تحلیل داستان و نمایشنامه
چرا ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد؟
چرا ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد؟
پائولو کوئلیو در سال ۱۹۴۷ در ریو دو ژانیروی برزیل زاده شد. او نمایشنامه نویس، نویسنده، کارگردان تئاتر و ترانه سراست. او یک کاتولیک رومی است و به طور منظم در میان مراسم ربانی حضور مییابد در سال ۱۹۹۶، کوئلیو موسسه پائولو کوئلیو را تأسیس کرد که به کودکان و افراد مسن با مشکلات مالی کمک میکند. در سپتامبر ۲۰۰۷، کوئلیو توسط سازمان ملل متحد به عنوان پیام آور صلح نامیده شد. از سایر فعالیتهای پائولو کوئلو میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- عضو هیأت مدیره مرکز صلح شیمون پرز مشاور ویژه یونسکو برای «گفتگوی بین فرهنگی و همگرایی معنوی»
- عضو هیأت مدیره بنیاد شواب برای کارآفرینی اجتماعی
- عضو آکادمی ادبیات برزیل عضو شورای مشاوره بینالمللی –مذاکرات مقدماتی بینالمللی هاروارد
- عضو هیأت مدیره، مرکز آزادی رسانهای دوحه در تاریخ ۹ مه ۲۰۰۶، در صوفیه، بلغارستان، به پائولو کوئلیو توسط رئیس جمهور بلغارستان، جورجی پاروانو «جایزه پر افتخار رئیس جمهور» اهدا شد.
پائولو کوئلیو جز نویسندگانی است که از خاطرات خود در نوشتههایش بهره میبرد.
او نخستین نویسنده غیرمسلمانیست که بعد از انقلاب اسلامی، سفری ده روزه به ایران داشت. (گزارشها و متن سخنرانیهایش در اینترنت قابل جستجو هستند.) کوئلیو مدافع سر سخت انتشار کتابهای خود از طریق شبکههای به اشتراکگذاری فایل در اینترنت است.
آثار او:
_خاطرات یک مغ (زیارت) ۱۹۸۷
_کیمیاگر ۱۹۸۸
_راهنمای رزم آور نور
_قصههایی برای پدران فرزندان نوهها
_بریدا ۱۹۹۰
_عطیه برتر ۱۹۹۱
_والکیریها ۱۹۹۲
_مکتوب ۱۹۹۴
_کنار رود پیدرا نشستم و گریستم ۱۹۹۴
_کوه پنجم ۱۹۹۶
_نامههای عاشقانه یک پیامبر ۱۹۹۷
_مکتوب ۲ ۱۹۹۷
_مبارزان راه روشنایی ۱۹۹۷
_ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد ۱۹۹۸
_اعترافات یک سالک ۱۹۹۹
_شیطان و دوشیزه پریم ۲۰۰۰
_قاموس فرزانگی داستانهایی برای پدران، فرزندان و نوهها ۲۰۰۱
_یازده دقیقه ۲۰۰۳
_ساحره پورتوبلو ۲۰۰۳
_زهیر ۲۰۰۵
_چون رود جاری باش ۲۰۰۶
_هستی ۲۰۰۷
_برنده تنهاست ۲۰۰۸
_الف ۲۰۱۱
_زنا ۲۰۱۴
چرا ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد؟
ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد؟
چرا قبل از شروع بحث میبایست در مورد این اثر توضیحی را ارائه دهم. این کتاب جز کتابهای عامه پسند (عده کمی از منتقدین مردم پسندهم میدانند) است. به همین علت عدهٔ زیادی از مردم با 《بهبه و عالی و بینظیر》 از این کتاب تعریف میکنند و مخاطبان جدیِ ادبیات این کتاب را نمیپسندند. آثار به سه دسته عامهپسند؛ نخبهگرا و مردم پسند تقسیم میشوند.
عامه پسندها با تکیه بر احساس و عواطف خواننده، مباحث روز را به شکل سطحی مطرح کرده و منعکس کنندهٔ آمال و آرزوهای آناناست.
نخبه گراها مخاطب اندک ولی حرفهای دارد. و مردم پسند آنانی هستند که پرشمارند ولی در عین حال به عقلانیت خواننده احترام میگذارند. پس اگر شما این کتاب را بسیار دوست داشتید و یا به نظرتان مجموعهای از جملات بیهوده، بدون کاربرد و یک مُشت تخیلات را بزور ماورایی میکنند؛ درست فکر کردید! چون مخاطبین باهم متفاوتند. حالا فارغ از جهتگیری خاصی، تحلیل را آغاز میکنم:
خلاصه:
دختر ۲۴ سالهای به نام ورونیکا با چند ورق قرص خودکشی میکند. وقتی چشم باز میکند در بیمارستان روانی بستریست. دکتر او معتقد است به علت مصرف زیاد قرص و قوی بودن داروها، قلب او تا یک هفتهٔ دیگر از کار میافتد.
او در بیمارستان روانی با افراد مختلفی آشنا میشود و از زندگی آنان مطلع میگردد از جمله 《ادوارد》، پسری که اسکیزوفرنیک است و بعد عاشق هم میشوند و از بیمارستان فرار میکنند و در انتها متوجه میشویم که قلبِ ورونیکا مشکل خاصی نداشته و پزشک تمام مدت آنها را تحت نظر داشته و آنها مورد آزمایش بودهاند… .
راوی دانای کل نامحدود است، او از تمام اختیارات خود در طول داستان بهره میبرد و گاه خواننده میخواهد بسیاری از جملات را از زبان شخصیتها و طیِ دیالوگها بفهمد ولی راوی این اجازه را نمیدهد و با دانای کل بودن خودش، در طول داستان حکمرانی مطلق میکند.
در شیوهٔ نگارش میتوان هم جز روانشناسی رفتاری و هم روانشناسی ذهنی تقسیمبندیاش کرد.
در این رمان اندیشهها و احساسات شخصیتها با واسطه (دانای کل) به خواننده گفته میشود.
و هم نشان دادن شخصیت بر اساس گفتار، با رسوخ به ذهنشان منششان آشکار میشود.
سبک بیان آن حداکثر گراست و نویسنده جایی برای تخیل خواننده باقی نمیگذارد.
او میخواهد مکان و زمان را دقیق بگوید و شخصیتها را کامل خلق کند. یک نکتهٔ دیگر در بیان کامل و دقیق مکان و زمان، این است که نویسنده قصد دارد به واقعیتپذیری آن کمک کند. (آیا موفق بوده است؟ این جوابی است که هر خواننده، خود باید بدهد).
پایانبندی داستان بسته است. ما میدانیم که ورونیکا سالم است و به زندگی جدید خود باز میگردد… یک پایان شاد برای رمانی عامه پسند. و خواننده هم عمیقاً همین را میخواهد، هرکسی باید فرصت دوباره ساختن زندگیاش را داشته باشد مخصوصاً وقتی معجزهای رخ داده و مگر هر روز یک معجزه نبود؟ آنگونه که نویسنده گفته است. پس پیشبینی پایانی خوش دور از انتظار نبود.
البته این جز پایان بندیهای ناگهانی قرار میگیرد که طی آن با چرخشی در طول داستان خواننده غافلگیر شود. که این پایان زیردستهٔ همان پایان بندی بسته است.
ضرب آهنگ داستان کند است و گاهی حوصلهٔ خواننده سر میرود. انگار یک مطلب علمی_روانشناسی میخواند.
ولی نویسنده هربار با ایجاد یک گره سعی در رفع این موضوع دارد.
از نظر روایی؛ رمان 《آسان نویس》است یعنی طرح روشن و مشخص و قصهٔ آن معلوم است… .
ایدئولوژی حاکم بر آن در دستهٔ 《آرمان_شهری》 است؛
در این ایدئولوژی در پایان یک جامعهٔ مطلوب و سعادتمند ایجاد میشود. به آینده خوش بینند؛ انسان در نهایت خوشبخت و پیروز است.
اگر بخواهم معنا و اندیشهٔ رمان را در ظرف تقسیم بندیهای معمول بیاورم، باید بگویم این رمان به فلسفه، دین، روانشناختی و اجتماعی، ناخنکهایی میزند ولی در بسیاری در سطح مانده است و عمق نیافته.
بیشتر سعی کرده حرف بزند و اندیشههایش را فریاد بزند و همین برای خوانندهٔ حرفهای خسته کننده است.
مکتب آن رئالیسم است
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد از مجموعهٔ سهگانهٔ در روز هفتم است.
نویسنده در هر سه کتاب سعی کرده به یک هفته زندگی انسانهای معمولی بپردازد که با عشق، مرگ یا قدرت دست و پنجه نرم میکنند.
نویسنده معتقد است: یک هفته فرصت زیادیست تا تصمیم بگیریم که سرنوشت خود را بپذیریم یا نه.
(۱_کنار رود پیدرا نشستم و گریستم ۲_ ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد ۳_ شیطان و دوشیزه پریم)
و اما ایدهٔ این داستان از کجا آمده است؟
کوئلیو معتقد است نویسنده هیچوقت از اول نمیداند دربارهٔ چه مینویسد. او معتقد است مهمترین هنر نویسندگی الهام است. الهام به معنی فرو دادن چیزی مثل هواست، مثل نفس کشیدن.
او میگوید وقتی کتابی مینویسم، سعی میکنم خودم را کشف کنم و باید بگویم خودم هم برای خودم یک رازم!
کوئلیو سه بار در بیمارستان روانی بستری شد. او معتقد است که به دلایل مسخرهای در طی سالهای ۱۹۶۵؛ ۱۹۶۶ و ۱۹۶۷ در آن بیمارستان بستری بوده است. او میگوید شاید پدر و مادرش از رفتار غیرمعمول او، نیمه خجالتی، نیمه برونگرا و عشقش برای هنرمند شدن گیج شده بودند. البته او دیوانهٔ واقعی را پزشکی میدانست که برای این دلایل او را بستری کرده بود.
مادر کوئلیو به او گفته بود: 《عزیز من، پدر تو یک مهندس است. او یک منطق گراست، انسانی منطقی با چشماندازی بسیار مشخص از جهان. آیا تو واقعاً میدانی اینکه تو یک نویسنده بشوی چه معنایی دارد؟》
این موضوع را میتوانیم در ورونیکا وقتی میخواهد پیانیست شود و مادرش میخواهد او حقوق بخواند، مشاهده کنیم.
دیگر اینکه کوئلیو قصد داشت تا پایان مرگ پدر و مادرش این موضوع را نزد عموم مطرح نکند، چون نمیخواست آزارشان دهد، همانطور که ورونیکا میخوانیم:《ورونیکا نمیخواست مادرش را ببیند، اینکار فقط هردوشان را غمگین میکرد…》
به دلیل این دسته شباهات زیادی که در کتاب بین ورونیکا و کوئلیو هست او را نویسندهای میدانیم که از خاطراتش در نوشتههایش بهره میبرد.
رمان با تعلیق بزرگی شروع میشود که منشاء آن اسم کتاب است. 《ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد》
ولی چرا؟ 《در دُنیایی که هر کسی به هر بهایی، برای بقایش میجنگد در مورد رفتار کسانی که تصمیم میگیرند بمیرند، چه قضاوتی میشود کرد؟》
این چرا باعث کششی میشود که خواننده را با خود همراه میکند تا پاسخ خود را بیابد.
ورونیکا خودکشی میکند برایِ«آزادی مطلق، فراموشی ابدی》
و بعد نویسنده میگوید:
چون ورونیکا روزنامهها میخواند، تلوزیون تماشا میکرد و از آنچه در جهان میگذشت آگاه بود همه چیز اشتباه بود و راهی برای تصحیح مسائل نمییافت این موضوع به او احساس عجز مطلق میداد.
نکتهٔ مثبت این است که شخصیت اصلی زن است و نویسنده سعی در نزدیکی با زنِ داستان داشته است. او در جاهایی تنگناهایی که برای زن وجود دارد صحبت میکند. اینکه ورونیکا پیانو میتواند یادبگیرد فقط برای جلب رضایت همسرش؛ یا زیبا و جوان است و هنوز چاق نشده تا بتواند همسری انتخاب کند یا بودن با پسرانی که اگر با آنها بماند، آخر شب سر از اتاق هتل یا رختخواب بیگانه سر در میآورد… نکات ظریفی است که نویسنده به آنها طعنه زده است.
نویسنده از انفعالی صحبت میکند که گریبانگیر شخصیتهای داستان است. از ورونیکا در زمان خودکشی تا عمهٔ پرستار، که خودش را کشته بود و زدکا. او معتقد است تا زمانی که برای خواستهات نجنگی، زندگی نمیکنی. برای همین زمانی که ورونیکا به پیرمرد سیلی میزند، حس زندگی در او شروع میشود! یا وقتی عمه با معشوقهٔ شوهرش جنگیده… .
اما این رفتار در دنیای عاقلان جایی ندارد.
《ویلت》جایی بود که میتوانستند به دیوانگیشان ادامه دهند و مطابق رویاهاشان زندگیکنند.
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد در رتبهٔ ۹۰ از لیست هزار و یک کتاب قبل از مرگ سایت Amozon قرار دارد.
رمان شامل خرده روایاتی است که طی داستان تعریف میشود و قصد در روشنتر کردن فلسفهٔ اصلی داستان دارد.
او با بهرهگیری از نمادهای ادیان و سنتهای معنوی بودیسم سعی در ایجاد نوعی همدلی دارد تا هر خوانندهای با او ارتباط برقرار کند. اما در حقیقت، آثار او برای کسانی که در فشار روانی هستند و از بحران بیمعنایی رنج میبرند قابل درک و الهامبخش است.
برای همین اگر بگوییم او جملاتی زمینی را به زور خواسته به الهیات پیوند بدهد، اشتباه نگفتهایم.
در دنیایی که مردم از بحران هویت و ترس از مرگ رنج میبرند، این صحبتهای و مستقیمگویی های راوی، طرفداران خاص خودش را دارد. چراکه آنان معتقدند ورونیکا با اینکه در جستجوی «مرگ» بوده است، زندگی را مییابد.
در حالی که پرستار مشغول تزریق بود
ورونیکا دوباره پرسید: «چقدر وقت دارم؟»
«بیست و چهار ساعت، شاید کمتر»
ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید.
اما توانست بر خودش غلبه کند.
«میخواهم دو خواهش بکنم.»
اول دارویی به من بدهید تزریقی یا هر طور دیگر تا بتوانم بیدار بمانم و از هر لحظه باقی مانده زندگیام لذت ببرم.
من خیلی خستهام اما نمیخواهم بخوابم.
کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کردهام.
کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد علاقه را به آنها از دست دادم».
《و خواهش دوم چیست؟》
《میخواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.
میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم.
همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبودهام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل میفروشد، صحبت کنم.
بارها از کنار هم رد شدهایم، و هیچ وقت از او نپرسیدهام حالش چطور است. و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!
من که همیشه گرم میپوشیدم، همیشه انقدر از سرما خوردگی میترسیدم. خلاصه دکتر، میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم، به هر مردی که خوشم میآید لبخند بزنم، تمام قهوههایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم. میخواهم مادرم را ببوسم بگویم دوستش دارم در دامنش گریه کنم بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم. احساسات من همیشه بودهاند، فقط پنهانشان میکردم.》
این قسمت مرا یادِ این شعر مولانا میاندازد:
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
و ریچارد باخ در کتاب یادداشتهای مرد فرزانه میگوید:
《تو نیامدهای بر جهان اثر بگذاری، آمدهای زندگی کنی تا شاد باشی》.
و ورونیکا شادی را اینگونه یافته است. رمان، امری_خبری است یعنی ایدئولوژیک آشکار دارد و با تجربهٔ زیستی خواننده در ایران نزدیکی دارد پس واقع گراست.
اما چرا با تجربهٔ زیستی خواننده در ایران نزدیک است؟ چون خوانندهٔ ایرانی هم چون ورونیکا جنگی را پشتِ سر گذاشته و حالا گرفتاریهای بعد از جنگ و معنای زندگی دست و پنجه نرم میکند.《همزادپنداری》با شخصیت رمان یا 《همذاتپنداری»؟
《همزادپنداری》 به معنیِ شبیه شدنِ لحظهای و گذراست. یعنی ما در زمان خوانشِ یک اثر با او همدل میشویم و خود را بجای شخصیت داستان قرار میدهیم.
اما《همذاتپنداری》، شبیه شدن به کسی در مدت طولانیتر و پایدار است.
همزادپنداری نوعی شیوهٔ نوشتن است که به شخصیت داستان نزدیک شویم و حس و حالات آن را درک کنیم. این نوع نوشتن که خواننده به شخصیت داستان نزدیک شود و او را درک کند و با او ارتباط بگیرد، گویند. که از تجربهٔ نویسنده حاصل میشود که چگونه بنویسد تا این حس در خواننده ایجاد شود. در این کتاب نویسنده سعی کرده این همزادپنداری را ایجاد کند. (موفق بوده؟ این هم سوالی است که هرخواننده نظر خودش را دارد).
در رمان سعی در معرفیِ دو آزمون در مسیرِ معنویت دارد: اول اینکه به چیزی ورای ظواهر توجه کنید و دوم؛ بردباری تا لحظه موعود. (داستان ملانصرالدین).
اما حقیقت این است که کسبِ معرفت آدمی را سَبُک نمیکند، هرچند عدهای معتقدند کوئلیو عارف است و عارفانه مینویسد! اما ما گنجینههای بیشماری برای کسب معرفت داریم از جمله مثنوی و…
اما من مخالفِ خوانشِ این آثار هم نیستم، همانطور که مخالف خوانش رمانهای زرد نیستم! چرا که بسیاری خواندن را با همین آثار عامهپسند شروع کردند و بعد چون روحشان نیاز به آثار قویتر داشت، به سمت کتب فاخر کشیده شدند.
و عشق ادوارد و ورونیکا.. عشق شفابخش… . همانگونه که در متن رمان هست و نیازی به توضیح نیست.
فیلم «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد》
محصول ۲۰۰۹. کارگردان: امیلی یانگ.
فیلم وفاداری خود به متن رمان را حفظ کرده است و علیرغم حذف بسیاری از دیالوگهای کتاب، با برخورداری از تصویربرداری و صدابرداری قویِ خود توانسته حال و هوای رمان را منتقل کند.
داستانش یکی از گزینهها بر مبنای اگزیستانسیال است و کاربرد بالینی دارد. چنانچه رواندرمانگران اگزیستانسیال معتقدند که مواجهٔ اساسی آدمی با مرگ، میتواند لذت زندگی را در او دوچندان کند.
با جملهای از خالد حسینی از کتاب بادبادک باز سخنانم را به پایان میبرم که بیمناسبت با تحولِ ورونیکا نیست؛
شاید منصفانه نباشد، اما چیزی که در چند روز و گاهی حتی در یک روز رخ میدهد، تمام زندگی آدم را زیر و رو میکند. ■
نویسنده: الهام زارعی
منبع: chouk.ir
چرا ورونیکا تصمیم میگیرد، بمیرد؟
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند