داستان/ رمان خارجی
خلاصهی داستان بار تلبی محرّر
خلاصهی داستان بار تلبی محرّر
داستان «بارتلبی محرر» اثر هرمان ملویل حکایت وکیلی است که در دفتر خود سه کارمند به عنوان محرر و ناسخ استخدام کرده او در ابتدای داستان این سه کارمند و خلق و خوی آنان را معرفی میکند و روی آنها اسمهایی مانند بوقلمون، گازانبر و زنجبیلی گذاشته است که دلیل این نامگذاری را شرح میدهد. اما تا اواسط داستان خواننده همچنان با خود میگوید پس بارتلبی کدام است. اواسط داستان میفهمد که هیچکدام. بارتلبی کارمند چهارمی است که استخدام می کند تا در مقابلهی نسخهها و کارهایی مانند رفتن به ادارهی پست و کمک کند و کلا دمِ دستش باشد. راوی چنین بارتلبی را وارد فضای داستان میکند:
«در جواب آگهی من، یک روز صبح جوانی بیحرکت در آستانهی درم ایستاد. در باز بود چون تابستان بود. سر و وضعش را هنوز به خاطر میآورم. پاکیزگی بیروح و تشخص رقت انگیز و پریشانی لاعلاجی داشت. بارتلبی او بود! بعد از صحبتهای مختصری راجع به شرایط کار استخدامش کردم، خوشحال از اینکه در جرگهی ناسخین خود از وجود مردی برخوردارم با چنان متانت استثنائی که گمان میکردم میتواند اثر مفیدی در طبع دمدمی بوقلمون و مزاج آتشین گاز انبر بگذارد.» (افشار:118-117)
راوی در ابتدای کار از او بسیار راضی است زیرا او بشدت کار میکند:
«شب و روز کار میکرد و در نور آفتاب و زیر نور شمع قلم میزد. از پشتکارش چنانچه با نشاط توأم بود خوشحال میشدم، لیکن او در سکوت و با صورت رنگ پریده و بیاختیار مینوشت.»(همان:118)
راوی در این جا کار محرر را بصورت دقیق برای مخاطب شرح میدهد تا آنها درک کنند که محرر یا ناسخ چه وظایفی را باید انجام دهند:
« یک قسمت ضروری از کار محرر البته مقابلهی کلمه به کلمهی نسخه با اصل سند است. در دفتری که حداقل دو محرر موجود باشد، در این مقابله به یکدیگر مساعدت میکنند. یکی نسخه را میخواند، یکی اصل را نگاه میکند. کار بسیار یکنواخت و خسته کننده و خوابآوری است. به سهولت میتوانم تصور کنم که بعضی اشخاص سرزنده ابدا تاب و تحمل آن را نداشته باشند. فیالمثل نمیتوانم مجسم کنم که شاعر پرحرارتی مثل بایرون با میل و رغبت با بارتلبی بنشیند و یک سند قانونی پانصد صفحهای را که درهم و ریز نوشته شده مقابله کند»(همان)
داستان عجیب بودن بارتلبی برای وکیل از آنجا شروع میشود که وقتی وکیل او را صدا میزند تا کاری را در پستخانه انجام دهد یا در مقابلهی نسخهها کمک کند و… یک جواب ثابت میدهد بدون هیچ عکسالعمل دیگری: (مایل نیستم) بار تلبی بیا نسخه مقابله کنیم: مایل نیستم برو فلان کار را در بیرون دفتر انجام بده: مایل نیستم وکیل متعجب فکر میکند اشتباه میشنود اما او بارها این جمله را تکرار مینماید و جالب اینکه طوری آرام است که وکیل قدرت بیرون کردن او را ندارد. زیرا بار تلبی شرافتمند است و اهل پول برداشتن یا دزدی نیست و سخت هم کار میکند. اما خیلی خونسرد در برابر تمام دستورات مافوق میگوید: مایل نیستم انجام دهم. او غذا هم نمیخورد. گاهی فقط چند کلوچهی زنجبیلی و در زمان بیکاری به دیوارهایی که بیرون دفتر را احاطه کرده بودند خیره میماند.
بارتلبی یک انفعال جدی است. یک سکون مجسم. وکیل توضیح میدهد که چرا با وجود تمام سرکشی بارتلبی قدرت اخراج او را نداشت.
«با گذشت زمان به مقدار معتنابهی با بارتلبی سازگار شدم. ثبات قدمش، کفّ نفسش، مجاهدت بیوقفهاش (به استثنای مواقعی که ترجیح میداد در پشت پردهاش ساعتها در بحر تفکر غوطهور شود)،سکوت سنگینش، رفتار لایتغیرش تحت هر شرایطی، وی را غنیمت ذیقیمتی میساخت. یک نکتهی مهم این بود که او همیشه حضور داشت: «صبحها نفر اول، مدام در طول روز، شبها نفر آخر. به درستکاریش اعتماد عجیبی داشتم. گرانبهاترین اسنادم را در دست او کاملا ایمن احساس میکردم.»(همان:125)
رفتارهای عجیب بارتلبی همچنان ادامه داشت تااینکه به اوج رسید
یکشنبه روزی راوی به دفتر خودش میرودمیبیند قفل است. بارتلبی در دفتر زندگی میکرده و بدتر اینکه وقتی راوی میخواهد وارد شود بارتلبی میگوید: مایل نیستم فعلا تو را بپذیرم و بعد دو سه کلمه افزوده که شاید بهتر باشد دو سه بار دور ساختمان بچرخید و تا آن زمان احتمالا او مشغلهاش را به اتمام رسانده است
« حال، ظهور کاملا غیرمترقبهی بارتلی در دفتر کار من در صبح یک روز یکشنبه، با لاقیدی جنازهوار آقامنشانهاش، لیکن جدی و خون سرد، چنان تأثیر عجیبی در من داشت که بیاراده از جلوی در کنار رفتم و به خواست وی عمل کردم، اما نه بدون درد کشندهی شورش بیهوده در برابر گستاخی ملایم این محرر بیمسئولیت. فیالواقع مخصوصا همین ملایمت حیرتانگیز او بود که مرا نه خلع سلاح میکرد بلکه گویی از مردی ساقط میکرد، زیرا تصور میکنم وقتی شخصی با طیب خاطر اجازه میدهد کارمند اجیرش به او امر و نهی کند و فرمان بدهد که از ملک خودش خارج شود درواقع از مردی ساقط شده است.»(همان:126)
عاقبت کار به آنجا میرسد که بارتلبی میگوید تمایل ندارد نسخههای قانونی را بنویسد و فقط به دیوارها خیره میماند. وکیل نمیتواند او را بیرون کند و وقتی میخواهد از گذشتهی بارتلبی صحبت کند میگوید تمایلی ندارد جواب دهد. نهایتا وکیل که نمیتواند او را بیرون کند خودش دفتر کارش را عوض میکند و بارتلبی میماند. چند روز میگذرد مالک جدید دفتر وکیل عصبانی میآید و میگوید بارتلبی از دفتر نمیرود و کنار پنجره به دیوار زل میزند. وقتی هم به او کاری میدهند میگوید تمایل ندارد انجام دهد. وکیل به سراغ او میرود تا او را به خانهاش ببرد. اما او تمایل ندارد از جایش تکان بخورد، نهایتا او را به زندان میاندازند. در آنجا وکیل به او سر میزند ولی او نه تمایل دارد حرف بزند و نه غذا بخورد که عاقبت رو به دیوار میمیرد. وکیل در آخر گویا از زندگی گذشتهی بارتلبی خبری به دست میآورد و آن را با خواننده در میان میگذارد: «بارتلبی در واشینگتون کارمند جزئی در «دایرهی مرسولات باطله» بوده که غفلتا متعاقب یک تغییر و تحول اداری از کار برکنار شده است.
وقتی به این شایعه فکر میکنم، نمیتوانم احساسی را که به من دست میدهد به خوبی بیان کنم. مرسولات باطله! آیا شبیه آدمهای مرده به نظر نمیرسد؟ مردی را مجسم کنید از بداقبالی و بالذاته مستعد یأس و کسالت. برای این خلقیات آیا مشغلهای تشدید کنندهتر از کار با نامههای باطله و دستهبندی آنها برای سوزاندن هست؟ گاهی کارمند رنگپریده در میان تای کاغذ حلقهی انگشتری مییابد. شاید انگشتی که مقصد آن بوده اکنون در گور پوسیده باشد. اسکناسی که به قصد اعانت در اسرع وقت ارسال شده، درحالیکه نیازمندش دیگر نه میخورد و نه گرسنه میشود. رحمت خدا بر آنان که مأیوس مردند. استدعای امید براب آنان که ناامید مردند. اخبار مسرتبخش برای آنان که از رنجهای تسکین نیافته نفسبریده مردند. در مأموریتهای زندگی، این نامهها به سوی مرگ میشتابند. آه، بارتلبی! آه، انسان!»(همان: 147)
منبع
یک درخت، بک صخره، یک ابر
برجستهترین داستان کوتاههای دو قرن اخیر
ترجمه حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
صص 111-147
- واکاوی و تحلیل این داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصهی داستان بار تلبی محرّر
مطالب بیشتر
- خلاصهی داستان ساده دل اثر گوستاو فلوبر
- مسعود فراستی: ادبیات به مراتب مهمتر از سینماست
خلاصهی داستان بار تلبی محرّر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند