تحلیل داستان و نمایشنامه
واکاوی داستان بار تلبی مُحرّر
واکاوی داستان بار تلبی مُحرّر
*دوست عزیز،
برای مطالعهی این بخش لازم است ابتدا
خلاصهی داستان را بخوانید.
این داستان به توصیف زندگی کارمندی میپردازد که در برابر یکنواختی و کسالت شغل خود عصیان کرده است. عبارت «تمایل ندارم» که مدام بارتلبی بر زبان میآورد آرزوی سرخوردهای است که او به آن جامهی عمل میپوشاند. او در پی اعمال قدرت و چیزی بیشتر از یک مهره بودن است که در برابر اوامر مافوق، به شیوهای انفعالی طغیان میکند. گویی او اختیاری دارد که تمایل داشته یا نداشته باشد. (انسان توهم اراده و آزادی دارد.) بارتلبی اصرار دارد با انفعال افراطی خود و با قدرتنمایی با عبارت «تمایل ندارم» عصبانیکننده ظاهر شود و از زندگی نکبتبار کارمندی انتقام بگیرد. میتوان گفت بار تلبی محرر در این داستان دچار عاضهی «ام. اس روحی» یا فلج احساسات است.
او از شدت رنج به بیحسی رسیده زیرا میتلا به بیداری یا آگاهی از رنجهای عمیق بشری است. دیوارها در این داستان نماد از محدودیت و خفقان زندگی است. او دائما مرگ را پیش روی خود دارد، زیرا قبلا در بخش مرسولات باطله کار میکرده و نامهها را از بین میبرده است. میتوان گفت شغلش فرستادن نامهها به سمت مرگ بوده است. بنابراین او بنا به شغل خود دائما با مسئلهی زوال و نابودی روبرو بوده و گویا عاقبت انسانی خود را میدیده و نهایتا این آگاهی باعث آن شده که او از طریق انفعال به خودزنی روی بیاورد. او میداند با تمرد در برابر کارفرما اخراج میشود اما در تمام داستان عبارت تمایل ندارد را بر زبان میآورد.
بارتلبی دیوارها را میبیند و در برابر محدودیتهای بشری و زندگی بیمعنی و یکنواختی که دارد، دیگر تمایل ندارد کاری بکند. او پیش از مرگ مرده و فقط دفن نشده است. او ناامید شده و تنها چیزی که میبیند دیوار است. آن دو شخصیت دیگر یعنی گاز انبر و بوقلمون کسانی بودند که با روزمرگی به خوبی کنار آمده بودند اما درد هستیشناسانهی بارتلبی ،که مشاهدهی دائمی زوال و نابودی است، او را از پا درمیآورد و باعث میشود تاریکی او را فتح کند و او از گرسنگی بمیرد.
در برداشتی دیگر بارتلبی داستان انسانی است که نتوانسته به زندگی معنا بدهد. زیرا زندگی ذاتا معنادار یا بیمعنا نیست. او نتوانسته ماهیت دلخواه خود را بسازد بنابراین دست از کار کشیده و دیگر نیروی اضطراب و ترس یا هیچ نیروی محرک دیگری ندارد.
او نه از کارفرما میترسد و نه از بیرون شدن اضطراب میگیرد. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که اضطراب، ترس، استرس و دیگر هیجانات تا حدودی برای انسان لازمند. بارتلبی کسی است که دیگر هیچ استرس و حس منفیای ندارد، زیرا دیگر چیزی برایش مهم نیست. میتوان گفت:بازنده کسی نیست که شکست میخورد کسی است که دلیلی برای شکست خوردن نمیبیند. او کسی است که فقط جنبههای منفی زندگی و دیوار را میبیند بنابراین طبیعی است که از پا دربیاید. از زاویهای دیگر این داستان زندگیای را نشان میدهد باب طبع جامعه: کار هرروزهی بیخستگی و نوشتن آنچه نیاز به کمترین خلاقیتی ندارد، رونویسی.
بارتلبی تمایل ندارد جزئی از این جامعه باشد، تمایل ندارد کار روزمره کند، تمایل ندارد به رونویسی اکتفا کند اما در برابر این قهرمانی بیشکوه خویش ایدهای هم برای مبارزه جز دست کشیدن ندارد. دست برداشتن کامل، مبارزهی منفعلانهی بارتلبی محرر است. بنابراین او در بیگانگی عمیق با مردم و در ناامیدی مطلق میمیرد. باید توجه داشت کتابهای خود هرمان ملویل مانند «موبی دیک» هم از نظر تجاری شکست میخورد. زیرا او اصرار دارد آنچه را که میخواهد و راغب است بنویسد و نه چیزی را که باید. بنابراین نه منتقدان تحسینش میکنند و نه مردم کتابهایش را میخرند. بنابراین بارتلبی میتواند داستان سرنوشت خود نویسنده باشد.
او نمیخواهد به سلیقهی جامعه تن دهد و باب دل آن بنویسد.در نامه به ناتانیل هاثورن این مسئله را شرح داده است. او میخواهد آنچه را که دغدغهاش بنویسد نه چیزی را که مردم میپسندد و بنابراین با ناامیدی مواجه میشود. دیوارهایی که بارتلبی به آنان خیره میشود همین موانعی است که نمیگذارد هنرمند خودش را بیان کند. دیوارهای فهم محدود مردم و سلایق آنان که میخواهد هنرمند را تحریف کند. نهایتا هرچند بارتلبی ناامیدانه میمیرد اما میتوان گفت در نهایت پیروز است. زیرا کاری را که تمایل نداشته انجام نمیدهد و روزمرگی نمیتواند بر او افسار بزند و بتازد. میتوان داستان بارتلبی را در این عبارت خلاصه کرد:
شورشِ خاموش علیه بایدها
واکاوی داستان بار تلبی مُحرّر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند