انتقاد
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!
جواب نصرالله حدادی به محمدناصر احدی (روزنامهنگار همشهری)
چرا کارگری که دستمزدش حتی کفاف نیازهای اولیه زندگی خودش و خانوادهاش را نمیدهد، باید کتاب بخواند؟ اصلاً با چه رویی به آدمهایی که زیرخط فقر له شدهاند، میتوان گفت: کتاب بخوانند؟ کتاب خواندن، کدام دردشان را تخفیف میدهد؟ بله، درست است مردم ایران کتاب نمیخوانند، چون کتاب خواندن در این شرایط کار نامعقولی است.
انسدادی که در بسیاری از عرصههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی رخ داده، با دعوت مردم به کتابخوانی حل نمیشود. این درست است که از قدیمالایام عادتهای مطالعه در زندگی مردم این سرزمین پررنگ نبوده، اما حقیقت این است، کتاب نخواندن مردم به هیچ وجه گلایهبردار نیست. میشود از کتاب نخواندن گروهی از استادان دانشگاه و فعالان فرهنگی و تئوریسینهای نخوانده دانا که شب و روز از رسانههای مختلف برای دردهای مداوم مردم نسخه مینویسند حرص خورد، اما از دست مردم نه. وقتی 3 سال طول میکشد تا از فلان کتاب مهم یک رشته علوم انسانی 300 نسخه به فروش برسد، باید مشکل کتاب نخواندن را نه در سمت مردم، که در سمت کسانی جستوجو کرد که از تمکن لازم برخوردارند، اما آنقدر باهوش هستند که بدانند بدون کتاب هم میتوانند کارشان را پیش ببرند.
نه در روزهای قرنطینه و کرونا و نه در دوران پساکرونا که به نظر میرسد ناشران و کتابفروشان وضع خوبی نخواهند داشت، گناهی از بابت کتاب نخواندن برگردن مردم نیست. در ضمن، کتاب نخواندن مردم منحصر به جامعه ایرانی نیست و در جامعهای مثل آمریکا نیز که یکی از قدرتمندترین صنعتهای نشر را دارد، میل مردم به کتابخوانی کاهش یافته است. شاید آنجا تنوع سرگرمیها سبب چنین وضعی باشد، اما اینجا تنوع گرفتاریهاست که کتاب نخواندن مردم را کاملا توجیه میکند و حق طبیعی آنهاست که دل و دماغی برای دانستن و یادگیری نداشته باشند. »(همشهری، یکشنبه 28 اردیبهشت 1399، صفحه 12).
آنچه خواندید تراوش قلم «روزنامهنگار، محمدناصر احدی» است که گویا دچار کشمکش ذهنی زیادی، هنگام نوشتن این به اصطلاح مقاله و مطلب بودهاند و باید متأسف بود برای روزنامه وزین همشهری که، اینگونه مطالب، در جهت تعمیم یأس و ناامیدی، در جامعه در آن درج میشود.
نویسنده این همه ضد و نقیضگویی را چگونه توانسته در ذهن خود راست و ریس کند و اینگونه طامات ببافد؟ این جناب، آیا هرگز کتاب خواندهاند؟ اگر خواندهاند، چگونه مدعی هستند: «چند نفر را دور و برتان میشناسید که با کتاب خواندن، توانسته باشند زندگیشان را از این رو به آن رو کنند؟» اگر منظور نویسنده، جنبه مالی زندگی است، بدیهی است که کسی که مطالعه میکند، میتواند بهتر بیندیشد و تواناتر عمل کند و زیباتر زندگی نماید و اگر جنبه معنوی مدنظر است، مطالعه باعث وسعت خرد و اندیشه میشود و انسان را از خودخواهی رهانیده و به دیگر خواهی میرساند، و این اندیشه والای تمامی فرهیختگان در طول تاریخ بوده است.
غالباً، طبقه کتابخوان در ایران، همواره طبقه متوسط جامعه بوده و هستند و وجه مشترکی با افراد فرودست جامعه، از نقطهنظر درآمد و معیشت و رفاه زندگی را دارند و بهرغم نداشتن دِرم، کَرم دارند!
درم داران عالم را کرم نیست
کرم داران عالم را درم نیست
نویسنده دلش از کدامین «استادان دانشگاه و فعالان فرهنگی و تئوریسینهای نخوانده دانا» پُر بوده که کتاب نخواندن مردم را «گناه» قلمداد فرمودهاند؟
در میان ما کتابفروشها، همواره این جمله، نصبالعین بوده: اگر میخواهی کتابفروش و ناشر شوی، باید عمر نوح، ثروت سلیمان و صبر ایوب را داشته باشی و مزد و پاداشت، همانا ارتقای سطح فرهنگ جامعه است، که کمترین رهاورد آن، سعادت مردم و جامعه است.
ضد و نقیضگویی نویسنده، تا بدان حد است که افاضه میفرمایند: «کتاب نخواندن مردم منحصر به جامعه ایرانی نیست و در جامعهای مثل آمریکا نیز که یکی از قدرتمندترین صنعت نشر را دارد، میل مردم به کتابخوانی کاهش یافته است» و متعاقب این وجه مشترکِ بین مردم ایران و آمریکا، نتیجه میگیرند: «شاید آنجا تنوع سرگرمیها مسبب چنین وضعی باشد، اما اینجا تنوع گرفتاریهاست که کتابنخواندن مردم را کاملاً توجیه میکند و حق طبیعی آنهاست که دل و دماغی برای دانستن و یادگیری نداشته باشند.»
باید روی شست این جناب روزنامهنگار خاک ریخت. جامعه آمریکا شاید به خاطر تنوع سرگرمی کتاب نمیخواند، اما ایران و ایرانی به خاطر تنوع گرفتاریها، دل و دماغ کتاب خواندن ندارد، آن هم یقیناً صد بارک الله و هزار آفرین و صدهزار احسن و یک میلیون بار هورا به خاطر پراکندن تخم یأس و ناامیدی. آنها از شدت سیری و تنوع سرگرمی کتاب نمیخوانند و ما به خاطر فقر و بدبختی، واقعاً آفرین!
کدامین انسان متعهد، فرهیخته و اهل کتابی را میشناسید که همانند این نویسنده، ناپخته قلم بزند و جامعه خود را تحقیر نماید. مردم گرفتارند، درست، کرونا سه ماه است امان ما را بریده، این هم صحیح، وضع اقتصاد ما همانند آمریکا نیست، این هم درستتر، اما در این دیار مردم بر سر تهیه دستمال کاغذی، یقه یکدیگر را نگرفتند و شاهد این همه ایثار از سوی این ملت گرفتار در تمام عرصهها بودیم و هستیم.
چه کسی به شما اجازه داده، این چنین قلم بزنید؟ یقین دارم، آنقدر جوان و خام هستید که پنداشتهاید: نخوانده، ملا شدهاید. قریب به نیم قرن است که با کتاب و کتابخوانی محشورم و وضع کتاب و کتابخوانی در فصل گرم سال و ماه مبارک رمضان، تعریفی نداشته و با توجه به مضایق بینالمللی، سؤمدیریتها، فرصتطلبی عدهای، و گرانی مواد اولیه چاپ کتاب، حال و اوضاع کتاب، چندان خوب نیست، اما در همین وضعیت، باز مردم کتاب میخوانند و مگر در همین روزنامه همشهری، در واپسین روزهای سال گذشته و در زمان اوجگیری کرونا، تعداد زیادی کتاب معرفی نشد، تا مردم در ایام قرنطینه و خانهنشینی مطالعه کنند؟ چه بگویم که شایسته خواننده این سطور باشد؟ کوسه و ریش پهن؟!
مزید اطلاع و اولیای امور صفحه «ادب و هنر» روزنامه همشهری، عارضم: کافی است به سایت خانهکتاب مراجعه کنید، تا دریابید، بهرغم افت شمارگان کتاب، وضعیت بداقتصادی، این ویروس منحوس و هزار درد بیدرمان دیگر، چه بسیار کتاب هستند که تجدید چاپ میشوند و چه فراوان کتابخوان که از نان شب خود، میزنند، تا کتاب بخوانند.
خبر راهاندازی شعب انتشارات نگاه در شهرهای رشت، ارومیه و بخصوص زابل چنان سرشوق و شعفام میآورد که با دوست خوبم علیرضا رییس دانا تماس میگیرم تا به او تبریک بگویم. به محض برداشتن گوشی، میگوید: چه روز خوبی، کجایی؟ میگویم: علیرضا، شنیدهام میخواهی شعب گوناگونی را در شهرهای مختلف راه بیندازی؟ میگوید:
بله و سخت به دنبال آن هستم و تا آنجا خودم را آماده کردهام که، ماهیانه پانزده تا بیست میلیون تومان هزینه کنم ـ نمیگوید ضرر کنم ـ تا این فروشگاهها راه بیفتند و خوشحالم که در ارومیه جای خوبی را یافتهام و در شهر رشت، یکی از دوستان، یار و مددکارمان است و در زابل نیز به همینگونه عمل خواهیم کرد.
به او میگویم: من، به زابل رفتهام و مردم نجیب، مؤمن، پاک و بیغل و غش استان سیستان و بلوچستان، شایسته هرگونه تعظیم و تکریم هستند و خدا را شکر که با احیای هامون، حیات به زابل بازگشته و میدانم در این دیار زرخیز، با کمک مردمی که نجابت را معنا بخشیدهاند، موفق خواهی شد.
قصد خداحافظی با او را دارم که، میگوید: جرا سری به ما نمیزنی؟ اطاعت امر میکنم و وعده پس از ماه مبارک را میدهم. بارها بر سر سفره او، اطعام شدهام.
پس از خواندن افاضات جناب محمدناصر احدی، پیامکی، برای دوست عزیزم مهران کرمی، سردبیر روزنامه همشهری، بدین مضمون، ارسال میدارم:
عزیز مکرم، جناب مهران کرمی. سلام. دوست قدیمی. امروز 28 اردیبهشت، در صفحه 12 به قلم آقای محمدناصر احدی مطلبی خواندم، تحت عنوان: کتاب نخواندن، حق مردم است. من پنجاه سال است که کتابفروشم و با کتاب محشور. برای نویسنده این مطلب و روزنامه همشهری، جز کلمه متأسفم، حرفی برای گفتن ندارم. روزنامهنگار متعهد حق ندارد، جامعه را مأیوس سازد. یک بار این مقاله را بخوانید و به این جوان کتاب نخوانده بفرمایید. در عالم کتاب و کتابفروشی، امثال من، از این روزها، کم ندیدهایم. اگر کتاب و بازار آن را نمیشناسید، لطفاً دست به قلم نبرید. به یاد غزل زیبای حافظ میافتم:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
هر گردی، گردو نیست و هرکه فکر کرد، هر رطب و یابسی را سرهم کرده و میتواند خود را روزنامهنگار بداند و بنامد، یا روزنامه، روزنامه نیست و یا هر قلمزنی را نباید روزنامهنگار نامید.
منبع: ایبنا
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…