با ما همراه باشید

کلاسیک‌خوانی

تاریخ بیهقی: عاشق شدن یوسف بر طغرل

تاریخ بیهقی: عاشق شدن یوسف بر طغرل

تاریخ بیهقی: عاشق شدن یوسف بر طغرل

ذکرُ قصهِ هذا الغلامِ طُغرلَ العَضُدی

این غلامی بود که از میان هزار غلام چنو بیرون نیاید بدیدار 1 و قدّ و رنگ و ظرافت و لباقت 2. و او را از ترکستان، خاتونِ ارسلان فرستاده بود بنامِ امیر محمود. و این خاتون عادت داشت که هر سالی امیرمحمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ خیاره 3 فرستادی بر سبیل هدیه؛ و امیر وی را دستارهای قصب 4 و شارِ باریک 5 و مروارید و دیبای رومی فرستادی. امیر این طغرل را بپسندید و در جملۀ هفت و هشت غلام که ساقیان او بودند پس از ایاز بداشت. و سالی دو برآمد، یک روز چنان افتاد که امیر بباغِ فیروزی 6 شراب می‌خورد بر گُل 7، و چندان گلِ صدبرگ ریخته بودند که حدّ و اندازه نبود، و این ساقیانِ ماه رویان عالم بنوبت دوگان دوگان میآمدند. این طغرل درآمد قبایِ لعل پوشیده، و یار وی قبای فیروزه داشت، و بساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. طغرل شرابی رنگین بدست بایستاد، و امیر یوسف را شراب دریافته بود چشمش بر وِی بماند و عاشق شد، و هرچند کوشید و خویشتن را فراهم کرد 9، چشم از وی برنتوانست داشت. و امیرمحمود دزدیده می‌نگریست و شیفتگی و بیهوشیِ برادرش میدید و تغافلی 10 میزد تا آنکه ساعتی بگذشت، پس گفت: ی برادر، تو از پدر کودک ماندی و گفته بود پدر بوقتِ مرگ، عبدالله دبیر را که «مقرّر است که محمود مُلک غزنین نگه دارد که اسمعیل مرد آن نیست. محمود را از پیغام من بگوی که مرا دل بیوسف مشغول است، وی را بتو سپردم؛ باید که وی را بخویِ خویش برآری و چون فرزندان خویش عزیز داری.» و ما تا این غایت دانی که براستایِ تو چند نیکویی فرموده‌ایم؛ و پنداشتیم که با ادب برآمده‌ای. و نیستی، چنانکه ما پنداشته‌ایم. در مجلس شراب در غلامان ما چرا نگاه می‌کنی؟ تو را خوش آید که هیچ کس در مجلسِ شراب در غلامان تو نگرد؟ و چشمت از دیرباز برین طغرل بمانده است، و اگر حرمتِ روان پدرم نبودی، ترا مالشی سخت تمام برسیدی. این یک بار عفو کردم و این غلام را بتو بخشیدم که ما را چنو بسیارست؛ هوشیار باش تا باردیگر چنین سهو نیفتد، که با محمود چنین بازی‌ها بنه‌رود 11» یوسف متحیّر گشت و بر پای خاست و زمین بوسه داد و گفت: توبه کردم، و نیز چنین خطا نیفتد. امیر گفت: «بنشین»، بنشست، و آن حدیث فرا برید و نشاط شراب بالا گرفت، و یوسف را شراب دریافت، بازگشت. امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی می‌گفتند و چنین غلامان بدست او بودند، آواز داد و گفت: طغرل را نزدیک برادرم فرست. بفرستادندش و یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد. و این غلام را برکشید 12 و حاجب او شد و عزیزتر از فرزندان داشت، و چون شبِ سیاه 13 بروز سپیدش 14 تاختن آورد و آفتاب را کسوفی 15 افتاد، از خاندانی با نام زن خواست و در عقد نکاح و عُرسِ وی تکلّفهای بی‌محل 16 نمود، چنانکه گروهی از خردمندان پسند نداشتند. و جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که بازنمودم. پس از گذشتن خداوندش چون درجه‌گونه‌یی یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت 17 شد هم نزدیکِ وی و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید 18 و گذشته شد بجوانی روزگارش در ناکامی؛ و عاقبتِ کفران نعمت همین است. ایزد، عَزَّ ذِکرُه، ما را و همۀ مسلمانان را در عصمت خویش نگاه داراد و توفیق اصلح دهاد تا بشکر نعمت‌های وی و بندگان وی که منعمان 19 باشند، رسیده آید بِمنَهِ و سِعَهِ و رَحمتهِ.

  1. بدیدار: رخسار، چهره
  2. لباقت: زیرکی
  3. خیاره: برگزیده
  4. دستارهای قصب: شال‌های حریر غزنین
  5. شارِ باریک: نوعی پارچۀ ظریف لطیف
  6. بباغِ فیروز: سرابستان دلپذیر محمود در غزنین
  7. شراب می‌خورد بر گل: در کنار گل
  8. ساقیانِ ماه رویان: مطابقت صفت جمع و موصوف
  9. امیر یوسف را شراب دریافته بود: در او اثر گذاشته بود و مست شده بود.
  10. تغافلی میزد: خود را غافل وانمود کردن
  11. چنین حیله‌ها و فریب‌ها در محمود موثر نیفتد
  12. برشید: به پایگاه بلند رسانید
  13. شبِ سیاه: موی رخسار
  14. بروز سپیدش: چهرۀ روشن سپید
  15. آفتابِ رخسار او با روئیدن موی تیره شد
  16. نابِجا
  17. مورد دشمنی واقع شد.
  18. گرفتار بخت‌برگشتگی شد
  19. نعمت دهنده

منبع

تاریخ بیهقی

تصنیفخواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر

به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر

نشر مهتاب

چاپ هشتم

ج2

صص 403_402

تاریخ بیهقی: عاشق شدن یوسف بر طغرل

مطالب بیشتر

  1. مسعود فراستی: ادبیات به مراتب از سینما مهمتر است!
  2. ادبیات کلاسی کاملا قابلیت آن را دارند که به کار ادبیات امروز بیایند
  3. چرا ادبیات کلاسیک ما جهانی نمی‌شود؟
  4. متن کامل گفتگوی دکتر حسن هنرمندی با فروغ
  5. رفتارشناسی عشق در قابوسنامه نوشته دکتر محمد دهقانی

 

برترین‌ها