لذتِ کتاببازی
نگاهی به مجموعه داستان روز اول قبر نوشتۀ صادق چوبک
نگاهی به مجموعه داستان روز اول قبر نوشتۀ صادق چوبک
این کتاب شامل 11 داستان کوتاه است به نامهایِ
- گورکنها
- چشم شیشهای
- دسته گل
- یک چیز خاکستری
- پاچه خیزک
- روز اول قبر
- همراه
- عروسک فروشی
- یک شب بیخوابی
- همراه «شیوه دیگر»
- هفخط «نمایش»
اما دربارۀ این مجموعه داستان. کتاب عجیبی است، خیلی توان روحی میخواهد که هنگام مطالعۀ آن بالا نیاورید. تهوعآور است، مشمئزکننده است، از هستی ساقط میکند. فقط تلخ و وحشتناک نیست، چندشآور، ظالمانه و اغراقآلود هم هست با این حال قلم صادق چوبک در توصیف صحنهها و فضاسازی شخصیتها خیرهکننده است. او چیرهدستانه شما را وارد جهانی میکند که جز تباهی، بیرحمی، فقر و گرسنگی و بدبختی و مرگ هیچ چیز وجود ندارد. بیرحمی انسانها با یکدیگر، بیرحمی مردان با زنان، بیرحمی انسانها با حیوانات، بیرحمی حیوانات با حیوانات، دینستیزی صریح و انتقاد از آسمان و خدا و نشان دادن فقر و فلاکت از شاخصههای این کتاب ظلمانی است. حتا تاریک هم نیست، چون تاریکی در خود ماه و ستاره و روزنههای امید هم دارد بلکه سیاهی و ظلمت مطلق است.
در اینجا میتوان سوالی مطرح کرد که پاسخ آن از نوع نگاه چوبک به جهان پرده برمیدارد. چرا نمیتوان صادق چوبک را کنار نویسندگانی امثال بزرگ علوی گذاشت؟ وقتی ما ورقپارههای زندان را میخوانیم بیرحمیهای زندگی همینقدر هنرمندانه بیان میشود ولی با بزرگ علوی اشک میریزیم اما با صادق چوبک بالا میآوریم. چرا؟
یکی از دلایل این امر آرمانخواه و مبارز بودن علوی است. او از ظلم میگوید، اما این ظلم برای انتخابی سر آدم آمده. انتخاب آزادیخواهی، انتخابِ کتابخواندن، انتخابِ زندگی بهتر برای نسل آینده. این است که مخاطبِ داستانهای علوی احساسی از تحسین و قدردانی دارد ولی چوبک مطلقِ فقر را نشان میدهد و در این نمایش دنبال ریشهها نمیرود. او سیاسی نیست و دلیل فقر و عقبماندگی مردم را پی نمیگیرد. به شدت در داستان او با جبر روبروئیم. با فضایی که از هیچ سمت به هیچ دریچهای نمیرسد که مبارزه بیمعناست و انسان موجود پست و حقیر و مفلوکی است.
حتا لفظ «توسریخورده» بسیار در زبان چوبک تکرار میشود که خاص «صادق هدایت» است. شاید جدا نگهداشتن فقر و بیسوادی و تباهی از دلایل اینهاست که از داستانهای چوبک تحرک را میگیرد. انگار او به مخاطب میگوید: همینی که هست، بدتر از اینها هم میشود و تو محکومی که ببینی بیاینکه بتوانی دخالتی در تغییر اوضاع داشته باشی. به هرروی مطالعۀ این کتاب برای لمس جهانِ نویسندگان مکتب ناتورالیسم خالی از لطف نیست. با این مقدمه بخشهایی از کتاب را جهت آشنایی بهتر با قلم نویسنده میآوریم:
نگاهی به مجموعه داستان روز اول قبر نوشتۀ صادق چوبک
_آخرشم معلوم نشد بچش مال کیه؟
_ مال اینجاها نیس. میگن مال یه جوونی تو ده بالائیه. عجب دنیائی شده.
_ خیر و برکت از همهچی رفته. خدا کنه خودش سر زا بره بچهشم نفله بشه.
_زبونم لال، بعضی وختا آدم از کارای خدا سر در نمیاره. چقدره این دختر تو این شهر کتک خورد؟ بازم بچش نیفتاد که نیفتاد.
_کاشکی کتک خالی خورده بود. هنوز یکی دو ماه بیشترش نبود که مش غلامرضا مالک سیاهکلا بردش بسّش بگاو آهن که زمین واسش شخم کنه. میگفت نباس بچه حرومزاده تو دس و پای مردم وول بزنه. هر کاری کرد بچش نیفتاد. مثه سگ هفتا جون داره.
_ مش غلامرضا آدم باخدائیه، میشناسمش. راس میگه. هر کاری کرد خوب کرد.
صص 14-13
زنت پس از مرگت خیال میکنی چکار میکند؟ هیچ. مدتی رخت سیاه میپوشد. میدانی که زنهای جوان، و حتی دو کاره، رخت سیاه را خوش دارند. بهشان میآید. لابد عقلت میرسد که زن جوان سیاهپوش سوگوار خودش خیلی تحریکآمیز است. آدم فوری خیل میکند زمانی دراز از بغل خوابی محروم بوده و برای همآغوشی جان میدهد. و دیری نمیگذرد که یک گردن کلفت میآورد تو خانه و تو همان رختخواب تو بغلش میخوابد. نه تو بمیری، تارکالدنیا میشود و یک عمر تو دیر، با سر تراشیده زندگی میکند.
ص53
وختی میبینم تو این دنیا اونهمه ظلم و بیعدلتی میشه زبونم لال همشو از چشم تو میبینم. دلم میخواس تو یه کاری میکردی که اینهمه بدی از مردم سر نزنه. بدی مثه یه زنجیر تو گردن تمام آدمها بسّه شده و همه در بدی کردن بهمدیگه کمک میکنن. با اینهمه پیغمبرا که فرسّادی چرا باید روز بروز بدی بخوبی بچربه؟ اگه تو هسّی، شیطونم هس و همیشه با تو جنگ و دعوا داره. چرا دُرسّش کردی؟ من حالا تو گور خودم خوابیدم و میدونم که نمیتونم از مرگ فرار بکنم. سرنوشتم دسّ توئه. اما اینو میدونم که هر جنگی میشه و هر خونی که ریخته میشه و هر قطحی و مرضی که میاد باعث و بانیش خود تو هسّی. من هر گناهی کردم خواسّ تو بوده. ما شریک گناه همدیگه بودیم. همون آدمای که من بفرمون شازده کشتم تو تو قتل یکی یکیشون با من شریک بودی. اگه اون دختریه ناکوم و نامراد آبسّن شد، تو هم توش شریک بودی. نطفه اون بچه حرومزاده رو من و تو با هم بسّیم. چطوره که شیطون میتونه تو تخم نه بسمالله با ما شریک بشه، اما تو نمیتونی؟ تو که نباس دسّ کمی از او داشته باشی.
ص 137
چرا باید آدم حتماً شبها بخوابه؟ اصلا من دلم نمیخواد بخوابم. هروخت خوابم گرفت میخوابم. پاشم کفشام واکس بزنم. پاشم شلوارم اتو کنم. نه، یه خرده مثنوی بخونم. حتماً مولانا هم شب کار میکرده. و ِالا چطور تونسه تو این شش هفتاد سال اینهمه کار بکنه. خود دیوان شمس کار یک عمره. چطوری تونسته میون اونهمه خر و خشکه مقدس اینهمه حرفای حسابی بزنه؟ گمونم مینوشته، اما بعضیاش دسّ مردم نمیداده. مثه امروز نبوده که چاپ باشه و کتابو چاپ بزنن و تو دسّ و پای مردم ول کنن. حتما اون بیچاره هم گرفتار آخوندا و خشکه مقدسا بوده.
ص 179
محتوای کلی داستان «گورکنها» دختر بیپناهی است که آبستن شده و در گوشهای از طویلهای نمور زندگی میکند و مردم او را عامل رفتن خیر و برکت از کسب و کارشان میدانند. «چشم شیشهای» داستان کودکی است که چشمش کور شده و برایش چشم شیشهای گذاشته اند. داستان «دسته گل» حکایت نامههای تهدید یک کارمند برای مدیر ظالمش است. طولانیترین داستان این کتاب «روز اول قبر» است که نام کتاب هم هست با محتوای اعتراض به خدا. «پاچه خیزک» و «یک شب بیخوابی» بیرحمی انسان با حیوانات و قساوت ایشان را نشان میدهد و دو داستان «همراه/ و همراه به شیوۀ دیگر» حکایت بیرحمی همنوعان نسبت به خویش است که آدم را یاد فیلم برفشکن اثرِ بونگ جونهو میاندازد که در آن افراد ته قطار بچههای کوچک را میخوردند! «عروسک فروش» هم داستان نوجوان بیچارهای است از یک مادر روسپی و پدری نامعلوم که از شدت گرسنگی به کارهای مختلفی دست میزند اما کسی دلش به رحم نمیآید و در حد یک لقمه به او نمیبخشد تا اینکه عاقبت از شدت برف و سرما میمیرد.
نهایتا در هیچکدام از این داستانها با هیچ نوع گشایشی روبرو نیستیم. اغلب پایانِ داستانها تکاندهنده است اما نمیتوان از انصاف گذشت که هنرمندانه بودن توصیفها و زندهبودنشان بهگونهای است که پس از برانگیختن احساس خشم و انزجار آدمی، او را به فکر وامیدارد. بیشک چوبک نیز به شیوۀ خود میخواست جهان مهربانتری بسازد. با خرافات، بیمسئولیتی و بیرحمیِ کمتر.
نگاهی به مجموعه داستان روز اول قبر نوشتۀ صادق چوبک
مطالب بیشتر
- خاطرات دکتر صدرالدین الهی از چوبک
- نقد داستان تنگسیر اثر چوبک
- احمد محمود نویسندهای همردیف صادق هدایت
- دارالمجانین سید محمدعلی جمالزاده
- سخنان شیوا ارسطویی دربارۀ براهنی، احمدمحمود و گلشیری
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند