شاعران ایران
قسمتهایی از کتابِ «حالات و مقامات م. امید» نوشتۀ دکتر شفیعی کدکنی
قسمتهایی از کتابِ «حالات و مقامات م. امید» نوشتۀ دکتر شفیعی کدکنی
خاطرات دکتر شفیعی کدکنی از زنده یاد اخوان ثالث، برگرفته از کتاب «حالات و مقامات م. امید»:
«نخستین آشنایی من با نام او: برگردم به سوابق آشنایی خودم با اخوان. در حدود سال ۳۴-۱۳۳۳، که من در مشهد طلبه جوانی بودم در سن پانزده شانزده سالگی و تابستانها به ده مان، کدکن، میرفتم، معلمی از معلمان مدرسه ابتدایی کدکن ما (آن وقت فقط یک مدرسه پسرانه ابتدایی در کدکن وجود داشت) که حالا میتوانم حدس بزنم از جوانان هوادار جنبش چپ و شاید هم حزب توده آن سالها بوده است، کتاب «ارغنون» اخوان را به من داد و نمیدانی که دست یافتن به ارغنون در آن فراغت بیکران روستایی آن سالها و دوران نوجوانی چقدر برای من شور و هیجان داشت.
از همان نخستین دیدار عاشق این کتاب شدم. زمینه اغلب عاشقانه شعرها با حال و هوای دوران نوجوانی من بسیار هماهنگ بود. تقریبا تمام کتاب را در فرصتی کوتاه حفظ کرده بودم. این شیفتگی بود و بود تا وقتی که در سال ۳۸-۱۳۳۷ و شاید هم ۳۹ در انجمن ادبیای که بعدها نام «انجمن ادبی پیکار» به خود گرفت و جلسات آن در منزل همین آقای فخرالدین حجازی تشکیل می شد، در کوچه منبر گچی یا کوچه منبر گِلی نزدیک بازارِ سرشورِ مشهد که حالا خرابش کرده اند، و بعدها به «میدان چرخ کوچه کسرایی / بن بستِ اول است، اگر آیی» انتقال یافت، در آن جلسات بود که من شعرهای دیگری از اخوان را از زبان علی آقای شریعتی شنیدم. این شعرها از لونی دیگر بود. یادم هست اولین بار که او سیگارش را روشن کرده بود و شعر «چاووشی» را میخواند من احساس کردم که این گونه شعر چیز دیگری است. هیچ ربطی به «ارغنون» یا شعرهای نویی که من از تولّلی و نادرپور و دیگران خوانده ام، ندارد.
در آن جلسات، علی آقای شریعتی – که تازه وارد دانشکده ادبیات شده بود و دانشجوی سال سوم یا دوم بود و شش هفت سالی تقدم سنی بر من داشت – باز هم شعرهای دیگری از اخوان خواند. من با اشتیاق رفتم که کتاب دوم شعر اخوان را هر جور شده پیدا کنم. به هر کدام از کتابفروشی های مشهد که رجوع کردم جواب نفی و بی خبری شنیدم. تا بالاخره در خیابان خسروی رفتم به کتابفروشیای که ناصر عاملی در یکی از مغازههای نزدیک مطب سابق پدرش باز کرده بود و پاتوق اهل مشهد بود. طلبه جوانی بودم و هیچ کس از ادبای ریش و سبیل دار شهر مرا نمی شناخت. با ترس و لرز رفتم به داخل مغازه، چند نفری هم آنجا طبق معمول جمع بودند و بحث سیاست و شعر و ادب گرم بود. با وارد شدن طلبه جوان، زمینه خوبی برای خنده و شوخی حضار فراهم شده بود. گفتم: آقا، کتاب «زمستان» دارید؟ ناصر عاملی مکثی کرد و با ادب خاص خویش – که نمونه عالی تربیت درست و انسانی روزگار ما ست – لبخندی زد و گفت: اجازه بدهید نگاه کنم. رفت در قفسهای به جستجو پرداخت و پس از چند ثانیه کتاب را با جلد سیاه و نقاشی سربی رنگِ رویش، که کار یک نقاش ارمنی بود، آورد. با لحنی که حکایت از بی اعتقادی خودش نسبت به این گونه شعرها داشت، گفت: «بفرمایید، این هم زمستان، این هم نوعی از شعر است!»
در لحن او بی اعتقادی و طنز نسبت به شعر نو نهفته بود. همین الان هم تصور میکنم تغییری در عقاید او حاصل نشده باشد. کتاب را به قیمت سه یا چهار تومان خریدم. در تمامی مسیر راه از آنجا تا خیابان تهران، که منزل ما در آنجا بود، بخش عظیمی از شعرها را خواندم. از شما چه پنهان که از شعرهای درخشان آخر کتاب از قبیل «باغ من» و «آواز کرک» کمتر خوشم آمد و شعرهای «مشعل خاموش» و «مرداب» را بیشتر پسندیدم. پیش خود فکر کردم که حیف از اخوان با آن ارغنونش!
در ذات اخوان یک نوع شک و بدبینی نسبت به همه چیز نهفته بود. یعنی در هر کاری یا هر سخنی و تعبیری یا هر پدیدهای همان جانب ظلمانی و ساحت اهریمنیاش را اول می دید. بعد جانب روشنش را. شاید به همین دلیل بود که آن قدس اهورایی را در گذشتههای دور جستجو میکرد. مدینه فاضله شعر اخوان بیشتر در گذشته ها باید جستجو شود نه در آینده. این به معنی آن نیست که او به طور مطلق آدم بدبینی بود و یا ناامید مطلق بود یا به آینده عقیده نداشت یا همه چیز را ظلمانی و اهریمنی میدید، نه! در رؤیت او نسبت به جهان، چشمانداز نخستین چنان مینمود اما او هرگز مانند ابوالعلاء معری نبود که زندگی را بیمعنی و پوچ بداند و خواستار تعطیل آن شود:
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن
وای اما با که باید گفت این
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
(چون سبوی تشنه)
وقتی که در روز دوم فوت او حدود ساعت ۲ بعد از ظهر از منزلش بیرون رفته بودم دیدم زردشت، پسرش، با عجله مرا صدا می زند که برگرد. رفتم دیدم از بیبیسی میخواهند پرسشی بکنند. وقتی گوشی را برداشتم، صدا گفت: خواهش میکنم چند کلمه در باب ایشان بگویید. بی اختیار مطالبی گفتم که وقتی ضبط شده آن را از بیبیسی در منزل اخوان شنیدم، دیدم تعبیراتی سنجیده و مناسب از آب در آمده است. یکی از حرفها همان بود که بر زبانم چنان جاری شد که «او (در عصر ما) بزرگترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی بود که با کلمات زبان فارسی طلا میساخت و سکه میزد؛ سکههایی که هیچ گاه از رواج نخواهد افتاد.» راستی چنین بود.
زبان شعر اخوان در شاهکارهایی از نوع «آنگاه پس از تندر» و «سبز» در عالیترین جلوه ای است که ممکن است زبان شعر فارسی در طول تاریخ خود داشته باشد. نه تنها در قیاس با شاعران تمام ادوار شعر فارسی. اوجیّات مافوق بشریِ بزرگانِ قرون و اعصار را به یک سوی نهید. او زبان را در حد کمال مطلوب آزموده بود. به ساحتهایی از خلاقیت در زبان دست یافته بود که هیچ کدام از معاصران ما بدان دست نیافته اند.»
منبع lisna
مطالب بیشتر
- متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
- عشق عمیق دکتر شفیعی کدکنی به مهدی اخوان ثالث
- نظر دکتر شفیعی کدکنی دربارۀ شاملو
- دربارۀ ادونیس نوشته دکتر شفیعی کدکنی
- زبان شعر امروز نوشته دکتر شفیعی کدکنی
قسمتهایی از کتابِ «حالات و مقامات م. امید» نوشتۀ دکتر شفیعی کدکنی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…