دربارۀ شعر و شاعری
کامیار عابدی: نباید نومیدی پیشه کرد!
کامیار عابدی: نباید نومیدی پیشه کرد!
هیچ سالی چنین بهار نداشت!
در اواخر سال 1364 بیماری های مختلف یکی از شاعران سنت گرا و توانمند ایران در عصر تجدد، مهدی حمیدی شیرازی، را احاطه کرده بود.وضعیت جسمانی او به هیچ روی مساعد نبود.البته، او در سال های میانۀ عمر بر این باور بود که:
«…از این که سال نو آمد نشان زندگی است
از این که سال کهن شد نشان رهسپَری است»
با این همه، وی با شمّ شاعرانه اش احساس می کرد که سال نو دیگر برای او «نشان زندگی» نیست. اسفند و فروردین 1365-1364 را واپسین اسفند و فروردینِ زندگی اش می پنداشت. حق هم با او بود. حدود دو ماه قبل از آن که در سپیده دم 23 تیر 1365 زندگی را بدرود گوید، درچکامه ای کوتاه به مطلع زیر آواز رَحیل را چنین موکد می کرد:
« اسفند و فروردین امسالم چه بد بود
معنای مرگت کرد آخر نامزد بود»
می دانیم که حمیدی در میان شاعران معاصر به عنوان شاعری خود- پسند و خود- شیفته شناخته شده است. به تعبیر شفیعی کدکنی «نرگسانِگی» در وجودش بسیار نیرومند بود. اما در لابه لای شعرهای او گاه نمونه هایی دیده می شود که این نکته را قدری نقض می کند. در مثل ، او در بهار 1330 پس از درگذشت صادق هدایت، ملک الشعرای بهار و رشید یاسمی، از اواخر فروردین تا حدود نیمۀ اردی بهشت همان سال، با سوز دل و رنجی عمیق چنین می گفت:
«باغ امسال برگ و بار نداشت
هیچ سالی چنین بهار نداشت
گل بخندید و نوبهار نبود
باغ بشکفت و غیر خار نداشت
باغ، یک چند گل ز بُستان برد
بوستان دید صدهزار نداشت
شیرِ گردون شکار خوبی کرد
سال ها این چنین شکار نداشت
نظم جان داد و غیرِ جان دادن
چاره ای در غم” بهار” نداشت
نثر خود کُشت و بی “هدایت” هم
راهی الّایِ انتحار نداشت
رفت دنبال نثر و نظم، رشید
که جز این در جهان شعار نداشت»
به نظر می رسد که اسفند 1398 و فروردین (و شاید بهتر است بگویم بهار) 1399 در میهن عزیزمان، و بسیاری از کشورهای جهان روزهای دلپذیری نبوده است. یک بیماری مُسری کرۀ زمین را درنوردیده است: جان شماری از از انسان ها را گرفته و شمار انبوهی از مردم را خانه نشین کرده است. با این که بخشی از این نوع بیماری ها شاید چنگ و دندانی است که طبیعت به سبب نقضِ پی در پی حریمش به ویژه در دورۀ فن آوری و«عصر معراج پولاد» به بشر نشان می دهد، اما نباید نومیدی پیشه کرد. رعایت اصول انسانی، تاکید بر مدنیت، و در همان حال احترام راستین به طبیعت ویژگی هایی است که باید بسیار بیش از پیش پیشۀ خود سازیم.
اما بهار برای انسان ایرانی از یادآوری های نیک ادبی تهی نیست. فردوسی (شاعر خردمند و میهن گرا)، خیام (ریاضیدان و شاعرِ هستی اندیش)، عطار (عارف نامی و افتاده) و سعدی (شاعر و نویسندۀ مُصلح و انسان دوست) در بهار به دنیا آمده یا بخشی از آثار پُربهای خود را در این فصل به پایان برده اند. این شاعران بخشی از حافظۀ انسانی، زبان ادبی و زیست روحی ایرانیان، فارسی زبانان و فارسی دانان را شکل داده اند.
البته، سهراب سپهری (شاعر و نقاشِ لطیف طبع و عرفان گرای ای ایران در سده بیستم) نیز با آن که در خزان 1307 چشم به جهان گشوده بود، در بهار 1359 زندگی را بدرود گفت. سپهری با آن که از هنر و ادب و فرهنگ ژاپن و چین و هند تاثیرهای بسیار زیادی گرفته بود، با شعر و نثر عرفانی ایران و زبان فارسی هم بسیار الفت داشت. در اواخر دهه 1360 در گفت وگویی با زنده یاد عبدالغفّار طهوری (بنیادگذار کتابخانۀ طهوری)، ناشر و از دوستان سپهری، از زبان وی شنیدم که این شاعر و نقاش ارجمند به مطالعۀ متن های عرفانی بسیار رغبت داشت، از ابوالحسن خَرَقانی با علاقه یاد می کرد، و درواقع، به تشویق او بود که طهوری به بازنشر کتاب نورالعلومِ این عارف آرمیده در بسطام (گردآوری و تصحیح مجتبی مینُوی) پرداخت (این نکته را در سال 1392 در مقاله ای در مجله نقد و بررسی کتاب تهران نوشته ام).
سپهری با سعدی نیز اُلفت داشت. در هشت کتاب او نکته هایی است که شباهت فکر و تصویر او را با آثار شاعر شیراز نشان می دهد: این هردو نه تنها به طبیعت علاقه مندند و از آن الهام می گیرند، بلکه به تعبیر شارل بودلر به آن همچون معبدی شگفت آور می نگرند (به برخی از این شباهت های سپهری با سعدی در از مصاحبت آفتاب، 1375 و ویرایش های بعد، اشاره شده است). سبک زبانی سپهری نیز، دست کم در کامیاب ترین سروده هایش در نیمۀ نخست دهۀ 1340 ، به سوی سهولت و امتناعی سعدی وار تمایل دارد. علاوه براین، شاعر حجم سبز بر این باور بود که در دورۀ تجدد جنبه های معنایی و معنوی و کاربردی شعر سعدی نادیده گرفته شده و فقط به عنوان سرمشق صِرف در خوشنویسی باقی مانده است. با آن که بر این موضوع در کتاب جدال با سعدی در عصر تجدد(1391) نیز تاکید شده است، در پایان این نوشتۀ کوتاه عبارت های منثور اما شاعرانۀ سپهری را دوباره در دسترس علاقه مندان شعر فارسی قرار می دهم:
«کاغذ ما سفید معمولی بود
و قلم هرچه بود واسطی نبود
سرمشق همیشه شعر بود
و سعدی همیشه سرمشق بود
سرمشق خط فقط
وگرنه “به جان زنده دلان ” که دل آزردیم
و نظر تنها “بدین مشتی خاک” کردیم
“گل بی خار جهان” نشدیم
“زمام عقل به دست هوای نفس” دادیم
“نابرده رنج گنج” خواستیم
باور داشتیم سعدی
شعرش را برای مشق خط گفته است
وگرنه، بار درخت علم” این نبود»!
فروردین 1399، تهران
کامیار عابدی
منبع bookcity.org
کامیار عابدی: نباید نومیدی پیشه کرد!
مطالب بیشتر
- بیژن الهی شعرهایش و دل ما
- بررسی سه تألیف زندگینامهای دربارۀ فروغ
- مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
- از لیسبون تا تهران (فرناندو پسوآ و ناصر وثوقی)
- میمنت میرصادقی: شاعر و پژوهشگر ادبی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند