اخبار
شعری نیمایی از لادن خدابنده

شعری نیمایی از لادن خدابنده
گنجشکی از من میپرد
من که منم یک زن!
یک زن خودش یک وقتهایی میشود گنجشک
یک مرد هم گاهی نمیداند چرا گنجشکها را میپراند او فقط مرد است
من به یکی از شعرهایم میروم که بچه بودم، آخر شب بود
یک پیرمرد از شبنشینی داشت برمیگشت
عمداً جلوتر، اندکی مغرور
پشت سرش زن، قدری از او دور.
من شرط میبندم جوان بودند هم زن بچههاشان را بغل میکرد اما مَرد
میشد درختی که فقط گنجشک رویش مینویسم باشم اما او
او یک مترسک بود!
میخواهم از این شعر برگردم
گنجشکی از من میپرد هروقت دارم تند میآیم
شاید همین گنجشک
آن پیرمرد مبهمی باشد که واضح میپرد از من
از من که وقتی روسری را از سرم بردارم او را میپرانم زود
او را که روزی خود مترسک بود!
اصلاً مگر گنجشکها هم میپرند از هم؟
کلاً تمام شعر را خط میزنم کلاً
شعری نیمایی از خانم لادن خدابنده
شاید دوست داشته باشید
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
لذتِ کتاببازی3 ماه پیش
جشن بیمعنایی میلان کوندرا: ادای احترامی به رابله و پانورژ!
-
تحلیل نقاشی3 ماه پیش
نگاهی به «بوسه» اثر گوستاو کلیمت
-
لذتِ کتاببازی3 ماه پیش
بریدههایی از کتاب «زیبا مثل ماگنولیا» دربارۀ زندگی و آثار فریدا کالو
-
نوبلخوانی1 ماه پیش
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
-
دربارۀ شعر و شاعری1 ماه پیش
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیش
گزیدهای از بهترین سخنرانیهای «اپرا وینفری»
-
نویسندگان جهان2 ماه پیش
گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا