نویسندگان/ مترجمانِ ایران
نجف دریابندری از نگاه مجتبی مینوی
نجف دریابندری از نگاه مجتبی مینوی
نجف دریابندری را علاقهمندان به فلسفه و تاریخ و ادبیات غرب غالباً از راه ترجمههای شیوایش میشناسند. او را باید از معدود مترجمان بسیار توانایی به شمار آورد که در نیم قرن اخیر ظهور کردهاند و علاوه بر این که منظر تازهای از فرهنگ و ادبیات غرب را به روی ما ایرانیان گشودهاند، غنا و توانایی زبان فارسی را هم تا حد زیادی افزایش داده و ثابت کردهاند که فارسی فقط زبان شعر و افسانه و عاطفه و هیجان نیست؛ فلسفه و منطق و رمان و تاریخ و جامعهشناسی و مردمشناسی و روانشناسی و اصولاً هر آگاهی و دانش دیگری را هم میتوان با این زبان به روشنی و سلاست بیان کرد. همچنان که فارسی زبانان قرنهای دهم تا چهاردهم میلادی وامدار مترجمان بزرگی چون بلعمی و ناصرخسرو و نصرالله منشی و رشیدالدین فضل الله و نظایر اینها بودند، فارسی زبانان امروز هم به حقیقت مدیون مترجمانی چون ابراهیم یونسی و محمد قاضی و احمد آرام و عباس زریاب خویی و نجف دریابندری و چند تنی دیگر از این دستاند.
اما، به گمان من، دریابندری پیش از آن که مترجم باشد نویسنده قهاری بود و در ترجمههایش هم فراتر از مترجم رفتار میکرد و در عین وفاداری به جوهر متن و سبک و سیاق کلّی آن، در حقیقت متن را نه ترجمه بلکه از نو به فارسی تألیف میکرد. مترجم توانا و راستین یعنی همین؛ یعنی کسی که نه واژهها و جملهها بلکه کل ساختار متن را نه از زبانی به زبان دیگر بلکه از فرهنگی به فرهنگ دیگر ترجمه میکند. ترجمههای دریابندری غالباً چنان است که گویی نویسنده خود، یکباره ایرانی شده و کتابش را به شیواترین شکلی از نو به زبان فارسی تألیف کرده است. اگر همینگوی اصلاً ایرانی بود و میخواست پیرمرد و دریا را به فارسی بنویسد، شک دارم که آنچه از قلم او برون میتراوید بهتر از ترجمهای میبود که دریابندری از همان اثر به دست داده است.
ترجمۀ او از کتاب طنزنویس آمریکایی، ویل کاپی، خود از شاهکارهای طنز معاصر فارسی است. این ترجمه، چنان قوی است که بسیاری گمان میکردند چنان نویسنده و کتابی اصلاً وجود ندارد و دریابندری این همه را به اصطلاح از خودش درآورده است تا بتواند کتابش را از زیر تیغ سانسور ساواک به سلامت عبور دهد. امروز میدانیم که آن کتاب را حقیقتاً نویسندهای به نام ویلیام کاپی نوشته و عنوان اصلیاش هم به زبان انگلیسی این است:
The Decline and Fall of Practically Everybody: Great Figures of History Hilariously
Humbled
که ترجمهاش چیزی شبیه این میشود: زوال و سقوطِ فیالواقع هر کسی: شخصیتهای بزرگ تاریخ که به شکل مضحکی ریشخند شدهاند دریابندری با خوشذوقی تمام ترجمۀ فارسیاش را «چنین کنند بزرگان» نام نهاد. این کتاب به ظاهر ترجمه است؛ اما در حقیقت بازآفرینی متن انگلیسی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. در عین حال، لحن نویسنده کاملاً رعایت و در بسیاری از مواضع کتاب، با شیرینکاریهای افسونگرانۀ دریابندری حتّی تقویت هم شده است. دلم میخواست فرصتی میداشتم و میتوانستم بخشهایی از ترجمه دریابندری را با اصل انگلیسی کتاب مقایسه کنم و نشان دهم که چرا او را در عرصۀ ترجمه، کیمیاگری بیبدیل میدانم. متأسفم که فعلاً از چنین فرصت و فسحتی بیبهرهام. در عوض، به سراغ یکی از ترجمههای غیرادبی دریابندری میروم و به جای آن که خود دربارۀ آن سخن بگویم، یادداشتها و ملاحظات یکی از بزرگترین استادان و پژوهشگران قرن بیستم ایران، یعنی زندهیاد استاد مجتبی مینوی، را دربارۀ آن ترجمه به آگاهی خوانندگان علاقهمند میرسانم.
مقدمتاً یادآور میشوم که نجف دریابندری، به همراه ایرج افشار و محمدرضا شفیعی کدکنی، تقریباً 46 سال پیش (پاییز 1352 ) مصاحبهای با مینوی انجام داده که ذیل عنوان «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده» در کتاب امروز منتشر شده است. این مصاحبه و،
عنوانش درمجموع مبین نگرش تحسین آمیز مصاحبهکنندگان در قبال مصاحبه شوندۀ نامدارشان است و این را هم معلوم میکند که دریابندری جوان، ارادت خالصانهای به مینوی داشته است. عنایت ویژۀ مینوی در حق دریابندری نیز از آنجا معلوم میشود که مجموعۀ تقریباً کاملی از آثار دریابندری را، که البته تاریخ انتشار آنها مربوط به پیش از وفات مینوی است، میتوان در کتابخانه مینوی یافت. مینوی، چنان که عادتش بود، مطالبی هم به خط خود در حاشیۀ این کتابها نوشته است. از میان آنها، من یکی را، که حواشی مینوی در آن از بقیه بیشتر است، انتخاب میکنم و میکوشم بر اساس آن تلقّی او را از دریابندری جوان و ترجمههای او نشان دهم.
کتابی که برگزیدهام عرفان و منطق نام دارد. این کتاب را نخستین بار شرکت سهامی کتابهای جیبی در سال 1349 منتشر کرده است. کتاب، حاوی مجموعه مقالاتی از چند کتاب فیلسوف نامدار قرن بیستم برتراندراسل است که بنا بر «یادداشت مترجم» «از چند کتاب مختلف فراهم شده است». «عرفان و منطق نام یکی از آنها» و «اساسیترین مقالۀ کتاب» است. پیش از هر چیز، باید بگویم که این کتاب را دریابندری به دست خود به مینوی تقدیم کرده و در صفحۀ عنوان با خودکار مشکی چنین نوشته است: «به استاد مجتبی مینوی تقدیم شد. نجف دریابندری؛ تهران_49/11/4»
مینوی، کتاب را به دقّت خوانده و واژهها و عباراتی از آن را تصحیح کرده و یادداشتهایی هم در حواشی آن نوشته است. نخست به سراغ ایرادهایی میروم که مینوی در ترجمۀ دریابندری دیده و آنها را اصلاح کرده است. بخشی از این ایرادها البته بسیار جزئی و کم اهمیت و بیشتر نمایندۀ دقّت وسواس گونۀ مینوی است. مثلاً معتقد است که «گلد» را در نام «گلد استون» باید «گلاد» نوشت.(ص3)
و البتّه حق با اوست، چون کاملاً امکان دارد که خواننده آن را «گُلد استون» بخواند که نام دیگری است و ربطی به گلاد استون ندارد.
در صفحه 17 مینوی زیر «تساهل متقابل» خط پررنگی کشیده و کنارش علامت گذاشته است، ظاهراً به این دلیل که «تساهل» از باب «تفاعل» است که مفهوم تقابل هم در آن مستتر است و نیازی به صفت «متقابل» ندارد. بسیاری از جملات، دریابندری برای فاعل جمع غیر ذی روح، برخلاف سیاق معمول زبان فارسی، به جای فعل مفرد، فعل جمع به کار برده است: مثلاً در این جمله «این افکار البتّه خام و متناسب سن جوانی بودند»(ص 24 ). مینوی در چنین مواردی فعل را تصحیح کرده یا نشانۀ جمع آن را خط زده است. در صفحۀ 33 سخن راسل دربارۀ ویتگنشتاین چنین ترجمه شده است: «ویتگنشتین برای دیدن من به کمبریج آمد. آدم عجیبی بود و تصوراتش به نظرم غریب میآمد، به طوری که یک ثلث تمام من نمیدانستم این آدم نابغه است یا فقط خل است.» مینوی زیر « ثلث » خط کشیده و در حاشیه توضیح داده است: «مقصود یک ثلث سال تحصیلی است.» این توضیح مخصوصاً امروز، که نظام آموزشی مدارس به کلّی فرق کرده و اصطلاح ترم یا نیمسال تحصیلی جای ثلث را گرفته است، بسیار لازم به نظر میرسد. از این دست ایرادها و اشکالهای جزئی، که مواردش هم کم نیست، عجالتاً صرف نظر میکنم و به سراغ یادداشتهای مهمتری میروم که مینوی در حاشیۀ ترجمۀ دریابندری
نوشته است.
در صفحه 51 ، جملۀ معروفی از هراکلیتوس چنین ترجمه شده است «زمان کودکی است که شاه و وزیر بازی میکند؛ قدرت شاه در دست یک کودک است.» مینوی در حاشیه نوشته است: آیا این جمله همین بوده یا ارتباطی با بازی کودکان که شاه و وزیربازی باشد داشته؟
در صفحۀ 64، راسل به مبحث «عقل و شهود» در عرفان پرداخته و بحث خود را، از راست و دروغ عالم اهل عرفان بنا بر ترجمۀ دریابندری، چنین آغاز کرده است:
«من هیچ نمیدانم. من قصد انکار این عالم را ندارم، و حتّی نمیخواهم بگویم بینشی که این عالم را آشکار میکند، بینش درستی نیست. آنچه میخواهم بگویم و اینجاست که روش علمی واجب میشود این است که بینش نسنجیده و نیازموده برای احراز حقیقت کافی نیست، هرچند که بسیاری از مهمترین حقایق نخست به این صورت تجلّی کردهاند.» مینوی کنار این سطرها نوشته است: «فصل بسیار خوب و متقنی است. راستی مهم است». اندکی بعد، در صفحۀ 76، راسل ظاهراً به این دو بیت مثنوی استشهاد کرده است:
هست هشیاری ز یاد مامضی ماضی و مستقبلت پردۀ خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به کی پر گره باشی از این هر دو چو نی
اما مینوی، لابد به این دلیل که راسل فارسی نمیدانسته و نمیتوانسته است خودش مستقیماً این ابیات را بخواند و بفهمد و نقل کند، به حق در این مورد تردید کرده و در حاشیه پرسیده است: «آیا رَسل خود این استشهاد را کرده بوده؟» دو صفحۀ بعد ( ص78) با این جملۀ مغشوش روبرو میشویم: سرمستی توفیق فوری صحیح جهان ضرورت دارد در این میانه فراموش شود. باعث شده است که بسیاری از آن چیزهایی که برای فهم…» مینوی در حاشیه تذکر داده است که «گمان میکنم این دو سطر پس و پیش شده باشد» و بعد خودش جملۀ مذکور را به این صورت اصلاح کرده است: «توفیق فوری جهان باعث شده است که…برای فهم جهان ضرورت دارد الخ (سطرهای 18 و 19 را پس و پیش چیدهاند.» نظر مینوی کاملاً صائب است، چون دریابندری در چاپ بعدی این اشکال را بر طرف کرده و جملۀ درست را با یک تغییر جزئی عیناً به همان صورتی آورده است که از مینوی نقل شد.
در صفحۀ 87 چنین جملهای را میخوانیم: «امید ارضای امیال بشری ما _یعنی امید نشان دادن این که جهان فلان خصیصۀ دلخواه ما را دارد_ تا آنجا که به نظر من میرسد امیدی نیست که یک فلسفۀ علمی بتواند کاری برای ارضای آن انجام دهد» اگر عبارت معترضهای را که وسط این جمله آمده است کنار بگذاریم، حاصلش این میشود: «امید ارضای امیال…امیدی نیست که فلسفه…کاری برای ارضای آن انجام دهد.» معلوم است که چنین جملهای چقدر ایراد دارد. مینوی حق داشته است که کنار آن بنویسد: «جمله معیوب است.» دو صفحۀ بعد (ص 89 )، مینوی کاربرد «بیتفاوت» و «بیتفاوتی» را در جملههای ذیل نادرست یافته و همه را به «بیاعتنا» «بیاعتنایی» بدل کرده است: « فقط در همین قرن اخیر بود که علم روانشناسی اخلاقاً بیتفاوت شد؛ و در این زمینه هم بیتفاوتی اخلاقی برای پیشرفت علم ضرورت داشته است. در فلسفه تاکنون بیتفاوتی اخلاقی را کم جستهاند و کم به دست آوردهاند.»
باید گفت که هرچند در این مورد اصولاً حق با مینوی است، لیکن در فارسی امروز کاربرد صفت «بیاعتنا» و «بیمبالات» به معنی «بیتفاوت» رواج یافته است و مخالفت با آن هم دیگر ضرورتی ندارد.
در صفحۀ 100، مینوی کنار نام «هنری جیمز» این توضیح را افزوده است: « نویسندۀ امریکایی که چهل سال عمر خود را در انگلستان گذراند و تبعۀ انگلیس شد.» در صفحۀ 118 ، دریابندری اصطلاح «انفینی تزیمالها» را به کار برده است بدون آن که هیچ توضیحی دربارهاش بدهد یا دست کم شکل لاتین کلمه را بیاورد. مینوی زیر آن خط کشیده و معادل «لانهاییها» را برای این اصطلاح پیشنهاد کرده است. در جایی از کتاب (ص 153 ) این جمله آمده است:
من گمان نمیکنم که اگر نظریۀ بالا درست باشد بتوان قطعاً اثبات کرد که ذهن بیجسم نمیتواند وجود داشته باشد.»
مینوی در حاشیه تعبیر بهتر و مفهومتری از همین جمله به دست داده است: «یعنی میتوان گفت که شاید ذهن بیجسم میتواند وجود داشته باشد.»
سطر آخر صفحۀ 181 ظاهراً هنگام حروفچینی یا صفحهبندی افتاده است. مینوی آن را با خط زیبایی که شبیه حروف کتاب است بازنویسی کرده و زیر آن چنین توضیحی آورده است: «تکمیل آن را خود آقای نجف دریابندری توسط تلفن خبر داد».
چنان که آمد، دریابندری کتاب را در چهارم بهمن 1349 به مینوی اهدا کرده و مینوی آن را ظرف حد اکثر یک هفته با دقت خوانده است؛ زیرا در آغاز کتاب تاریخ اتمام مطالعۀ آن را «دهم بهمن ماه 49» اعلام کرده و نظر خود را دربارۀ موضوع آن به اختصار شرح داده و ضمناً به تأثیر مهمی هم که تقیزاده در بلوغ فکری و اخلاقی او داشته اشاره کرده است:
«غالب مردم بلکه عموم مردم گمان میکنند آنچه به عقل خودشان میرسد حقیقت محض است و آنچه عقل ایشان آن را درنمییابد، حقیقت ندارد. من هم مثل همۀ مردم همین گمان را داشتم. حالا این گمان را چیزی جز جهل نمیتوانم نامید، و این، آن جهلی است که میگویم تقیزاده مرا از آن رهانید. به من فهمانید که در تعقّل خود و در آنچه به عقلم میرسد شک داشته باشم و ملاک همۀ امور، عقل خود را قرار ندهم. تساهل داشته این را قابل قبول بدانم که شاید آنچه به عقل دیگری رسیده است نیز حقیقت داشته باشد، یا بلکه او هم محق باشد که آنچه را به عقل خودش رسیده است حقیقت گمان کند.»
در پایان، خوب است به این نکته هم اشاره کنم که مینوی ظاهراً یادداشتها و تصحیحات خود را در باب این کتاب به اطلاع نجف دریابندری نرسانده یا اگر هم رسانده باشد، دریابندری اعتنایی به آنها نکرده است؛ زیرا چاپ دوم کتاب هم که 33 سال بعد
منتشر شده است چندان تفاوتی با چاپ اول آن ندارد و تقریباً همۀ ایرادهایی که مینوی به این ترجمه گرفته در چاپهای بعد نیز دیده میشود.
پی نوشت
1. چاپ دوم کتاب ، با کمی تغییر و اصلاح و افزودن دو مقالۀ دیگر راسل به آن، توسط انتشارات ناهید با همکاری انتشارات علمی و فرهنگی در سال 1382 منتشر شده است.
نویسندۀ مقاله: دکتر محمد دهقانی
منبع
ادبیات پارسی معاصر،
سال نهم، شمارۀ دوم
پاییز و زمستان 1398
مطالب بیشتر
- نجف دریابندری: نسل مترجمان دارد ور میافتد
- نظرات بحثبرانگیز دریابندری دربارۀ نیما، هدایت و…
- نگاهی به رمان رگتایم
- نگاهی به رمان بازماندۀ روز ایشی گورو
نجف دریابندری از نگاه مجتبی مینوی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»