شعر امروز
چند سروده از گراناز موسوی
چند سروده از گراناز موسوی
(به مناسبت زادروز شاعر)
1) رابطه
چشمانم را باز نمیکنم
تا در هیاهوی کوچهها گم نشوم
اینک
سرزمینی که پرندگان ِ مهاجر را کوچ نمیدهد
و کولی در فراخیِ صحرایش
تا همیشه میرقصد
واحهای بیهراس که در آن
زمان دمی به خواب رود
سایهام آغشتۀ سایهات شود
و در آن فرصت کوتاه
نگاه کنم
فروردین 73
2) بهانه
گفتم ماهی بیاور
از چشمانت که با آسمان راه میرود
ماهها گذشت و نیامدی
و آنقدر به بیماهیِ آسمان خیره ماندم
تا ماهی شدم
و از رودخانهات به دریای دیگری رفتم
اردیبهشت 78
3) گزارش
ساعت نُه دختر سوار شد
بیابان نی نداشت و چوپان هم
پیکان سفید بود و جیغ
تمام رنگهای زمین.
ماه گزارش میدهد
یک ربع بعد
از پاهای ساعت خون میچکد
پلیس ژیانی زرد را جریمه میکند
دادگاه هنوز سرگرم گلدانها و فوارههای مجرم است
و در رادیو نی میزند کسی.
روزنامههای صبح و عصر گزارش میدهند
مرداد 77
چند سروده از گراناز موسوی
4) حراج
دستمالی به سرِ ماه بستهام
النگوهای جهان را دستِ ماه کردهام
سر به شانۀ آسمان کولی گذاشتهام
و خداحافظ…
اما نمیخواهم نگاه کنم
نه! نگاه نمیکنم
که عاقبت رادیو با موجهایش رفت
بشقاب تاقچه به قیمت نرسید و ماند
تختم را خریدند و رختخوابی که روی زمین خواب است
پر از ماهیانِ بیدریاست
بیهوده چانه میزنی
مشقهای خطخطیام را ارزان نمیدهم
«ماهی سیاه» هم فروشی نیست
همیشه چند قدم نرفته میماند
و آن که دیر میکند
تنها ریختوپاشهای قدیمیاش را در جیب میبرد
آن که میماند
کلاغی عاشق است
که هیچکس اهلیاش نکرد
دیر آمدی
کفشهایم را به ابر یادگار دادهام
به تنها کسی که مورچگانِ عاشق را لِه نمیکند
دیرآمدی
جز پیراهنی که پر از شب پرههای ولگرد است
چیزی نمانده است
پیراهنی که پر از پروانههای اهلی بود
یادت هست؟
همیشه چند قدم
نرفته میماند
و آنقدر میگذرد
که میترسیم به آینه خیره شویم:
موهای کودکیمان
تار
تار
آهنگی سپید میزند
و رقصهایمان از یاد رفتهاند
زیر آسمانی که دارد از سیاهیِ سرفه میمیرد
وقتِ رفتن است
در نامه نوشتهاند آسمان
همه جا همین رنگ نیست
روزی که طیاره آهی کشید و پرید
چتری به دستِ ابرها بده
گریهام خیسشان نکند
و روزی اگر کسی از جادههای شبانه برگشت
دنبالِ خردهریزهای کهنه میگشت
روزی اگر دختری آمد
که بیخود برای خودش و ماه سوت میزد
منم
آمدهام فردای تکه تکه را جمع کنم
پیش از نماز صبح
به هم بچسبانم
آنروز
به خانهام برو و آبی به شمعدانی بده
شاید بهار شود
من پنج دقیقه بعد میرسم
بیهوده در را نمیبندم
ماه از پنجره میآید
اردیبهشت76
منبع
پابرهنه تا صبح
گراناز موسوی
نشر سالی
چاپ چهارم
چند سروده از گراناز موسوی
مطالب بیشتر
- دو سروده از گراناز موسوی
- شعرهایی از گراناز موسوی
- نگاهی به مجموعه شعرِ پابرهنه تا صبح سرودۀ گراناز موسوی
- برای عاشقانِ شعر…
- چرا منتقد شعر بیتفاوت و بیانگیزه شده است؟
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»