نوبلخوانی
تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
پرنده آبی (L’Oiseau bleu) نمایش نامهای از شاعر و نمایشنامهنویس بلژیکی، موریس مترلینگ است که نخستین بار در ۳۰ سپتامبر ۱۹۰۸ میلادی در تئاتر هنری مسکو اجرا شد. موریس مترلینگ در شیوه نویسندگی تابع سبک سمبلیسم بوده و در تمام کتابهای خود این شیوه را دنبال کرده است.
نمایشنامه پرنده آبی یکی از برجستهترین نمونههای داستانهای سمبلیک است. داستان روایتی است از زندگی نوعی که با ظرافت در چینش به مانند زندگی واقعی از گذشته تا آینده جاری است و این خط سیر داستان دریافت معنای آن را آسان میکند. هر چند نگاه یک بعدی به این داستان میتواند ما را از درک کامل ارزشهای آن غافل کند اما هدف اصلی این نمایش برای پاسخ به یک سؤال است؟ سعادت و خوشبختی چیست؟ چیزی که این نمایش نامه را با ارزش میکند نگاه عمیق با بیان ساده است که با کمک گرفتن از نمادها میتواند چنین معنایی عمیق را به این سادگی بیان کند.
تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
شروع داستان به زیبایی با یک حسرت شروع میشود دو کودک مهمانی را در خانه همسایه میبیند و سادهترین نوع حسرت که حسرت نان و خوشحالیست را به مخاطب القا میکنند همان پرده اول این سؤال را در ذهن ما ایجاد میکند. آیا همسایه که در حال جشن و پایکوبی است خوشبخت است. اما فقط چند لحظه بعد پری جواب این سؤال را به ما میدهد.
” چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ”
شکل نامتعارف پری در پیرزنی است که برخلاف هر آنچه از پری تصور میشده زشت بوده است و پس از باز شدن چشم دل کودکان با استفاده از الماس جادوی هم بیان کننده همین امر است.
این که ما چطور به اطرافمان نگاه کنیم میتواند تعریف ما را از خوشبختی عوض کند و این همان نگاه مدرن به اخلاق است که در قالب نسبی گرایی بیان میشود و نشان میدهد که این روایت معنایی فراتر از یک روایت خطی کلاسیک را بیان میکند.
به جرات میتوان گفت تمام داستان برای تشریح این است که ما درک کنیم که آیا سعادت و خوشبختی مطلق وجود دارد یا خیر. همانطور که گفته شد داستان در یک خط زمانی بیان میشود و سفر بچهها از گذشته جایی در دیار باقی همراه پدر
بزرگ و مادربزرگ شروع میشود. جای که با یاد ما زنده میشود همانطور که وقتی بچهها به یاد پدر بزرگ و مادر بزرگ، برادران و خواهرنشان و حتی پرنده آنها می افتند همه حاضر شده و به تکاپو میافتند. اما خیلیها این نکته را فراموش میکنند که گذشته متعلق به گذشته است و در پستوی خاطرات به دنبال خوشبختی و لحظههای خوشی خود میگردند. همان اشتباهی که بچهها با دیدن طرقه کردند و آن را به جای پرنده آبی نزد روشنایی بردند و وقتی به آنجا رسیده بودند پرنده به رنگ سیاه شده بود. گو صاحب اثر میخواهد بگوید اگر گذشته را در گذشته رها نکنید و آ ن را تا به حال ادامه دهید رنگ و بویش را مثل پرنده آبی از دست میدهد و سیاه میشود.
قدم دوم پیدا کردن سعادت در دل تاریکی است تاریکی یا همان ترسهای و ناتواناییهای ما که از دل جهل، ناتوانی و یا ضعفهای ما بیرون آمده است.
این که در دل کاخ تاریکی تمام ضعفها ترسها و ناتوانیهای بشر پنهان شده است با تمثیلی بی نهایت زیبا بیان شده است که بیان آن فارغ از پیچیدگی امتیاز این نمایشنامه است. آیا وجود هزاران پرنده آبی در دل نور مهتاب که حالا هر کدام آنها را بچهها یک پرنده آبی تصور میکنند غیر از کنایهای به یک تعریف ناقص از سعادت در زیر نور ماه (دانش اندک) است اینکه ما برای سعادت هزاران تعریف بیان کنیم که وقتی هر یک از آنها زیر نور خورشید (دانش عمیقتر) بیاید و بیشتر درک شود میمیرد.
همانطور که گفته شد نگاه یک بعدی به این اثر میتواند از ارزشهای این اثر بکاهد و شاخصه یک اثر خوب به مانند این نمایش نامه تأویل پذیری اثر است. هر چند نمیتوان با یک برداشت از یک قسمت از اثر تمام اندیشه صاحب اثر را درک کرد و این امر نیاز به بررسی جامعتری از سبک زندگی، رخدادهای معاصر و … دارد اما رگههایی از نظریه ابطال گرایی نشان از تأویل پذیری داستان و بینش عمیق اقای مترلینک در زمینه فلسفه علم دارد.
به هر حال این امر مسلم است که نویسنده نمیخواهد یک تعریف شسته و رفته برای سعادت تحویل مخاطب بدهد اما مسلماً راه کار قبول شکست را نیز ارائه نمیکند در پرده حضور کودکان در جنگل کودکان برای پیدا کردن خوشبختی و زنده ماندن باید با درختان و حیوانات یا به عبارتی باید با تقدیر بجنگند. آنها فارغ از هر تعریفی درک کردهاند که باید برای خوشبختی جنگید.
در پرده چهارم روایتی که در گورستان اتفاق می افتد متفاوت از قسمتهای دیگر داستان است. دو کودک وقتی وارد گورستان میشوند و الماس را میچرخانند تا با مردهها رو به رو شوند ولی نه تنها خبری از مردههای ترسناک فرض شده نیست بلکه گورستان تبدیل به فضایی بهشت گون میشود. این که نویسنده قبل از رفتن به بعد آینده به مرگ پرداخته آن هم به گونهای که خود مرگ را سعادتی انگار کند کمی متمایزتر از دیگر بخشهای داستان است که ما را برای یافتن خوشبختی امیدوار میکنم.
بچهها قبل از چرخاندن الماس ترس دارند و پس از آن با فضای بهشت گون رو به رو میشنود این میتواند یک نگاه سیاه از زندگی به سوی مرگ باشد هر چند ممکن است نویسنده فقط در تلاش برای تغییر نگاه مخاطب به مساله مرگ باشد و از ما بخواهد فارغ از ترسهای درونیمان نسبت به مرگ آن را هم بخشی از خوشبختی بدانیم. همانگونه که در فرهنگهای شرقی مرگ دریچهای دوباره به زندگی است.
حالا که نه در گذشته و نه در دل دانشهای اندکمان تعریفی برای سعادت پیدا نشد جه جایی بهتر از امید به آینده؟
دیار آینده آرمانیترین بخش داستان برای یافتن سعادت است. جایی مملو از کودکانی آبی رنگ که منتظر زاییده شدن برای ساختن دنیایی بهتر هستند. هرچند همه با خود خوبی و خوشبختی به دنیا نمیآورند و مرگ و بدبختی نیز دستاورد بخشی از این کودکان در آینده خواهد بود. نگاه قالب در این بخش نگاه جبرگرایانه صاحب اثر به تقدیر ما انسانهاست که در جای جای این پرده نمایان است. این که فارغ از خواست ما همه ما محکوم به زاده شدن و زیستن هستیم و دست زمان است که ما را مجبور به انجام کارهایی خواهد کرد که ممکن است مایل به انجامش نباشیم. از این اشارات میتوان به صحبتهای زمان اشاره کرد: ” این جا چون و چرا ور نمیداره یالا وقت رو تلف نکنید”
یا در جای دیگر
” یک جنایت بزرگ … یک ناخوشی قشنگ … برای من یکسانه … فقط باید دست خالی از اینجا نری”
به هر حال تقدیر ما هر چه که باشد انتظار صرف برای خوشبختی کار عاقلانهای نیست و مثل کودکان در جنگل ما نیز باید برای سعادت خود بجنگیم همانطور که در قسمتی از پرده وقتی تیل تیل با روشنایی صحبت میکند و از او میپرسد که چرا بچههای آب به آنها میگویند زندهها در حالی که به نظر خود آنها نیز زنده هستند این جواب را میشوند:
“چرا به ما میگند زندهها؟
برای اینکه خودشان هنوز زندگی نمیکنند.
پس چه کار میکنند؟
منتظر هستند تا زاییده شوند”
***
پرده آخر
نتیجه داستان
” مثل اینکه یا پرنده آبی اصلاً وجود نداره یا اگه توی قفس بگذاریش رنگش میپره ”
همانطور که در طول روایت گفته شد نگاه نویسنده به مساله سعادت یک نگاه نسبی است و بیان جمله بالا مطابق متن دیالوگ نشان میدهد که نویسنده یا نمیتواند برای سعادت معنایی پیدا کند و یا معتقد است که تعریف سعادت در یک چهارچوب نمیگنجد.
به هر حال هر چه که هست سعادت در گرو نگاه ما و خواستههای ما است. نمونهای از نمادهای بیان کننده این امر در دیالوگهای پرده آخر هنگام مشاجره آب و آتش کاملاً مشهود است جایی که هر یک میتوانند هم مفید بوده و هم مخرب باشند. ولی صاحب اثر درک میکند که انسان وقتی چهارچوبی برای حس خوب نداشته باشد ممکن است در ناامیدی غرق شود و برای همین در جایی مادر به بچهها میگوید که روشنایی خیلی وقته آمده با این که پنجره بستهات.
ورود دختر همسایه با قمری آبی در دست در حالی که دیگر روی پای خود راه میرود نمودی از عشق و انسانیست است
اینجاست که صاحب اثر به جای تعریف خوشبختی، امید را به مخاطب هدیه میدهد. وقتی پرنده از دست تیل تیل رها میشود او رو به مخاطبین میگوید:
” اگر یکی از شما آن پرنده را پیدا کرد خواهش میکنم به ما پس بدهد ما آن را برای خوشبختی آیندهمان لازم داریم ”
پرندهای که حالا نمادی از عشق و انسانیت است.
علیرضا رحمانی مطلوب
منبع chouk.ir
تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
مطالب بیشتر
- رمان دمیان اثر هرمان هسه
- نگاهی به رمان طاعون اثر آلبرکامو
- آناباز سرودۀ سن ژون پرس
- میوههای زمین اثر کنوت هامسون
- آثار فرانسوا آرمان پرودوم
تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریآثار س متمیوههای زمین اثر کنوت هامسونرلینگ
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند