موسیقی بی کلام
«اندوه هزار ساله» آهنگساز «محمد دارابیفر»
«اندوه هزار ساله» آهنگساز «محمد دارابیفر»
من از کجا میآیم؟
من از کجا میآیم؟
که این چنین به بوی شب آغشتهام؟
هنوز خاک مزارش تازهست
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم
چه مهربان بودی ای یار، ای یگانهترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلکهای آینهها را میبستی
و چلچراغها را
از ساقهای سیمی میچیدی
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق میبردی
تا آن بخار گیج که دنبالهٔ حریق عطش بود بر چمن خواب مینشست
و آن ستارههای مقوایی
به گرد لایتناهی میچرخیدند
چرا کلام را به صدا گفتند؟
چرا نگاه را به خانهٔ دیدار میهمان کردند!
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند؟
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشتهاست
و جای پنج شاخهٔ انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او ماندهست
سکوت چیست، چیست، ای یگانهترین یار؟
سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته
من از گفتن میمانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید میرود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقهها کوک میکند.
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمیداند
آغاز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامههای عروسی پوسیدهست
پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند…
جنازههای خوشبخت
جنازههای ملول
جنازههای ساکت متفکر
جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک
در ایستگاههای وقتهای معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی
آه
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند
و این صدای سوتهای توقف
در لحظهای که باید، باید، باید
مردی به زیر چرخهای زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد…
من از کجا میآیم؟
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد.»
گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.»
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیههای تازه تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شدهٔ بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد
فروغ فرخزاد
«اندوه هزار ساله» آهنگساز «محمد دارابیفر»
مطالب بیشتر
- امروز روز اول دی ماه است
- در ستایش خودکشی!
- رفتار اپیکور در برابر مرگ نوشتۀ اروین یالوم
- نگاهی به رمان آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
- زمستان است با صدای اخوان ثالث
-
تحلیل داستان و نمایشنامه3 هفته پیش
نگاهی به رمان «استاد پترزبورگ» نوشتۀ جی.ام.کوتسی
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
درنگی در نقاشیهای سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
تحلیل داستان و نمایشنامه3 هفته پیش
«داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنجاندیش» نوشتۀ سروش دباغ
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
و تو را به سان روزی بزرگ آواز میخوانم…
-
گفتوگو1 ماه پیش
گفتوگوی ناصر تقوایی با «احمد شاملو» و آیدا
-
نوبلخوانی1 ماه پیش
هان کانگ: همۀ نویسندگان، خوانندگان پرشوری هستند