهای عجیبی دارند. آنها از انواع توهمات رنج میبرند. به نظر میرسد راسکولنیکف از اختلال شخصیتی رنج میبرد.
از ابتدای داستان تا جایی که راسکولنیف نزد پتروویچ اعتراف میکند، شخصیت روان آشفتهای به نظر میرسد که مرتب در حالتهای روحی مختلف قرار میگیرد. ارتکاب جنایت این سردرگمی و اختلال شخصیتی را تشدید میکند. توصیف روانشناختی شخصیتهای رمان به داستایفسکی امکان میدهد که ماهیت درونی ضمیر نیمه هوشیار را هم شرح دهد. ضریب نیمه هوشیار در رویا خودش را به رخ می کشد و به جایگاه ویژهای میرسد. آن طور که فروید میگوید: «در روانکاوی رویاها جایگاه ویژهای دارند. آن ها اجتنابناپذیر هستند. این رویا است که به صورت نمادین توجه ما را به سمت معنای داستان جلب میکند.»
رویاها معمولا بیانگر ضمیر ناخودآگاه شخص هستند. در این رمان هم رویا نقش مهمی ایفا می کند. واکنش راسکولنیکف به رویای ترسناک کتک خوردن مادیان این مساله را به خوبی نشان میدهد. محور اصلی رویای او ریشه در خاطرهای در دوران کودکی دارد. ولی او خیلی سریع به معنای اصلی این رویا پی میبرد: «خدای من، واقعا حقیقت دارد؟ که من یک تبر برمیدارم و به سر آن زن میزنم، جمجمه اش را خرد میکنم و لابه لای خون گرم چسبناکش حرکت میکنم … با تبر … خدای من یعنی ممکن است؟»
در رمان، راسکولنیکف چهار رویا دارد، سه تای آنها توسط راوی بیان میشوند، تنها یک رویا را خودش توصیف میکند و جنبه نمادین ندارد. محور اصلی سه رویای اول را خشونت تشکیل میدهد، هر رویا باعث روشن شدن رویای دیگر میشود. رویاها نشان دهنده گذشته، آینده و باطن او هستند. راسکولنیکف که از قبل به جنایت فکر کرده، ناخودآگاه به خودش هشدار میدهد که این کار را نکند. کتک زدن وحشیانه مادیان در رویای او خبر از قتل نزول خوار و خواهرش توسط راسکولنیکف با تبر میدهند.
از طریق افکار و تصورات راسکولنیکف می توان به ضمیر خودآگاه او هم پی برد. شاید به همین دلیل داستایفسکی از تک گوییهای درونی و جریان سیال ذهن استفاده میکند. نویسنده با تک گوییهای درونی، به بررسی روانشناختی شخصیتهای مختلفی میپردازد. با این کار ما به درک بهتری از شخصیتها میرسیم و متوجه می شویم که چرا آن ها این کارها را انجام میدهند. استفاده از تک گویی درونی نشان دهنده شکسته شدن روح و شخصیت قهرمان است. به نظر میرسد داستایفسکی شخصیتها را عامدانه به کارهای غیرمنتظرهای وا می دارد تا آنها به این ترتیب زندگی آدمهای اطراف خود را نابود کنند. هر شخصیت یک سرشت وجودی فردی دارد که در گوشه های تاریک و مخفی شخصیت او جا خوش کرده است و بالاخره یک روز عملا سر باز میکند. شخصیتهای رمان شبیه موجوداتی از جهانهای مختلف به نظر میرسند که همه در یک دنیای واحد گرد هم جمع شدهاند.
در ادامه داستان و با اتفاق هایی که رخ میدهد، ما به بار سنگینی که در باطن این شخصیتها جاری است پی میبریم. سویدریگایلف خودش را به قتل میرساند. دونیا حاضر است به خاطر برادرش فداکاری کرده و خود را به لوژین بسپارد. سونیا حاضر است برای تامین مایحتاج خانوادهاش خود را در اختیار مردان مختلف قرار دهد.
جنایت و مکافات ترکیبی است از رمانی روانشناختی، رمانی کشف و شهود، رمانی شخصیت محور، رمانی فلسفی و … . تفکرات مختلفی در کتاب جاری است: تفکرات اگزیستانسیالیستی، تفکرات مارکسیستی، تفکرات فرویدی و تفکرات مسیحی. تفکر فلسفی و اگزیستانسیالیستی آن هم سو هستند. گویی نویسنده میخواهد بگوید که دنیا هم بیمعنی است و هم پر است از بی عدالتی، استثمار و دیگر نابرابریها.
شیجیوکه اواسمبا
استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه اوبافمی آولوو (نیجریه)
منبع naqderooz
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
مطالب بیشتر
- نگاهی به کتاب زندگی و نقد آثار داستایفسکی
- داستایفسکی آفرینندۀ رمانِ چند صدایی
- دربارۀ داستان طرف خانۀ سو آن نوشتۀ مارسل پروست
- لئو تولستوی و رمانِ جنگ و صلح
- نگاهی به داستان اولیس نوشتۀ جیمز جویس
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
نگاهی به رمانِ جنایت و مکافات نوشتۀ داستایفسکی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…