اخبار
کوروش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار…
کوروش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار…
1. تیغها
یکی از دلایل این شعر
چیزی است که در آن گوشهی خیابان میبینم
*
به من حق ندادند
که اگر این آدمهایی که در این خیابانها میآیند و میروند، تیغ نیستند
پس من چرا تکه تکه به خانه بر میگردم؟
به خصوص این طبیب
که هر چه نور میاندازد توی گلویم
تیغهایی را که خوردهام را نمیبیند
اصلا من چرا باید
دو لنگهی در را دو لنگهی تیغ ببینم؟
دست که میبرم در تصور موی معشوق
میترسم از گوشوارههایی که دو تیغ آویزان صورت تراشیاند
سرباز این پرچمی بودم که وطنم بود
پس این خون که میچکد از باد چیست؟
زندگی کردن در میان دو آروارهی سوسمار
پیشنهادی مدنی است برای پناه بردن از تیغ به تیغ
متولد فصل تخمریزی تیغ توسط سوسمارم
صورت فلکی من جامعهای است که ستارگانش بر خاک وطن افتادهاند
باران بارید و هر قطرهی باران تیغ بو د
برگ میریخت و هر برگ تیغ بود
و در هر دانهی برف تیغ بود
و هر آجری که در خانههای شخصی به کار میرفت تیغ بود
نی را
آنقدر تراشیدند که به زبان فارسی حرف زد و خط بنوشت
:نوشت
نستعلیق تیغ آبدیده
نستعلیق تیغ آفتاب
نستعلیق سه تیغ کوه
نستعلیق تیغهی آجر
نستعلیق تیغه دیوار
نستعلیق تیغ زدن
به من حق ندادند
که اگر زبان فارسی من ناامن نیست
پس این خون که میچکد از نستعلیق چیست؟
*
روزگاری در یکی از شهرهای جنوبی ایران
روزی
جوجه تیغی غلتانی
که یک عمر خاردار زندگی میکرد
در آن گوشه خیابان
:از درون خودش به درآمد گفت
به من حق ندادید که این چهار راه واقعیت دارد
تیغها
روی پوست دلم تظاهرات کردهاند
کورش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار…
2. پروردگارا
ایران را به خاطر بسپار
از جناق سینهی ما رد شده بود
از استخوان ترقوهی کتفهای ما رد شده بود
از سرخرگ قلبهای ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدانها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابانها راه رفتیم
و حرفهایمان به شکل کوچههای فرعی بود
از درهای باز خانههای کوچههای فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامهی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیوارهی میدان آزادی
پرندههای بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلندتری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را میبرد به جاهای دیگری تا نسیم ملایمتری باشد
گلوله گُردهی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران میبرد
گلوله از تودهی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلولهی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمیتوانست بفهمد؛ گلوله میتواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور میشد از تک تیرانداز و از ما رد می شد
پس نمیتوانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده ی دوره گرد رد شده بود گلوله
از قرآنهای جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرتهای جوان
از پیشانی بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبههها میرفت
از آمبولانسهای مجروحین و زخمهای باند پیچی شده
از دستهای مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمکهای مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش میچرخد و میپیچد و راههای خودش را میدرد و در سرب داغ خودش میسوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاءعام به غیب میرفت
ملاءعام کد ملی داشت
ملاءعام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاءعام قسط بانک میداد
ملاءعام کارمندانی بودند که توضیح المسائل خوانده بودند
ملاء عام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاء عام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاء عام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب های تشنه ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسؤولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنهای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
میتوانست مکث کند
وی
میتوانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
میتوانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
!پروردگارا
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
!پروردگارا
اینجا تهران است
و خون به خونینترین شکل خون
پایتخت خون
!پروردگارا
ایران را به خاطر بسپار
!پروردگارا
این شعر
در یکی از کوچه های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود
ولد زن) کورش کرم پور)
۵ بامداد
۱۱ مرداد ۱۳۸۸
کورش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
بگویم
سرمه می خوری برایت بیاورند
دو قطره اسید برای پای چشمهایت
دستبند دوست داری که دیگر مرتکب عملیاتی کردن خودت نشوی؟
گفته بودی قلب
تنهاترین و بزرگترین سلول عاشق است
این سلول در طول دادگاه
به شکل قلب برای تو طراحی شده است
زندگی در قلب خوب است؟
با قلم و کاغذی که خواستی مخالفت شده است
کتاب دوست داری بنویسم برایت بیاورند؟
چرا اعتراف نکردی که زندگی نکردی؟
کاغذ و قلم بگویم برایت بیاورند؟
دوست داری؟
کورش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
همینها
ـ با فرهادکریمی ـ
همین سقف که بر بالای سرم ایستاده است
!اگر که زانو بزند روی دندههای من؟
همین گوشی
اگر که در این دقیقه زنگ بزند
و این آدمهایی که روی سیمهای زندگیام جریان دارند
!با سر و صدا از گوشی بریزند توی اتاق..؟
تاکسیها هر لحظه قصد سانحه دارند
من فقط عابری پیاده بودم
همین خیابان، همین عابران پیاده که در سلام از آنها چراغم سبزتر بود
این قریب به یقین
مرگ انداخته به جانْ، به جانِ همین اتفاقها
پس یعنی راست است
که من به دست یک کدامتان به قتل میرسم!؟
از همین لحظه که دارم تک به تکتان را حدس میزنم
یعنی همیشه امکان دارد
دستی آشنا به شقیقه ی این پنجره شلیک کند
یعنی هستید کسانی که به من زنگ بزنند و از گوشی سوسک پخش کنند
که اصحاب سگ را ول کنند، گاز بزنند به زخم شاعر
و من آه بکشم به شهادت هاریها
تاریکی در تاریکی در آبادان زندگی کردم
نور لیزری انداختند توی مردمکم
کوروش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار…
کوروش کرمپور: پروردگارا ایران را به خاطر بسپار…
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…