تحلیل شعر
مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
(دهههای 1390 – 1340)
الف) مهستی بحرینی (کتابدار اسبق کتابخانه ملّی ایران، و پژوهشگر سابق بنیاد شاهنامه) دورههای لیسانس تا دکتری رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی را از اواخر دهه 1330 تا نیمه دهۀ 1350 در دانشگاه تهران گذراند. چهار سال نیز در این رشته در دانشگاه تونس به تدریس پرداخت. سپس، علاقهمند شد تا به ترجمه از زبان فرانسوی به زبان فارسی مشغول شود. در آغاز راه، تشویق مترجم ادیب، ابوالحسن نجفی، بر کوشایی وی در این زمینه افزود: از دهه 1370 به بعد، علاوه بر ترجمۀ برخی پژوهشهای زبان شناختیِ ایران شناس فرانسوی، ژیلبر لازار (دستور زبان فارسی معاصر، هرمس، 1381؛ شکلگیری زبان فارسی، هرمس، 1385)، آثار ادبی یا فکری متعدّدی به طور عمده از نویسندگان فرانسه یا فرانسوی زبان (مانند روسو، ژید، سارتر، کامو، بوتور، لوکلِزیو و دیگران) به قلم وی به فارسی برگردانده و منتشر شده است. این برگردانها، به تدریج، وی را به عنوان مترجمی فرهیخته و خبره به جامعۀ ادبی و فرهنگی ایران شناسانده است (ر. ک: گفتوگو با بحرینی، مترجم، س 26، ش 62، تابستان 1396، صص 26 – 19).
ب) بحرینی از دورۀ کودکی به تشویق پدرش – که اهل شعر و ادب بود – و پس از درگذشت او، در دورۀ نوجوانی با راهنمایی اسماعیل نوّاب صفا، ترانهسرا و شاعر، به سرودن شعر پرداخت. البتّه، وی در سرودن یا انتشار شعر چندان دست و دلباز به نظر نمیرسد. با این همه، نمونههایی از سرودههایش در دورههای متقدّم در مجلّههایی مانند سخن، جهان نو، سپید و سیاه و روشنفکر، و در دورههای متأخّر در مجلّههایی نظیر کلک و بخارا نشر یافته است. در اواخر دهه 1340 به پیشنهاد محمود کیانوش، ادیب و شاعر و مترجم، منتخبی از شعرهایش را با عنوان دیدار با روشنایی (روندگان، 1350، 68 ص) گردآوری و منتشر کرد. چهار دهه و نیم بعد نیز منتخبی دیگر از سرودههای بعدی خود را ذیل عنوان در کسوت ابر (نیلوفر، 1396، 92 ص) به نشر سپرد. برخی سرودههای بحرینی علاوه بر منتخبی تاریخی از تجدّد شعری ایران (هزار و یک شعر، محمّدعلی سپانلو، قطره، 1378، صص 426 – 423) در برخی مجموعههای مرتبط با شعر زنان (مثلِ زنان شاعر ایران، مهری شاه حسینی، مدبّر، 1374، صص 178 – 172؛ اوهام سرخ شقایق، پوران فرّخزاد، ناژین، 1376، صص 36 – 17؛ به رغم پنجرههای بسته، کتاب نادر، 1380، صص 218 – 217؛ زنان همیشه، فرّخزاد، نگاه، 1381، صص 616 – 610) هم نقل شده است.
پ) شعرهای این شاعر آمیزهای است از عواطف فردی با تکیه بر عشق، انزوا، نومیدی و اندوه، و نیز دریافتهای انسانی و اجتماعی. آن یک به صورتی جزئیتر و این یک به شکلی کلّیتر در سرودهها بازتاب یافته است. این دو قلمرو، گاه در مرزهای روشنی نسبت به یکدیگر قرار دارند و گاه، نه. امّا چه مرزها روشن باشد چه نباشد، فضای اغلب شعرها از غلبه رومانتی سیسم در ذهن شاعر حکایت دارد. البتّه، گوینده در مواردی چند از حوالی برخی نمادهای شناخته شده در زبان ادبی عصر، به ویژه در بازنمایی زیست اجتماعی، نیز عبور میکند. هر چند در شماری از شعرها تمایل شاعر به بهرهیابی از تمثیل بسیار آشکار است.
ت) قسمتی از شعرهای بحرینی را باید از نوع وصفیِ مستقیم شمرد: «پشت این پنجره، یک دوست به زیبایی وهم» (دیدار، ص 22)، «همه دیدند که در معبر ظلمت یک دم» (همان، ص 32)، «هرگز از برگ نپرسید کسی» (همان، ص 60)، «آه، ای مردم، دلی گم کردهام» (در کسوت، ص 10)، «زیر بُرّندگی تیغه ماه» (همان، ص 53)، «ته این دریا کیست؟» (همان، ص 60)، «واپسین لحظه رسید» (همان، ص 76)، «روزها – مهمانان ملول» (همان، ص 80). در شعرهایی از این دست، علاوه بر آنکه محتوا در همان نخستین سطرها لو میرود، ژرفای لازم یا کافی از حیث دگرگونه دیدن و گفتن شعری هم دیده نمیشود.
ث) این گوینده هنگامی که در چهارچوبهای پیشینی از شعر قرار میگیرد (مانند «به یاد دوست، نقشها به روزگار میزنم»: در کسوت، ص 40) مجالی برای شنیده شدن آوای فردی خود برای خواننده فراهم نمیآورد. به طبع، هنگامی که در چنین چهارچوبهایی زبان روبه نو شدن میگذارد (مثل «شب سیه نامهتر از تن من»، «فریاد رحیل میکشد کوچه»: همان، صص 91، 59) با موقعیتِ به مراتب بالاتری از نظر زیبایی شناسی و روانشناسیِ سخن روبهرو میشویم. امّا زمانی که شاعر به قالبها و شیوه نو سنّتی میپردازد، ناگهان آوای شعریاش – که تجربه شاعران ایران در دهههای 1330 – 1290 را در پشتوانه دارد – تشخّص پیدا میکند. شعر بحرینی در چنین موقعیتی است که شکفته میشود. این شکفتگی حتّی وی را به قلّمرو نوگرایی اعتدالیِ مجلّۀ سخن نیز هدایت میکند. البتّه، شعرهای وی در حدّ و حدود مرز شعر نیمایی متوقّف میماند. با این همه، دستکم، تجربههای زبانی – موسیقیایی شاعری مانند مهدی اخوان ثالث در چند شعر او بازتاب مییابد: «دیگر جز این چشم بیدار» (دیدار، ص 3)، «اکنون که شهر از هایوهو خالی است» (همان، ص 11)، «سرتاسر این کوهسار روبهرو با من» (همان، ص 48).
ج) در دورۀ نخست، شعرهایی مانند «آن کلاغی که میگفت هرگز» (دیدار، صص 18 – 16)، «در هرزه مسیر بی سرانجامش» (همان، صص 37 – 35) و «گیسو سیاه، خواهر من، شب» (همان، صص 40 – 38) متمایزتر از دیگر شعرها جلوه میکند. به ویژه در این سه شعر، مرز اندوه فردی و اجتماعی به ظرافت، مخدوش و به جلوهای هنری تبدیل میشود. شاعر در دورۀ دوم با الهام از شعر پُر شهرت ملک الشعراء بهار (ای آزادی، خجسته آزادی) به نتیجهای عکس میرسد. این شعر را شاید بتوان نقیضهای بر شعر بهار نیز دانست:
«بر سینۀ سالمندِ این وادی
یک ساقۀ سبز هم نرویاندی
ما را به میان شعلهها خواندی
خود، پای در آن میانه ننهادی
ای آزادی، گُجسته آزادی»
(در کسوت، صص 13 – 12)
در سرودههایی مانند «بر چهرۀ سکوت، دهانم» (در کسوت، ص 20)، «پیش از همه به دیدنم آمد» (همان، صص 25 – 24)، «درگاه ابری، آسمان سنگی» (همان، ص 35) عوالِم عاشقانه با ظرافت بیان شده است. این عوالِم در شعری به نام «سنگریزه» با گذر رودخانه بیرحم زمان مرتبط میشود:
«در عبور نرم رود
قیل و قال خندهمان
سنگریزههای عمق آب بود
همنوای آب نغمه میسرود
ناگهان به گِل نشست
در رگم، دقیقههای دیریاب
عشق و درد و اضطراب
خنده از لبم پرید
سنگریزهها شکست
رود همچنان روان
رود سنگدل: زمان
(همان، ص 14)
چ) در شعرهای بالا، و چند سرودۀ دیگر، خواننده، اغلب، با بازتاب تجربههای روحی، زیستی و فکری شاعر روبهروست. بحرینی با وجود تحصیل و مطالعه ادبیّات کهن، از ورود مستقیم آموختههایش در شعر اجتناب کرده و شعر نو سنّتگرا و شعر نوگرای اعتدالی را به شعر سنتی ترجیح داده است. وی افزون بر بهرهیابی از تخیّل و تصویر نو در شماری از شعرهایش، توانسته است به نوعی از چیرگی درونی بر کلام و وزن/ موسیقی در ساختار نوع شعرهای مورد اشاره برسد. شعر «با سایۀ تردید، در چشم طلایی» (در کسوت، صص 87 – 86) که روایتی شاعرانه است از افسانه / اسطوره نرگس (نارسیس / نارسیسوس) در فرهنگ و ادبیّات یونان باستان، میتواند نمونهای از این احاطه شمرده شود. به نظر میرسد که شیوه شعرگویی گوینده به سبک سرودههای نادر نادرپور بیش از شاعران دیگر شبیه باشد. شاید به همین سبب، در میان شمار درخور ملاحظه شاعران ادیب در دوره مورد بحث، فقط نادرپور بوده که با تحسین از شاعر دیدار با روشنایی یاد کرده است: وی این شاعر را «دارای تخیّلی نیرومند و احساس پرطراوت» دانسته که «زبانی فصیح و استوار را در خدمت بیان افکار و عواطف خویش گماشته است» (طفل صد سالهای به نام شعر نو، گفتوگو با صدرالدین الهی با نادرپور، تاک: ایالات متّحده آمریکا، 2016، ص 265).
ح) از دورۀ مشروطه به بعد، با گسترش نحلهها و شاخههای مختلف شعری، به تدریج، در میان مخاطبان هر یک از این نحلهها و شاخهها، نوعی معیار کاربردی در شناخت هر نحله و شاخه پدید آمد. البتّه، بخشی از این معیارها در گرایشهای مدرن به جنبههای نظری نیز تبدیل شد. امّا در گرایشهای سنّتی تر این جنبهها گسترش چندانی نیافت. با این همه، آن چه در این دورۀ طولانی در نقد وتحقیق انجام پذیرفت، در مواردی بسیار درخور توجّه، بر اساس تداخل معیارها از نحلهها و شاخههای شعری بوده تا با تکیه بر معیارهای هر نحله و شاخه. در مثل، با معیار شعر مدرن به سراغ شعر نو سنّتی رفتن، یا با معیار شعر نوسنّتی به بررسی شعر مدرن پرداختن، اغلب، سبب دورشدن از هدفهای شناخته شدۀ نقد ادبی – و نه نظریه پردازی ادبی که حسابش بهکلّی جداست – می شود (بدبختانه، صاحب این قلم نیز از این نقص در شماری از تحلیلهای ادبی خویش بری نبوده است).
خ) مهستی بحرینی شاعری است کم شناخته شده. امّا صرفنظر از شماری از شعرها، در بخشی دیگر از سرودههایش بر اساس معیارهای نحله و شاخۀ نوسنّتگرا یا نوگرای اعتدالی شاعری قابل جلوه میکند. آوای او در شعر، محزون و گرفته امّا شنیدنی است. با الصاق متن کامل شعری از وی به این بند، نوشته کوتاه حاضر را به پایان میبَرَم.
*خواهر من، شب
گیسو سیاه، خواهر من، شب
با قامتی بلندتر از سالهای صبر
با چشمی از تباهی دل داستانسرا
در پیش من نشسته به خاموشی
در برکۀ کبود دو بازویش
– از شرق تا به غرب گشوده –
روییده است بازمثل همیشه
نیلوفر سیاه فراموشی
او نیز مثل من
در چشمش از هراس اشارتهاست
و اندر زبان گنگ سکوتش
از اختفای درد، کنایتهاست
ما هر دو توأمان
از بطن بی کرانه ابهام زادهایم
امّا چو ابرهای ملولی
کاندر دلِ گرفته
رازی به غیر اشک ندارند،
ما نیز سادهایم
در چشمه سار تیرۀ چشمانش
تصویر مات من
آیینهای دو روست که او را
با بار خاطرات سیاهش
در خویش میکشد
او نیز مثل من
در آبگیر راکد جسمش
موجی ز اضطراب نهفتهست:
وز آن چه رفته بر دلِ آماس کردهاش
هرگز یک از هزار نگفتهست
همچون خیال دور و به من نزدیک
میخواهمش دمی
در بازوان خود بفشارم،
با او یکی شوم
دستی دراز میکنم، افسوس!
گیسو سیاه، خواهر من، رفته است
مهر 1397
منبع جهان کتاب
مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…