شاعران ایران
عشق، شیفتگی و گریز از عشق در سرودههای نیما
عشق، شیفتگی و گریز از عشق در سرودههای نیما
(به مناسبت زادروز نیما یوشیج)
نیما خود میگوید که بعد از فراغت از تحصیل دچار دلدادگی بدانجامی شده است. نیما در این سالها شیفتۀ دختری میشود و با او نرد عشق میبازد، ولی دختر مذهب دیگری دارد و حاضر به ترک دین خود نیست.
سرانجام نیما قادر به ازدواج با او نمیشود. نیما پس از این عشق پرشور دوباره به کوه و جنگل روی مینهد و در آنجا عاشق دختر کوچگرد و چادرنشینی به نام صفورا میشود. صفورا نیما را بیش از پیش با طبیعت مأنوس میسازد، ما سرانجام او نیز حاضر نمیشود زندگی ایلی و چادرنشینی خود را رها کند و به شهر و سکونت در یک محل دل بسپارد. نیما در سالهای بعد چندین بار از این عشق ناکام خود و از دختر بیوفایی که دوست میداشته، سخن گفته است.
نیما آغاز شاعری خود را ناشی از همین عشق پرشور میداند: «در آن سنّ من شاعر نبودم. چندسال بعد بدبختی شروع شد. عاشق دختر روحانی و سادهای شدم و دیگر هرکه هرچه به من میخواند باطل بود. خودم را به خودم تسلیم کرده کاملاً شاعر شده بودم.» نیز در جای دیگر میگوید: «همۀ این نقطهها در این سطرها تیرهایی است که بعد از صفورا به دست من اصابت کرد و من بار آن را کشیدم.»
نیما بعداً به همسر وفادارش عالیه پناه برد و سرخوردگیها و رنجها و ناراحتیهای خود را تسلّی داد. نیما در طی نامههایی که در ایام آغازین آشنایی خود با عالیه، خطاب به او نوشته است، عشق خود به این زن و نیاز خود به تسلّی و آرامش را بیان کرده و در عین حال که بیان این عشق و نیاز از حال و هوایی رمانتیک برخوردار است، ولی نیما حتی در اینجا نیز خود را از احساساتنمایی پرسوز و گداز رایج عصر که در نامههای عاشقانه و قطعههای ادبی روزنامههای آن دوره دیده میشود، دور نگه داشته است. این خطابهای عاشقانه و تسلّیجویانۀ نیما با بیمارگونگی و آه و افسوس نوشتههای معمول در این دوره و احساساتنمایی بیمارگونۀ دورۀ بعد متفاوت است. نیما خطاب به یک زن واقعی و در عین حال معشوق متعالی سخن میگوید و البته از حال و هوای رمانتیک نیز غافل نمیشود:
«بیا عزیزم تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی، قلب مرا محبوس کن. اگر بتوانم این ستارۀ قشنگ را به چنگ بیاورم! سلسلۀ پربرف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم، آنوقت میتوانم به قلبم تسلط داشته، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است تغییر بدهم. ولی قدرت انسان به عکس خیالاتش محدود است. من همیشه از مقابل گلها مثل نسیمهای مشوش عبور کردهام. قدرت نداشتهام آنها را بلرزانم. در دل شبها مثل معتاب بر آنها تابیدهام. نخواستهام وجاهت آسمانی آنها پنهان بماند. کدام یک از این گلها میتوانند در دامن خودشان یک پرندۀ غریب را پناه بدهد. من آشیانهام را قلبم را روی دستش میگذارم. کی میتواند ابرهای تیره را بشکافد، ظلمتها را برطرف کند و ناجورترین قلبها را نجات بدهد؟ عالیه! تو! تو میتوانی…»
در نامۀ دیگری، ضمن اشاره به ناکامیهای پیشین و بیپرواییهای دختر بیوفایی که دوست میداشته، خطاب به عالیه میگوید:
«…پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم… عالیه عزیزم آنچه نوشتهای باور میکنم. یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرمازدۀ وحشی، برای این که به مروز زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است. چقدر قشنگ است تبسمهای تو! چقدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت میغلتد…»
نیما به تدریج در پناه زندگی مشترک با عالیه به نوعی آرامش دست مییابد و با فاصله گرفتن از شوریدگیهای عاشقانۀ اوایل دوران جوانی خود، از حال و هوای عشق رمانتیک دور میشود و به افکاری دیگر مشغول میگردد. وی بیآنکه شوریدگیهای عمیق خود را یکسره نفی کند، در سال 1307 در ضمن نامهای، در باب آن عشق پرشور میگوید:
«…اگرچه مؤثرترین شعرهای مرا آن زمانها به من یادگار داد…متأسف میشوم چه چیز مرا بر آن داشت که من آنقدر فریفتۀ تألمات بیفایدۀ خود باشم. ولی هنوز راضی نشدهام از این بابت به خودم غیب بگیرم… چه عظمتی در فکر و روح ما ممکن است یافت شود زمانی که از نرسیدن غذای روز یا از سرما یا از دور ماندن از معشوقۀ خود نگران و گریان باشیم…میتوانیم بر مقدار آن تألم بیفزاییم یا از آن بکاهیم. به این جهت حوصله نکردم ورتر ثانی را به وجود بیاورم. و حالیه فکرهای خود را میبینم که فکرهای قبلی را مختل میکنند. در صورتی که هنوز خون من گرم است و در زیر لب بعضی الحان شورانگیز میخوانم.»
نیما در دنبالۀ همین نامه میگوید که اکنون برای گریز از پریشانی و خیالات به مردم عادی و روستایی روی میآورد و به جمعآوری فرهنگ عامه میپردازد. در همین سالهاست که نیما به تدریج از عوالم عشق و عاشقی دور میشود و به طبیعت دل میسپارد. در نامهای دیگر با نگرشی عقلانیتر میگوید: «یک زمان عاشق دختر بیوفایی بودم که خیال میکردم اوقات جوانیم را باید به ریختن قطرات اشک تمام کنم.»
بهترین بیان و تعبیر این تحول روحی و فکری نیما را در نامهای میبینیم که در سال 1307 نوشته است. نیما در این نامه گسست کامل خود را از عشقورزیهای رمانتیک رایج عصر اعلام میکند و پیوند رمانتیک خود را با طبیعت مستحکمتر میکند. این تحول زمینۀ تحول اساسیتری است که در سالهای نیمۀ حکومت رضاشاه در فرهنگ روشنفکری پیشرو ایران پدید میآید. نیما در این نامه، با تمسخر رمانتیسم عاشقانۀ عصر و ادبیات رمانتیک رایج و مرسوم و با اشاره به چند اثر مشهور رمانتیک در ادبیات اروپا میگوید:
«… به فلان دختر که در نهایت تکبر به زیبایی خود ایستاده است نزدیک میشویم. قلب پاک و لایق خود را برای یک صورت غیر معلومالحقیقه تحقیر کرده، به پای او میاندازیم و این کلمات بیجهت به زبان میآید: من تو را دوست دارم. بدبختی از اینجا شروع میشود. این دختر نظر دقیقی به ما میاندازد. چیزی را که منظور نظر خود دارد و عبارت از وجاهت مطابق دلخواه اوست در ما نمیبیند. به این جهت به حقارت در ما نگاه کرده رد میشود. یا دام خود را باز کرده ما را فریب میدهد. پس از آن ما آشفته و سرگردان میشویم. شبهای مه، اکتبر و دسامبر میسازیم. شرح ابتلای ما ورتر و گرازیلا میشود. در حالتی که در ایوان خانۀ خود منتظر محبوبۀ خود میباشد و بر او معلوم نیست این محبوبه روی تخت که خوابیده است، بیجهت بدبختی که تألمات زندگانی او را خسته ساخته به طرف او ناله میکند. مثل نالههای حزنانگیز این آبشار کوچک… این همه ناشی از خودخواهی و سادگی ماست… هرقدر بیشتر از شرّ تجملات و دلربایی زنها دور میشوم تماشای کوهها و صحاری مرا به خود مشغول داشته از این آلایش باز میدارد… متأسفانه من قسمت اول جوانیام را بدون تعمق در این مسأله گذرانیدهام. حالیه در کوهها و مغارههای وطن دوردست خود به یادآوریهای تلخ میگذرانم و به خود ملامت میکنم.»
چنانکه میبینیم، شاعر اکنون به جای شیفتگی و بیقراری سالهای قبل، سعی دارد به شیوهای منطقی به تحلیل مسائل مختلف و از جمله عشق بپردازد. نیما بدینگونه پیوند کوتاه مدت و نه چندان احساساتی خود با عشقهای رمانتیک را میگسلد و عمدتاً به طبیعت و بدویگرایی دل میبندد. اکنون از نظر نیما «شسته و رفته جنگل کلارزمی از زیر مه رقیق صبح خیلی قشنگتر از گیسوان شانه زدۀ دخترها تجلی دارد.»
پورنامداریان ضمن اشاره به شعر «مفسدۀ گل» که نیما در سال 1302 سروده است، دور شدنِ نیما از عشقهای ظاهری را به خوبی نشان داده است. البته جلوههای کاملاً متعالی و غیر احساساتی عشق رمانتیک در چند شعر دورههای بعدی زندگی نیما نیز دیده میشود که آن هم با رمانتیسم احساساتی این دوره و دورۀ بعد متفاوت است.
منبع
سیر رمانتیسم در ایران
از مشروطه تا نیما
دکتر مسعود جعفری جزی
نشر مرکز
صص 202-206
عشق، شیفتگی و گریز از عشق در سرودههای نیما
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»