شعر جهان
لحظاتی خلوت با چند سرودۀ ناظم حکمت
لحظاتی خلوت با چند سرودۀ ناظم حکمت
به وِرا
درختی است در درونم
نهالش را از آفتاب گرفتهام
برگهایش چون ماهی آتشین، آویزان
میوههایش چون پرندگان در نغمه
دیریست بر سیارۀ درونم
مسافرانی از کرهای دیگر پانهادهاند
به زبان رؤیاهایم سخن میگویند
نه تکبری، نه تحقیری
نه التماسی، نه تضرعی
در درونم جادهای سفید
مورچهها با دانههای گندم
کامیونها با باری از عیدی
میآیند و میروند
اما گذار ماشین نعشکشی را اجازهای نیست.
در درونم زمان چون گل سرخی
با عطر مس ایستاده است.
امروز جمعه، فردا شنبه
چه پروا اگر
از جادۀ زندگیم بیشترش را پیموده باشم.
15 ژانویۀ 1960
ساعت 9
ساعت 9
زنگ میدان شهر به صدا درآمد
درهای بند را چند دقیقۀ دیگر میبندند
زندان امروز کمی دیر کرده است.
…هشت سال
زندگی یعنی امید، عشق من
زیستن،
مشغلهای است جدی، درست مانند دوست داشتن تو.
دریا
بسیار خوب، آمدیم و اکنون میرویم
شاد بمان برادرم، دریا
اندکی از صدفهایت گرفتیم
اندکی از نمک آبیِ آبیات
از تنهائیت اندکی
از روشنائیت اندکی
از اندوهت اندکی
یک بار دیگر برایمان
از سرنوشت دریا بودن گفتی
امیدوارتر شدیم
انسانتر شدیم
بسیار خوب، آمدیم و اکنون میرویم
شاد بمان برادرم دریا.
این سفر
درها را میگشائیم
درها را میبندیم
از میان درها میگذریم
و به انتهای سفر میرسیم
نه شهری
نه بندری.
قطار از ریل خارج میشود
کشتی به گِل مینشیند
هواپیما سقوط میکند
و نقشه به روی یخ رسم میشود.
با این همه، اگر میتوانستم یک بار دیگر این سفر را آغاز کنم
میکردم.
خوشبینی
شعرهایی مینویسم
چاپ نمیشوند
اما خواهند شد.
در انتظار نامهای هستم
با نویدی در آن
شاید روز مرگم به دستم رسد
اما خواهد رسید.
نه پول، نه دولت
دنیا تحت سلطۀ انسان
شاید صد سال دیگر
اما قطعاً چنین خواهد شد.
تو
تو مزرعهای
من تراکتور
تو کاغذی
من ماشین تحریر
همسرم، مادر پسرم
تو ترانهای
من گیتار
من شبی گرم و مرطوب با باد جنوبی
تو زنی قدم زنان در ساحل به جستجوی نور.
من آبم
تو عطشناک.
عابری در خیابانم من
پنجرهای میگشائی و مرا میخوانی.
تو چینی
من لشگر مائوتسه تونگ.
تو دختر چهارده سالۀ فیلیپینی هستی
من تو را از چنگ دریانوردان امریکائی میرهانم.
تو دهکدهای هستی کوهستانی در آناتولی
تو شهر منی
زیباترین، غمگینترین.
تو فریادی هستی برای کمک
تو کشور من
من پلههایی که به تو ختم میشود.
منبع
تو را دوست دارم چون نان و نمک
ناظم حکمت
ترجمه احمد پوری
نشر چشمه
شاید دوست داشته باشید
- بختیار علی: چرا نمیتوانیم شعر را نادیده بگیریم؟
- شعر آزادی از شیرکو بیکس
- ضرورت شعر برای انسان
- لحظاتی با فرناندو پهسوا
- سرودههایی از پابلو نرودا
- سرودههایی از برتولت برشت
- سرودههایی از مارینا تسوِ تایوا
- سرودههایی از فدریکو گارسیا لورکا
- سرودههایی از فردریش هلدرلین
- سرودههایی از ولفگانگ فُن گوته
لحظاتی خلوت با چند سرودۀ ناظم حکمت
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…