نقد و بررسی کتاب
اشعار شیدایی ترسیم دوستداشتنیِ وحشت
اشعار شیدایی ترسیم دوستداشتنیِ وحشت
«خندیدن در خانهای که میسوخت»
در سال 1379 مجموعه شعری به وجود آمد که در اصیل بودنش همین بس که با وجود گذشت 19 سال و عدم وجود جلساتی که به آن پرداخته باشند، بدون هیچ تبلیغ و هیاهو، آرام آرام جایش را در دل مخاطب جدی شعر باز میکند. سرودۀ شاعری که در هیچ دستهبندی نمیگنجد و درست همین دلیل متفاوت بودن اوست.
شهرام شیدایی از شاعرانی است که درک وی سخت است. با این وجود، چه از نظر زبان و چه تصاویری که از وی به وام گرفته شده تأثیر عمیق و مهم او بر شعر دورۀ پس از خود محرز است.
شیدایی سراینده ایست متفکر، تلخ، تنها و البته بسیار عاطفی. تخصص او در ایجاد فضاهای وهمآلود است. وقتی دنبال او حرکت میکنیم احتمال اینکه گم شویم زیاد است، با این حساب پس خواندن او چه لطفی دارد؟
شیدایی و تجارب او حقیقتی است که حتا اگر سعی کنیم آن را نبینیم و بپوشانیم، وجود دارد. دردهای او محقر و رقتآور نیست، او شاعری است پرسشگر، شاعری اهل گفتگو، شاعری که میداند به مسائلی میپردازد که نباید به آنها پرداخت، که میداند یک ادبیاتی وجود دارد که قاتل آدمی است. راه او، شعری دور از منهای فردی است و رفتن به اعماق و آوردن گلهای تاریک اما حقیقی.
چیزی که _به نظر نگارندۀ این سطور_ نمیگذارد بر شیدایی برچسب متروک بزنیم و دیگر اصلاً سراغش نرویم طرز بیان و روایت او از انهدام، یأس، تیرهروزی بشر و عاقبت دردناک اوست. وی نازکطبعانه، با احساس و خلاقانه رنج را به شعر مبدل میکند.
در اشعار او میتوانیم روایتی بیسابقه را بیابیم، پیشتر هم گفتهام، شعرهای او آدم را یاد تئاتر یک نفره میاندازد. خواننده با یک داستان، با یک اثر منسجم روبرو میشود که هم مهآلود است و هم بطرز غریبی شفاف و ساده (انقدر ساده که نمیشود فهمید!)
انسان شعر او میداند عمیقاً تنهاست. تنهایی او، هم، یک تنهاییِ انسان در کنار انسان است و هم یک تنهایی ِهولناکتر: تنهایی انسان در کنار جهان و زمان. تنهایی نوع دوم در کار او نمایانتر است. و تنها این دانایی نیست؛ بیان این دانایی ست که به کار شیدایی جلا میدهد.
و اینک دومین مجموعه شعر او:
«خندیدن در خانهای که میسوخت» همانگونه که از نامش پیداست شرح دردناکی سرنوشت انسانهایی است که در یک هیچ بزرگ گیر افتادهاند و باید بخندند، ایمان داشته باشند، بجنگند و چیزی فراتر از هیچ بسازند و اصلاً هم به این فکر نکنند که چرا؟
آیا میشود در خانهای که دارد میسوزد خندید؟ آیا این توقع زیادی نیست از انسانی که دلیل انسان را نمیفهمد؟
چیزی که در شعر شیدایی آدم را شگفتزده میکند بنای کاملاً جدید و غریبی است که توانسته بسازد. زبانی غیبی میکوشد تجارب انتزاعی را با زبانی سخت و ساده و با تصاویری شگفت و نامعمول به خواننده عرضه کند. او را نمیفهمیم. گاه پیوند بندهای شعرش را باهم گم میکنیم ولی عمیقاً تحت تأثیر قرار میگیریم و به فکر فرو میرویم.
با این مقدمه، شما را دعوت میکنم به گلگشتی در جزیرۀ بکر افکار و تصاویر این شاعر در دومین مجموعه شعرش.
در ابتدای کتاب 27 شعر میبینیم و 27 عنوان که هرکدام بسیار جذابند اما او در بالای فهرست نوشته شعرها عنوان ندارند! در اینجا مخاطب در شرایط دوگانهای قرار میگیرد: یعنی چه که با وجود 27 شعر و نام شعر شاعر میگوید عنوان ندارند؟ میدانیم دارد راست میگوید ولی نمیدانیم چه میگوید. بعد که کتاب را ورق میزنیم میبینیم حق با اوست. شعرها عنوان ندارند و او اولین سطر هر شعر را در فهرست آورده.
شیدایی فکر میکند شعرها نامی نمیتوانند داشته باشند، و اینجا مخاطبی که او را میشناسد از خود میپرسد مگر چیزی هم وجود دارد که بتوان با قطعیت نامی برایش گذاشت نامی که بر حقیقت آن دلالت کند؟
شاعر از همان صفحۀ اول به ما میگوید اینجا هیچ چیز متعارف نیست و یک انسان ِبیدلیل، طیِ یک تصمیم تاریک میخواهد گوشهای از تجارب روحیاش را _که احتمالا برای افراد بسیار کمی جالب است_ بازگو کند.
شعر شیدایی نمایش مرثیهوار هیچ است. هرچند هیچِ او ملایم نیست و اتفاقاً خیلی هم شیبِ تندی دارد و بیرحم و صریح است اما بسیار دلنشین، عاطفی، تأثیرگذار و فکربرانگیز به تصویر درمیآید. و اینک برشهایی از سرودههای او:
- غلت که زدم
مادر از جلو چشمم گذشت
بدون لبخند بدون حرف
غلت که زدم
نموریِ دیوارها را حس کردم
دو سال از زندانِ کسی را
از این پهلو به آن پهلو گذراندم
صدای ظرف غذایش را
صداهایی که از ماخولیای او بیرون میآمد
*
داروها رنگِ قرصها
سوتِ کشتیها.
موزیکی که از رادیو پخش میشد
با خود پارچۀ سفیدی میآورد و میکشید
روی مغازهها که تعطیل میشدند
روی شهرها که تغییر میکردند
روی ارتش که رژه میرفت
انسانِ شعر شهرام شیدایی دلیل انسان را نمیفهمد
- آزادی که بپذیری
آزادی که بگویی نه
و این
زندان کوچکی نیست.
- بیآنکه بدانی حرف زدهای
بیآنکه بدانی زنده بودهای
بیآنکه بدانی مردهای
- گاه وقتی پنجره باز میشود
اما هوای تازهای داخل نمیشود
پنجره از کار افتاده
بیرون از کار افتاده
- از خودمان بیرون آمدیم
به اشیاء رسیدیم؛
ماندیم.
مزخرف بودن شعرها و داستانهامان را
فهمیدیم.
انسانِ شعر شهرام شیدایی دلیل انسان را نمیفهمد
- فاصلهها منطقیست
این چیزیست که هنوز اذیتم میکند.
- ساختن یک سایه
و القاء آن
ساختن یک دست
و پس زدن آن
ساختن یک خانه
و ترک کردن آن.
- زمان خیانت رسیده بود
و سکوت تقسیم شده میانِ افراد
حرف میخواست، و از بعضیها بیرون میکشید
زمانِ خیانت رسیده بود
من تو را در چشمهایم پنهان کردم
و از آن پس هیچگاه نتوانستم نگاهت کنم.
حالا که مُردهای
از چشمهایم بیرونت میآورم
و رهایت میکنم
و تو مثل ماهی به آب برمیگردی
دستکم در من سالم مانده بودی
دستکم در من
هیچکس حق «خائن» گفتن به تو را نداشت.
- مغزم باید همین دور و برها باشد
…
همینجاها بوده، مطمئنم که کسی آن را برنداشته
شاید مدتها بوده که میخواسته با من خلوت کند حرف بزند
من وقت نداشتهام منتظر مانده منتظر مانده چهل سال
این احتمال هم هست که دچار توهم دچار جنون شده باشد
زمینپندار شده باشد، حرکت وضعی پیدا کرده باشد، خورشیدی یافته باشد
و به دُور آن شروع کرده باشد، وضعیت قبلیاش را فراموش کرده باشد
شاید آنوقتها که تمام در انتظار ِ من میمانده
در بیکاریهایش دستورِ زبان جدیدی ساخته
و در آن با فعلهای آیندهاش شروع به بازی کرده و سال به سال دورتر شده
…
شهرها بزرگاند شاید دیگر نتوان پیدایش کرد.
در کتاب «خندیدن در خانهای که میسوخت» با گفتگوهای خلاقانۀ درونی روبروئیم که هرچند محتوایش حیرت و یأس و سردرگمی است اما عادتزدایانه است. شعر او آشناییزدایی را به هدف خود تبدیل نمیکند و نه حتا زبان را اما در فضاسازی منحصربفرد است. شعر شهرام شیدایی سینماست. اجراست. طبیعی است و حتا اگر ما با محتوای این فیلمها موافق نباشیم هم نمیتوانیم به قدرت او در خلق فضاهای غیرمعمول، مدرن، برانگیزاننده و البته دلنشین اذعان نداشته باشیم.
مغزم باید همین دور و برها باشد
قبلاً روزها را میشد شناخت
میشد فهمید در چه سالی هستیم
گمشدن در سینمایی که از آن بیرون نخواهی رفت
آدمها عوض خواهند شد فیلمها عوض خواهند شد
مغزم همین دور و برها باید باشد
روی ماسهها افتاده، خاطرهکشی میکند
«من کُشی» میکند، «شناختکشی» میکند
همین دور و برها بود، روی ماسهها نیست
روی دیوارها نیست، توی خانهها نیست
و اینگونه است که شاعر از «باطری نو در رادیو» شروع میکند، صداهایی آزاردهنده، صداهایی که از ماخولیای یک زندانی بیرون میآید را میشنود و تصویر میکند تا اینکه به آخرین شعر کتاب یعنی «خالی بزرگ» میرسد و نتیجه میگیرد تنها کاری که باید در این خانۀ در حال سوختن انجام داد، خندیدن است. اما چه نوع خندهای؟ پیشتر ذیل شعری، از خندههای شیدایی سخن گفتهایم…
این خنده هم از همان نوع است.
کوتاه کلام
«خندیدن در خانهای که میسوخت» اثری است که تأثیرات عمیقی هم در تصاویر و هم در جهانبینی بر شاعران پس از خود گذارده است. کتابی که بهیچ عنوان در مطالعۀ کارنامۀ شعر این سی سال اخیر نباید از نظرها دور بماند. میتوان این اثر را ترسیمِ دوستداشتنی وحشت نام نهاد.
انسانِ شعر شهرام شیدایی دلیل انسان را نمیفهمد
مطالب بیشتر
- سی سال سکوت در برابر اشعار شهرام شیدایی. چرا؟
- عکسنوشتههای اشعار شهرام شیدایی
- شهرام شیدایی و اصالت یأس
- تعمقی در اشعار شهرام شیدایی
- سرودههایی از شهرام شیدایی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند