پیرامونِ ادبیات کلاسیک
فردوسی، آفریدگار رستم نوشتۀ عبدالحسین زرینکوب
فردوسی، آفریدگار رستم نوشتۀ عبدالحسین زرینکوب
(به مناسبت زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی)
… رستم اگر آفریدۀ خیال فردوسی یا هنرمندی به عظمت و قدرت او نباشد به هرحال جز ساختۀ یک قریحۀ عالی و غیرعادی نیست برای همین است که هیچ از پیش چشم من نمیرود و هرگز از خاطرم دور نمیشود. حتی در مقابل تاریخ و واقعیت که همه چیز دیگر بود و نمود خود را از دست میدهد رستم میایستد و بر چهرۀ حقیقت میخندد. وجود او خیلی بزرگتر و برتر از یک وجود افسانهیی است. شعر است که در عظمت بر طبیعت برتری دارد، خیال است که در وسعت زمان و مکان را به بازی میگیرد. این خطایی بزرگ است که در وجود او فقط یک دلاور عصر افسانهها را بجویند؛ وجود او از این پندارهای نارسا فراتر است نه تیتان است که در اساطیر یونان آمده است و نه «مرد برتر» که نیچه در خیالهای شاعرانۀ خود آن را ساخته است. با آنکه از این هر دو نشانها دارد برتر از آنها و یا غیر از آنهاست. نمونۀ انسان کامل است: انسان تمام عیار و جهانی، که طبیعت هنوز نتوانسته است بسازد. فقط برز و بالای او نیست که پروردگاران زور و جمال یونان و روم را به خاطر میآورد؛ عظمت معنوی و اخلاقی او نیز درخور خدایان افسانههاست. برتری او فقط در آن دلاوریهای شگفتانگیز نیست.
کدامیک از اطوار و احوال او هست که از خردمندی و هوشیاری و آهستگی و نرمخویی و پیروزی و توانایی خالی باشد؟ حتی در بدبختی نیز بیهمتاست، و در بین قهرمانان افسانههای ما هیچکس دیگر را نمیتوان یافت که مانند او دستخوش هولناکترین سرنوشتهایی گردد که انسان فناناپذیر خاکی از عهدۀ تحمل آن برمیآید:
سرنوشت پدری که به دست خویش فرزند جوان برومند خود را به خاک و خون کشیده باشد. در عشق و عاشقی شاید درست باشد که چندان گرمی و شوری ندارد، اما او چنان سرگرم آرزوهای بلند و هوسهای شریف دیگر است که نمیتواند خود را برای عشقهای ناچیز جسمانی معطل کند. با این همه این عشق نیز در وجود او نه «تعالی» یافته است و نه آنگونه که فروید تعبیر کرده است به «مجرای دیگر افتاده». در آن بیابانهای بیکران و خاموش و ملالانگیز «هفت خان»، آنجا که جامی درمیکشد و رودی برمیگیرد دیدهاید که چگونه از این بیسامانیها و ناکامیها و پریشانیها شکایت میکند. اما آنجا نیز که سری و سرّی پدید میآید آزرم و پارسایی او بزرگ و حتی زاهدانه است. در آن پایان شب مستی که دختر شاه سمنگان به بالین وی فراز میآید و با آن ناز و شرم آمیخته با شهوت و تمنا میخواهد خود را در آغوش این مهمان نامجوی بیفکند کدام دلی جز دل رستم هست که به لرزه درنیاید و تسلیم شهوت و پستی نگردد؟… از اطوار و احوال او هیچ یک نیست که بزرگ و والا و شایستۀ پسند و شگفتی نباشد.
منتقدان ایتالیا و فرانسه _در دورۀ رنسانس_ گفتهاند که حماسه خلاصه و نقاوۀ سرگذشت زندگی انسان و آیینۀ اندیشه و کردار اوست و روشنترین تصویر آدمی را در این آیینه باید جست. گمان میکنم که در هیچ یک از حماسههای بزرگ جهان، تصویری روشنتر و دلرباتر از این از انسان کامل نقش نکرده باشند…بدینگونه، رستم قهرمان بیهمتی شاهنامه است، و از وقتی که او در شاهنامه از صحنه خارج میشود دنیای عظیم شاهنامه جنب و جوش و روح و حیات خود را از دست میدهد. درست است که باز اردشیر، بهرام گور، بهرام چوبینه، و رستم فرخزاد جنب و جوش تازهیی در آن پدید میآورند، اما بیرستم، شاهنامه دیگر عظمت و شکوه خود را ندارد. این چیزی است که حتی محمود غزنوی نیز تا حدی دریافته بود و بیهوده نبود که فردوسی را_ به موجب روایت تاریخ سیستان_ گفت که همۀ شاهنامه خود نیست مگر حدیث رستم…
شاهنامه نه فقط بزرگترین و پرمایهترین دفتر شعری است که از عهد روزگار سامانیان و غزنویان بازمانده است بلکه در واقع مهمترین سند ارزش و عظمت زبان فارسی و روشنترین گواه شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران کهن است. خزانۀ لغت و گنجینۀ فصاحت زبان فارسی است. داستانهای ملی و مآثر تاریخی قوم ایرانی در طی آن به بهترین وجهی نموده شده است. احساسات عمیق وطنی و تعالیم لطیف اخلاقی در آن همه جا جلوه یافته است. شیوۀ بیان شاهنامه ساده و روشن است. فردوسی در بیشتر موارد سخن را کوتاه میگوید و از پیرایهسازی و سخنپردازی اجتناب میکند. داستانهایی را که در اصل شاهنامه منثور بوده است شاعر با نهایت دقت در این کتاب به نظم درآورده است و سعی کرده است چیزی از اصل آنها نکاهد. اکثر این داستانها از خداینامههای قدیم اقتباس شده است و بعضی در اوستا و کتابهای پهلوی نیز به اجمال و اشارت آمده بوده است.
سخن فردوسی استواری و جزالتی دارد که شعر او را _خاصه در داستانهای رستم_ مصداق آنچه لونگینوس نمط عالی خوانده است قرار میدهد. قدرتی که در آوردن تعبیرات گونهگون دارد لطف و زیبایی بیمانندی به کلام او میبخشد که در سخن دیگران نیست.
منبع
نامورنامه
دربارۀ فردوسی و شاهنامه
دکتر عبدالحسین زرینکوب
نشر سخن
خلاصهای از صص 144_139
فردوسی، آفریدگار رستم نوشتۀ عبدالحسین زرینکوب
مطالب بیشتر
- گفتگو با استاد جلال خالقی مطلق دربارۀ شاهنامه
- دکتر دهقانی: آنچه نباید از فردوسی بیاموزیم
- انواع بازنویسی و بازآفرینی بیضایی از داستانهای کهن
- مسعود فراستی: ادبیات به مراتب از سینما مهمتر است
- درنگی در جهان اسطورهشناسی اسطورۀ ایرانی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند