با ما همراه باشید

شعر امروز

چند عاشقانه‌ از بیژن الهی

چندعاشقانه‌ از بیژن الهی

چند عاشقانه‌ از بیژن الهی

دانلود آهنگ

برف

تنها یکبار

می‌توانست

در آغوشش کشند.

و می‌دانست _آن گاه_

چون بهمنی فرو می‌ریزد

و می‌خاست

به آغوش من پناه آرد.

 

نامش برف بود

تنش برفی

قلبش از برف

و تپشش

صدای چکیدن برف

بر بام‌های کاهگلی…

 

و من او را

چون شاخه‌یی که به زیر بهمن شکسته باشد

دوست می‌داشتم.

 

جدا از بی‌کرانی

ما چون دو قطرۀ باران

یک صدا داریم

چون دو قطرۀ باران

به سپیدی می‌انجامیم

 

تو بر دست‌های من می‌ریزی

و من از خود رها می‌شوم

 

جدا از بی‌کرانی‌ی دریاها

و گذران جویبار

چون دو قطرۀ باران

چشم به هم داریم

چون دو قطرۀ باران

که به هم آغشته شده‌اند و یکی شده‌اند

چون دو قطرۀ باران

بر دورترین برگ یک بید

چون دو قطرۀ باران

که روزی می‌چکد می‌پاشد

از خود هزار زوج می‌سازد

چون دو قطرۀ باران

که فقط یک قلب دارند

تا یکدگر را یکسان دوست بدارند

چون دو قطرۀ باران

که گنجشکها برچینند

و آفتاب

در یک هنگام

بخوشاند…

 

برای تو می‌خندم

اقاقیا  فرشتۀ فقرا

شربت عصرانۀ خنکش را

برایمان مهیا می‌سازد.

 

بر تو خم می‌شوم:

رفتار نسیم و جانوران آب

در پوست توست.

و هوا جامِ جان شاپرکی‌ست

که در میان هزار خورشید و هزار سایۀ تو

می‌سوزد و شاهد است.

 

تو خوشه‌های سپید خردسالی‌ی منی

که دوباره می‌چینم.

تو انگشتان نخستین منی.

کنار جالیزارهای سبز خیار

 

فقرا می‌خندند:

می‌بینی چگونه برهنه‌ام؟

حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند:

عشقم چون تولدی تازه

هنوز لزج و خونی‌ست.

برای تو می‌خندم.

 

در خانه‌های نزدیک

چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند.

هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایۀ تو

از دوردست تا نزدیک

خاکستر است.

 

مرا کاشته بودند

کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول

احاطه‌ام کنند.

تو آمدی و مرا چنان نرم چیدی

که رفتار نسیم را

در دست تو حس کردم.

تو شاهد خورشید و هوا شدی

نسیم در گیسوان سرخ سوزانت.

جانوران آب آرام به خاب شدند

و رفتار خون صافی‌ی تو

در خاب یکایکشان

حس شد.

تو مانند چهره‌یی شدی

که من بر او نگریستم

و

می‌نگرم.

عشقم چون تولدی تازه

هنوز لزج و خونی‌ست.

بیا

حیاط‌های کوچک را

حشرات و نور می‌پوشانند.

برای تو می‌خندم.

 

برای تو می‌خندم.

اقاقیا

امروز برایمان

شربت خنک عصرانه می‌آرد.

 

بنفش تند

پشت بلورهای زمستان پنهان مشو

(این چلچراغ یخ)

مخاه رنگین کمان پس از باران باشی.

بگذار تا با رنگ‌های تنت

دوست بدارمت.

 

*

من آمده‌ام

تا به جای پنجه‌های مردۀ پاییز

پنجه‌های زندۀ تو را بپذیرم.

من آمده‌ام تازه‌تر از هر روز

تا تو را با پیشانیت بخاهم

که بلندتر از رگبار است.

می‌خاهم دوباره بیاغازم

این بهاری را که خاهی نخاهی

خون مرا در راه‌ها می‌دواند

و به دل‌ها می‌برد.

این بهاری که

چه عاشقانه است.

و من در برابر همۀ دست‌هایش که گشوده است

ناگزیر به پاسخم.

 

*

تو بهار همۀ فصل‌های من بودی

تو بهار همۀ دفترچه‌هایی که

چیزی درشان ننوشتم.

بگذار پاسخ دهم

همچنان که دوستانه می‌گریم.

هرچه بلور است به فصل پیش بسپاریم.

بگذار تا با رنگ‌های تنت

دوست بدارمت:

عریان شو زیر آبشارهای خورشید

حتا انگشترت را

در صدای آن‌ها پرتاب کن

که می‌خاهند به ما

چیزی را جز این که هست

بباورانند.

تو را با رنگ‌های گل‌های بِه

با رنگ‌های بلوط

تو را دوست خواهم داشت.

 

بنفش تند از آن زنبق‌هاست.

 

منبع

جوانی‌ها

بیژن الهی

نشر بیدگل

چاپ چهارم

 

 

مطالب بیشتر

  1. خاطرات مسعود کیمیایی از بیژن الهی
  2. گفت و گویی درباره بیژن الهی
  3. درون کاوی اشعار بیژن الهی
  4. دربارۀ بیژن الهی و سروده‌هایی از او

برترین‌ها