احمد شاملو
کاشفان فروتن شوکران با صدای احمد شاملو
کاشفان فروتن شوکران با صدای احمد شاملو
خطابۀ تدفین
غافلان
همسازند
تنها توفان
کودکان ناهمگون میزاید
همساز
سایهسانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند
وینان
دل به دریا افگنانند،
بهپای دارندهی آتشها
زندگانی
دوشادوش مرگ
پیشاپیش مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاه بلند خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی
در مجْری آتشفشانها
شعبدهبازان لبخند
در شبکلاه درد
با جاپایی ژرفتر از شادی
در گذرگاه پرندگان
در برابر تندر میایستند
خانه را روشن میکنند
و میمیرند
شبانه
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟
شب و
رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیده نفسگیر غوکان
تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای همآو از ِ دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟
***
اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟
کاشفان فروتن شوکران با صدای احمد شاملو
سرود ابراهیم در آتش
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
□
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
□
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
□
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
□
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
۱۳۵۲
کاشفان فروتن شوکران با صدای احمد شاملو
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…