با ما همراه باشید

لذتِ کتاب‌بازی

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

انواع عشق در اشعار نزار قبانی

با تکیه بر آراء اریک فروم

 

چکیده:

«نزار قبانی» شاعر معاصر عرب به واسطه‌ی سرودن اشعار عاشقانه‌ شهرتی جهانی دارد. از او با عناوینی چون «شاعر عشق» و «شاعر زنان» یاد می‌کنند. اشتغال دائمی قبانی به عشق و زن ما را برآن داشت به تحلیل مفهوم عشق در اشعار او روی بیاوریم تا از این روزن با انواع مختلف عشق در اشعار او آشنا گردیم و به زاوایایی پنهانی از روح او اشراف یابیم. به همین منظور با معیاری مشخص«عشق در نگاه اریک فروم» این مفهوم را در اشعار قبانی دسته‌بندی می‌کنیم.

منطق عشق در اشعار قبانی متغیر است. او در یک سیر طبیعی ابتدا در عشق زن خام و سنتی است بنابراین رابطه‌ای که با او برقرار می‌کند نه عشق که «پیوند تعاونی» است، این ناپختگی به مرور جایش را به رشد می‌دهد و ما شاهد حالت‌های دیگری هستیم. در این مسیر گاه عشق او منطقی مادرانه می‌یابد و دهشی بی‌قید و شرط می‌شود، گاه منطقی پدرانه پیدا می‌کند و معشوقی شبیه خود و مطیع در برابر اوامر خویش طلب می‌کند، گاه هم منطق این عشق برادرانه می‌گردد و او برای برابری زنان مبارزه می‌کند و از این زاویه عشق او به جامعه و سیاست نیز تسری می‌یابد.

هرچند موضوع شعر قبانی غالبا زنان (معشوق، همسر و مادر) اما عشق در اشعار او لحن‌های مختلفی به خود می‌گیرد و همین امر باعث می‌شود شعر او خسته‌کننده و تکراری نباشد.

در این مقاله کوشیده‌ایم باتوجه به دسته‌بندی اریک فروم از مفهوم عشق، نگاهی عمیق‌تر به این مقوله در اشعار نزار قبانی داشته باشیم تا به مدد خوانش روانکاوانه بر لایه‌های ژرف‌تری از احساسات و اشعار او دست یابیم.

کلمات کلیدی: نزار قبانی، اریک فروم، پیوند تعاونی، عشق مادرانه، عشق پدرانه، عشق برادرانه

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

مقدمه:

این مقاله می‌کوشد برای رهایی از کلی‌گویی در باب عشق در اشعار نزار قبانی، با توجه به یک دسته‌بندی مشخص از این مفهوم، نشان دهد چگونه موضوع واحدِ عشق به زن انواع مختلفی از عشق را در شعر نزار قبانی به وجود آورده است و در واقع لحن‌های مختلف او را در برابر زن بررسی می‌کند.

لحن عشق در اشعار قبانی یکدست نیست. او عاشقانه‌سرایی با منطق‌هایی مختلف در عشق که گاه دلسوزانه، گاه تحکم‌آمیز و گاه پر از گله و شکوه سخن می‌گوید‌. گاه بی‌قید و شرط مهر می‌ورزد،گاه دیکتاوری خیرخواه است و گاه با دلسوزی و شفقت خاصی به زن می‌نگرد و برای رهایی او از چنگ تعصبات مبارزه می‌کند. بنابراین  این جستار شرح هرلحظه به شکلی در آمدن بت عیار( مفهوم عشق) در اشعار قبانی است.

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

«اریک فروم»، فیلسوفِ اجتماعی آلمان­، در سال (1900م) در شهر فرانکفورت زاده شد و در سن 22 سالگی دکترای خود را از دانشگاه«هایدلبرگ»دریافت نمود. فروم روانکاوی اجتماعی بود و برحسب نگاه فلسفی خود به عشق، آن را نه پدیده­ای شخصی بلکه مقوله­ای اجتماعی با زیرساختی فلسفی می­دانست. او در طول حیات خود در دانشگاه­های متعددی تدریس کرد و کتاب­هایی مانند«هنرِعشق ورزیدن»،«گریز از آزادی»، «انقلاب امید»، «انسان برای خویشتن» و «روانکاوی دین»را نگاشت.

فروم یکی از سردمداران اومانیسم است که پایه­‌های دستوری و تحکمی علم اخلاق را وارونه می­ سازد و انسان را ارباب خود و تعیین کننده‌­ی مطلق نیک و بد خویش معرفی می ­کند و هر نوع مرجعی را که خارج از انسان باشد، کنار می­ گذارد.

فروم در کتاب«هنر عشق ورزیدن» عشق را پاسخی به هستی آدمی می‌داند. انسان پس از درک جایگاه خود در هستی و پی بردن به ماهیت بیگانگی دچار «اضطراب جدایی» می‌شود و تنها چاره‌ای که برای رسیدن به یگانگی برایش می‌ماند، پیوستن به عشق است.

وی با توجه به مخاطب‌های مختلفی که یک عشق می‌تواند داشته باشد، آن را به انواع مختلفی تقسیم کرده است. پیش از بررسی طیف‌های مختلف عشق در اشعار نزار قبانی شرح مختصر ویژگی هر نوع از عشق ضروری می‌نماید.

 

پیوند تعاونی:

از آنجا که فروم معتقد است تمام روابطی که بین زن و مرد به وجود می‌آید، نامش عشق نیست در توضیح مفهوم عشقِ کامل ابتدا شرحی از عشق ناقص یا «پیوند تعاونی» به دست می‌دهد. او این اصطلاح را با استفاده از رابطه­ ی جنین و مادر شرح می­دهد.

از نظر او این پیوندها که تنها برای رفع نیاز ایجاد می­شود، فقط می­تواند نیازهای زیستی (و نه وجودی و روحی انسان) را برطرف سازند. از این­‌رو پیوندهایی را که ریشه در احتیاج دارند، فاقد قدرت یگانگی و کل ساختنِ جزء می­داند. فروم در شرح این پیوند می­ نویسد:

«پیوند تعاونی از نظر علم زیست ­شناسی پایه ­اش در رابطه مادر باردار و جنین پی ­ریزی می­شود. آنان دو تن و در عین حال یکی هستند، با هم تعاونی زندگی می­ کنند، به هم­دیگر احتیاج دارند. جنین جزیی از مادر است و آنچه را احتیاج دارد از وی می­ گیرد، مادر به او غذا می­دهد، از وی محافظت می­ کند و متقابلا خود مادر نیز در زندگی خویش به وسیله ­ی نوزاد تکامل می ­یابد و بهتر می ­گردد. از نظر پیوند تعاونی روانی، این دو بدن مستقلند ولی از نظر روانشناسی همین پیوستگی نیز وجود دارد.»(فروم،28:1393)

این نوع از رابطه زمانی ایجاد می‌شود که با مخدوش شدن اصل احترام، توازن قدرت به هم بخورد و رابطه یکی از دو صورت به سلطه‌ درآمدن یا تحت سلطه درآوردن می‌شود. در حالتِ منفی و منفعلانه‌ی پیوند تعاونی فرد تمایل دارد دیگری را بر خود مسلط کند تا خود را از انتخاب و مسئولیت‌پذیری ساقط نماید.

        «صورت منفی پیوند تعاونی همان تسلیم، یا به اصطلاح پزشکی، مازوخیسم است. شخص مازوخیست، برای فرار از احساس تحمل ناپذیر دوری و تنهایی، خود را جزیی از وجود شخص دیگر می­کند، شخصی که او را راهنمایی می­کند و محفوظ می­دارد….بت ­پرستی مکانیزم اصلی روابط عاشقانه­ ی مازوخیستی است.»(فروم:157:1381)

نقطه‌ی مقابل مازوخیسم یعنی سادیسم حالتی است که در آن فرد تمایل دارد بر دیگران تسلط یابد. او از طریق وابسته کردن دیگران در پی غلبه بر ترس حاصل از تنهایی است:

      «نوع مثبت پیوند تعاونی، سلطه­ جویی است که نقطه­ ی مقابل مازوخیسم است. فرد سادیست شخص دیگری را جزء لاینفک خود می­ سازد تا بدین­وسیله از احساس تنهایی و زندانی بودن خود فرار کند. فرد سادیست با در برکشیدن شخصی که او را می­ پرستد، مغرور می ­شود و خود را بالاتر از آنچه که هست می ­پندارد.»(همان)

اولین مولفه‌ی عشق بالغ از نظر فروم عملِ بخشیدن و نثار کردن است. بنابراین کنش عشق از نظر او فعال است نه منفعل:

   « نثارکردن، برترین مظهر قدرت آدمی است، در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود و توانایی های خود را تجربه می­کنم…نثار کردن، از دریافت کردن شیرین ­تر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در می ­دهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عملِ نثار کردن، زنده بودن خود را احساس می­ کند.»(فروم،33)

فروم عشق را با توجه به مخاطب‌های مختلفی که می‌تواند داشت به انواع زیر تقسیم کرده و به شرح هرکدام می‌پردازد:

  1. عشق مادرانه  2. عشق پدرانه  3. عشق برادرانه 4. عشق جنسی 5. عشق به خدا

که ما از این میان به تحلیل سه مورد اول خواهیم پرداخت.

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

  1. عشق مادرانه:

صفت بارز مادر، نثار کردن بدون چشم­داشت و بخشش بی ­قید و شرط است، از این‌رو کنش مادر در رابطه با کودک فعالانه است. کودک در برابر مادر گیرنده ­ای محض است، او نمی­تواند چیزی را که ندارد ببخشد بلکه به نقشِ دریافت­ کنندگی صرف اکتفا می­کند. اساس رابطه­ ی او و مادر چنین است:

          « …دوستم دارند برای اینکه مادرم به من نیاز دارد. به طور کلی به خاطر آنچه هستم دوستم دارند، یا اگر دقیق­تر بگوییم دوستم دارند بخاطر اینکه وجود دارم. این احساسِ محبوب مادر بودن، فعل پذیرنده است. کودک احتیاجی ندارد برای محبوبِ مادر بودن کوششی بکند، عشقِ مادری بدون قید و شرط است. آنچه کودک نیاز دارد این است که باشد. عشق مادری موهبت و آرامش است. احتیاجی به تحصیل و شایستگی ندارد، ولی کیفیت بی­ قید و شرط عشق مادری، یک جنبه­ ی منفی هم دارد. این عشق نه احتیاجی به شایستگی دارد، نه اکتسابی است، نه ایجاد کردنی است و نه ضبط شدنی. اگر وجود دارد سعادتی است و اگر وجود ندارد گویی زیبایی نیز در جهان وجود ندارد، و از عهده ­ی من برای خلق آن کاری بر نمی ­آید.»(فروم،51:1393)

2. عشق پدرانه:

ویژگی‌های عشق پدرانه کاملا متفاوت از عشق مادرانه است، در عشق پدرانه علاقه اکتسابی است، یعنی باید لیاقت و استحقاق آن را به دست آورد. آنچه در عشق پدرانه مهم است شبیه وی بودن و مطابق فرمان، دستورات و قوانین وی رفتار کردن است بطوریکه در این نوع عشق نافرمانی باعثِ طرد شدن از سمت او می­ شود. عشق پدرانه به خلق و آفرینش مصنوعات بشری مربوط است که در آن افراد به فعالیت خلاقانه روی می ­آورند. او آموزنده­ ی نظم و مقررات است:

      « رابطه­ ی پدرانه کاملا از نوع دیگر است. مادر وطن ماست. طبیعت است. خاک است. دریاست، پدر نماینده ­ی چنین خانه­ ی طبیعی نیست. در سال­های اول زندگی ارتباط او با فرزند بسیار محدود است و اهمیتش در مقابل کودک در این سال­ها با اهمیت مادر قابل قیاس نیست. درست است که پدر نماینده ­ی دنیای طبیعی نیست اما در عوض بیان کننده ­ی قطب دیگری از وجود بشر است. دنیای فکر و ساخته­ های بشر، قانون و نظم، انظباط و مسافرت و ماجرا همگی تجلیات آن قطبند. پدر کسی است که طفل را تعلیم می ­دهد و راه ورود به دنیا را به او می ­نمایاند.»(فروم،54)

3. عشق برادرانه:

عشق برادرانه با عشق به ناتوانان آغاز می­شود. از نظر فروم این نوع عشق اساس تمام انواع دیگر عشق است که در آن به مقام برابری و برادری تمام انسان­ها با یکدیگر توجه شده­ است. این نوع عشق نسبت به تمام مردم، فارغ از نژاد و سرزمین ابراز می­شود و ملت انسانیت را مورد توجه قرار می ­دهد. در این عشق فرد احساسات شخصی ندارد و در آرزوی سعادت و کامیابی برای دیگران است و دراین راه تلاش می­کند.

      «منظور از عشق برادرانه همان احساس مسئولیت، دلسوزی، احترام و شناختن همه­ ی انسان­ها و آرزوی بهتر کردن زندگی دیگران است…عشق برادرانه عشق به همه­ ی ابنای بشر است. صفت مشخص آن همان عدم استثناست. اگر توانایی دوست­ داشتن در ما تکامل یافته باشد، چاره ­ای جز دوست­ داشتن مردم نداریم. در عشق برادرانه احساس پیوند با تمام انسان­ها وجود دارد و احساس همدردی مشترک و احساس انسان با همه­ ی یگانگی. عشق برادرانه بر این احساس مبتنی است که ما همه یکی هستیم.»(فروم،59)

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

تحلیل اشعار

پیوند تعاونی

در اشعار نزار قبانی و مخصوصا در شعرهای اولیه‌ی او هر دو حالت منفی و مثبت پیوند تعاونی یعنی مازوخیسم و سادیسم به چشم می‌خورد. نخست اشعاری را از نظر می‌گذرانیم که قبانی حالتِ منفی پیوند تعاونی یا مازوخیسم را تجربه می‌کند.

      «سینه‌هایت، چشمه ­هایِ شعله­ ور کننده­ ی شرابند/ و عامل مدهوشی،/ سینه‌هایی آن­گونه رو به بالا،/ که گویی به افلاک پرکشیده ­اند / و نه تنها من که دریا را/ نیز خروشان و مواج ساخته­ اند،/گویی دریا نیز با من درد مشترکی دارد / و موج­های پرتلاطم، فریادهایِ این درد مشترکند./ سینه‌هایت، بتی پرستیدنی ­اند/ و من تنها زائر این اصنام هستم.» (قبانی،124:2006)

در این سروده او زیبایی جسمانی معشوق را در حکم «بتی پرستیدنی» می­ داند و آماده می­ شود تا اراده ­ی خود را به محبوب تفویض کند و تسلیم او گردد. پیشتر گفتیم که فروم «بت‌پرستی» را بارزترین نمود «مازوخیسم» می‌داند.

قبانی گاه معشوق را ملکه و خود را یکی از رعایای او می‌بیند که این امر نشان می‌دهد او برای محبوب قدرتی بیشتر قایل است و خود را همچون فرودستی در برابر وی به شمار می‌آورد.

        «در لحظه ­ای از لحظه ­های رویاهام تو را کاترین دوم تصور کردم و / می­خواستم همه­ ی جعبه ­های بلورین و انگشتری/ و دستبندها را بربایم و زیر پایت بیفکنم/ ای بانوی بانوان و ای قیصر قیصران/ و در لحظه ­ای از لحظات جنون، تصور/ کردم که موزه موزه­ ی توست و تاج­ها/ تاج ­های تواند/ و خدمتکاران خدمتکاران تو/ و تو سوار درشکه ­ی پادشاهیِ منقوش با/ سنگ­های یاقوت و زمرد شده… و بر یخ­های لنینگراد لیز می­ خوری/ آیا صدایم را می ­شنوی، که همراه رعایای جمع­ شده بر پیاده ­روهای قصر لنینگراد/ فریاد می­زنم/ خدا ملکه را حفظ کناد/ من یکی از رعایای توام/ ای قیصر قیصران/ من شهروندی عاشق توام»(عامری،156:1390)

طبق یک سنت ادبی که در فرهنگ فارسی و عربی مشترک است، زجر کشیدن به پای عشق عملی ارزشمند محسوب می‌شود. قبانی نیز پیرو همین سنت دیرپای با تمام رنجی که از وابستگی به معشوق متحمل می‌شود همچنان خواهان افزایش آن است.

          « عشق مرا افزون کن/ ای زیباترین حمله‌های جنونم/  ای سفر خنجر در بافت‌هایم/ ای ژرف رفتنِ دشنه/ بانوی من بر غرق من بیفزای/ بر مرگ من بیفزای/ شاید مرگ چون هلاکم کرد/ زنده‌ام سازد»(اسوار،131:1984)

در مقابل تمایلات خودآزارانه تمایلات دیگرآزارانه نیز در اشعار قبانی نمود یافته که پیوند تعاونی مثبت و سادیسم را برملا می‌سازد:

      «این از بختِ خوب توست که معشوق من شده ­ای،/ چراکه پیش از آشنایی با من مانند زمهریر سرد بودی/ من از گرمای وجودم به تو بخشیدم،/ همان­که در زمین باکره ­ات، بذر پاشید/ و سپس از آن، کودکان و طلا و یاقوت­های فراوان رویاند./ برای مغرور شدنم همین کافی است که سینه‌ات غرورش را از من وام گرفته است./ باید از سرور خود، سپاسگزار باشی که روزگاری عاشقت شدم،/ از سرور خود بسیار سپاسگزار باش»(قبانی،21:1989)

او در کتاب«صدنامه ­ی عاشقانه» ضمن برشمردن لطف‌هایی که در حق معشوق کرده­، نقص او و کمال خود را به زن گوشزد می‌کند. که این امر حاکی از آن است که او خواهان تسلط بر سلایق و اندیشه‌های معشوق و ایجاد تغییر در وی بوده و چون نتوانسته او را به شکل دلخواه دربیاورد، زبان به سرزنشش گشوده است. به وضوح می‌بینم که با برهم خورد توازن او خود را در جایگاه رفیع‌تری نسبت به زن می‌بیند:

        «تو ماهی هدیه ­ام دادی/ من دریا/ تو قطره­ای روغن چراغ دادی/ من چلچراغ/ تو دانه ­ای گندم دادی/ من خرمن/ تو مرا به شهر یخ بردی/ من تو را به سرزمین عجایب/ تو با وقار یک معلم و بی ­احساس مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی/ که گرم بود و تو سرد/ تو با من با دستکش دانتل دست دادی/ اما من نیمه­ ی دهانم را در دهانت/ و نصف انگشت­هایم را در دست­هات جاگذاشتم»(عامری،139:1390)

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

عشق پدرانه:

یکی از پایه‌های عشق پدرانه لزوم شباهت فرزند به پدر برای مورد توجه وی قرارگرفتن است. در این نوع عشق پدر آن فرزندی را دوست‌تر دارد که از همه بیشتر به وی شبیه است. نزار قبانی نیز در کتاب«داستان من و شعر» یکی از خصوصیت‌های اصلی زنی را که می­تواند معشوق او بشود، شباهت بیان می‌کند. او خود صراحتا اعلام می‌دارد تحمل زنی را ندارد که حتی در جزئی‌ترین امور مانند سیگار کشیدن، نوع اندوه و تفکر به وی شباهت نداشته باشد.

     «دلم می­خواهد زنی که دوستش دارم با من شباهت داشته باشد. مقصود از شباهت میان من و او این است که ما بر زمینی مشترک بایستیم و آهنگ روح و افکار ما نظیر هم باشد. بعبارت دیگر در هزاران مسئله­ ی کوچک عکس ­العمل ما به یک نحو باشد و هزاران کوشش مشترک باهم داشته­ باشیم و هزاران چیز شادی ­انگیز، باتفاق بسازیم در عشق ممکن نیست که اسب­ها به یکسو روند و ارابه به سویی دیگر. در این صورت ارابه از هم خواهد شکافت. من طاقت دوست داشتن زنی را ندارم که در جهت عکس علاقه و خواسته­ های اندک من گام بردارد. و نیز عاشق زنی نمی­توانم شد که در تفکر و سیگار و اشک و کره­ ی زمین با من بتساوی مشارکت نکند.»(یوسفی،132:1386).

او گاهی با همین منطق عشق پدرانه به رابطه با زن رو آورده و اعتراف کرده از فرط شباهت آن‌گونه یکی شده‌اند که دیگران آن‌ها را باهم اشتباه می‌گیرند:

         «ما دوتا عجیب شبیه همدیگریم/ تا مرز نیستی در هم فرو می‌رویم/ در هم تنیده‌اند اندیشه‌هایمان و بیان‌مان/ سلیقه‌هامان و فرهنگ‌هامان/ و جزئیات کوچک زندگی/ تا آن‌جا که من نمی‌دانم کی‌ام؟/ و تو نمی‌دانی که هستی؟/…/ عشق یعنی مردم ما را از همدیگر باز نشناسند/ آن‌گاه که به تو تلفن می‌زنند من پاسخ دهم/ گاهی که دوستانم به شام دعوتم کنند تو بروی/ و آن‌گاه که شعر عاشقانه‌ی جدیدی از من بخوانند/ تو را سپاس گویند»(طاهری،10:1392 -11 )

از دیگر مواردی که در عشق پدرانه‌ی فروم مطرح است توجه به سفر است. نزار قبانی نیز تمام عمر خود را در سفر گذرانده است:

       «من سه چهارم اشعارم را به سفرهای خود مدیونم. من حالت شاعری را که بصورت درخت باشد، نپذیرفتم بلکه سرنوشت شاعر را در پرواز گنجشک انتخاب کردم. زیرا درخت هرچه بکوشد نمی ­تواند محل خود و جای ریشه ­ها و شکل برگ­هایش را تغییر دهد اما مهم‌ترین چیزی که در گنجشک دیده می­شود آن است که هر ثانیه ­ای می­تواند لانه­ ای جدید بوجود آورد.»(یوسفی: 94).

یکی دیگر از ویژگی‌های عشق پدرانه از منظر فروم، اهمیت نظم، قانون و فرمانبرداری است. این موضوع آن­قدر در این نوع از عشق ضرورت دارد که عدم حصول آن به زایل شدن و تباهی کامل عشق می ­انجامد. در شعر قبانی نیز مسئله‌ی تمایل به قدرت، قانون‌گزاری و توقع اطاعت و فرمانبرداری از زن نمودی بارز دارد. نزار قبانی خود را «پادشاه غیردموکراتیکی» می‌داند که تمام دستورهایش را بی‌مشورت به اجرا درمی‌آورد. این شعر عاشقانه هرچند دلسوزی پدرانه‌ای دارد و نمی‌خواهد آب در دل معشوق تکان بخورد اما معشوقه باید بپذیرد و منفعلانه سکوت کند زیرا این پدر است که تصمیم می‌گیرد و صدایِ قدرت است:

      «تمام شد و تو معشوقه­ ام شدی/ تمام شد/ چون ناختی بلند در گوشتم وارد شدی/ مانند دکمه ­ای در جا دکمه ­ای/ گوشواره­ ای در گوش زن اسپانیولی/ از امروز به بعد بهانه ­ای نداری/ که من پادشاهی غیر دموکراتم/ زیرا در شأن عشق، قوانینم را می­سازم و به تنهایی حکم می­کنم/ آیا برگ درخت قبل از روییدن مشورت می­کند؟/ آیا جنین قبل از تولد با مادر مشورت می­کند/ پس معشوقه­ ام باش و سکوت کن/ عشق من به تو قانونی­ است که می­نویسم و اجرایش می­کنم/ اما کار تو این است که چون گل مارگریت بین بازوهام بخوابی و بگذاری حکومت کنم/ کار تو این است که تا همیشه عشق من باشی»(طاهری،1393: 257).

اگر معشوق تن به دیکتاتوری خیرخواهانه‌ی پدر ندهد و حاضر به اطاعت از دستورات او نشود استحقاق ِمورد لطف و مهر او واقع شدن را از دست می‌دهد. در این نوع عشق نافرمانی به طرد می‌انجامد. زیرا در این نوع از عشق آزادی در اسارتِ دستورات پدر بودن معنا می‌دهد:

      « … روزی که به جنگل­های سینه­ ام وارد شوی/ از بند رسته شدی/ روزی که خارج شوی کنیزی می­شوی و شیخ قبیله تو را می­خرد/ نام درخت­ها را به تو آموختم/ …/ به مدرسه بهار تو را وارد کردم/آواز پرنده ­ها را و الفبای چشمه­ ها را به تو آموختم/ … اما خسته شدی از اسب آزادی/ اسب آزادی می­رماندت/ خسته­ شدی از سبزه ­زار سینه­ ی من/ خسته شدی از خواب پوشالی روی ملافه ­های ماه/ و از این جنگل رفتی تا گرگ­ها تو را بخورند»(طاهری:209).

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

عشق مادرانه

در تعریف عشق پدرانه سخن از «دنیای فکر و ساخته ­های بشر» به میان آمد. بشر همواره نیازمند احساس برتری و تفوق بوده تا از این طریق با توهم تسلط بر اوضاع جهان و ارضاء قدرت‌طلبی به امنیت و اطمینان دست پیدا کند و شرایطی فراهم آورد که از آسیب‌پذیری خویش در برابر آلام و مصایب هستی بکاهد. در این بین در کارهای خلاق و آفرینش یا همان مصنوعات بشری سهم مردان بیشتر است. زیرا زنان با آوردنِ فرزند به تفوق و برتری مورد نیاز خویش دست می‌یابند اما مردان ناگزیرند برای حس قدرت و امنیت چیزی از وجود خود بیافرینند تا بودنشان را اثبات کند. بنابراین مردان که از تولد فرزند محرومند، این احساس را با خلق آثار و رو آوردن به ساخته­ های بشری جبران می­نمایند.

«احتیاج به تفوق یکی از اساسی­ترین احتیاجات بشر است، که از خودآگاهی او سرچشمه می­گیرد، زیرا او به سهمی که به عنوان یک مخلوق بازی می­کند قانع نیست، نمی­تواند خود را مانند طاس تخته نرد ببیند که از فنجان به بیرون پرتاب شده­ است. او احتیاج دارد خود را خالق بداند و از سهم فعل­ پذیرانه ­ی خود به عنوان یک مخلوق بالاتر رود. برای رسیدن به چنین رضایتی راه ­های فراوانی وجود دارد؛ طبیعی­ترین و آسان­ترین آن­ها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش است. او به وسیله­ ی کودک شیرخواره نیاز به تفوق را در خود سیراب می­کند. عشق مادر به فرزند زندگی خود او را مهم و پرمعنی می­سازد.(چون مرد قادر نیست از این راه احتیاج به برتری را برآورد، ناچار دست به آفرینش مصنوعات بشری و اندیشه­ های مختلف می­زند»(فروم:63)

عشق مادرانه در شعر قبانی در وهله‌ی اول خود را با زایاندن و آفرینش نشان می‌دهد. یعنی در ابتدا ما با حالت غیرصریح این عشق مواجهیم. که در آن خود شاعر از مادر بودن سخن نمی‌گوید بلکه در جایگاه مادر قرار دارد و با نبوغ خود مفهومی را متولد می‌کند، آن را می‌پروراند و به بلوغ می‌رساند و دریک کلام مادر آن می‌شود. می‌توان عشق مادرانه در اشعار او را تحت سه عنوان بررسی کرد:

  1. تفوق از طریق آفرینش
  2. مادرِ معشوق شدن
  3. معشوقِ مادر

1.تفوق از طریق آفرینش

مرحله‌ی دست‌یابی به تفوق و برتری از راه آفرینش در شعر نزار قبانی خود می‌تواند به سه دوره‌ی تولد، رشد و پرورش و بلوغ تقسیم شود. در هر دوره می‌بینیم چگونه نوزاد شعر زنانه در شعر قبانی متولد می‌شود، می‌بالد و به بلوغ می‌رسد.

تولد

نوزادی که نزار قبانی آن را به دنیا می‌آورد، نگرش تازه‌ای نسبت به زن است. او از بطن شعر خود زنی را می‌زایاند که شعر است و بدین‌ترتیب پرچمدار شعرِ زنانه و «مکتب مونث» می‌شود. او ضمن نگاهی متفاوت به زن و سفر به درون روح او به این اکتفا نکرده بلکه متناسب با این خواسته دست به خلق ِ عناصر جهانی می‌زند که برای درخشش زن نیاز اشت. باتوجه به اینکه نبوغ او در ساختن یک صدا و جهانِ شعری جدید زنانه است، به بررسی جزء به جزء اجزای این آفرینش  می‌پردازیم. خود او ساختنِ این صدای متفاوت و هنجارشکنانه را این‌گونه شرح می‌دهد:

«من نه معمار نامی ­ام/ نه پیکر تراشی از دوره­ی رنسانس/ و تاریخ طولانی با کتیبه­ ها ندارم/ اما می­خواهم بدانی دستانم/ چه کرده با تن زیبای تو/ چه کرده در پرداختنش/ چه کرده در آراستنش با گل­ها و ستاره ­ها و شعرها/ و چگونه­ اش آذین بسته با نگاره­ های خط کوفی/ نمی­خواهم به توانایی ­ام در بازنویسی تو بنازم/ به طبع خوانش تازه ­ای از تو ببالم/ به نقطه­ گذاری درباره­ ی تو از الف تا یائ/ عادت ندارم از کتاب تازه ­ام سخن بگویم/ از زنی که افتخار عشقش را داشته ­ام/ و افتخار نوشتنش را از فرق سر تاانگشتان پا/ که این­ چنین بودن نه شایسته­ ی تاریخ شعر من است/ نه در شأن دلبرانِ ما»(طاهری:147-146).

نزار قبانی از این آفرینش با لفظ زادن یاد می‌کند و خود را نسبت به زن در جایگاهی قرار می‌دهد که یک مادر نسبت به فرزندش دارد.

      «فکر کردم نوزادی بزایمت که/ می­آید با شعری در دهانش/ فکر کردم شعری بزایمت/ فکر کردم در شب­های بلند زمستان/ به همه ­ی سن ت­ها تجاوز کنم و در رحم تو گنجشکی بکارم/ تا نژاد گنجشک­ها را حفظ کند/ فکر کردم در وقت هذیان و آتش اعصاب/ در احشاء تو جنگلی از کودکان بکارم/ تا پاسداری کند از سنت­های خانواده/ در سرایش شعر و عشق­بازی با زنان»(همان:219).

در نگاه او شعر و زن از همدیگر قابل تفکیک نیستند:

« در آغاز که بود؟/ مادینگی تو، یا مادینگی کلمات؟/ هندسه‌ی سینه‌ی تو/ یا هندسه‌ی کلیساهای جامع؟/ موسیقی میان و کمر تو/ یا افاعیلِ بحر وافر؟/ طراوت دستان تو/ یا نرمی پشم کشمیر؟/…/ نه می‌خواهم به تاریخ شعر گام نهم/ و نه تو را شهزاده‌ی شاعران بنامم/ که تو در شعر هر شاعر رسته و روییده‌ای»( اسوار، 371:1384)

بنابراین طبیعی است که مهمترین شاخصه‌ی زنی که شالوده‌ی جهانِ روحی قبانی است، شباهت او به شعر و عضو حزب شعر بودن باشد. اگر شعر را متعالی‌ترین حالت زبان در نظر بگیریم، زنی که نزار بر پایه‌ی عشق او جهانش را می‌آفریند دور از اموری است که «مارتین هایدگر»، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، آن را «موقعیت عام» می‌داند.(مگی،439:1372) زنی ذاتا متعالی و ورایِ امور مبتذل و روزمرگی:

«بانوی من!/ مهمترین نکته­ ی فرهنگ تو این است/ که از حزب شعری و شکوه زبان تو آن­جاست/ که از زبان گنجشک مشتق شده ­است/ و از سمفونی­های موزارت/ و تجلیات محی­ الدین ابن عربی»(بیدج،1390: 62).

طبیعت نیز در شعر قبانی امری جدا از این هسته‌ی اصلی نیست. او طبیعت را نیز به کمک الفبای زن مجددا می‌نویسد از این‌رو طبیعت در شعر نزار به نحو بارزی مونث و در ارتباط با زن است و بنابراین وجود مستقلی از وی ندارد.

«نشانم بده / کتابی­ که تو در آن نیستی / گنجشکی که جاری کردن نام تو را نیاموخت/ درختی که تو را در برگ­ هایش پاس نداشت/ و جویباری­ که شیرینی انگشتان پای تو را نلیسید/ با خودت چه کرده ­ای؟/ بانویی که بادها به فرمان توست/ و بارش باران/ و قد خوشه ­هایِ گندم/ و عدد گل­های مارگریت/ بانویی که سین ه­ات آب و هوا را بازگو می­کند و بر جزر و مد تسلط داشت/ و کشتی ­ها به سویش می ­روند تا خود را با عاج و شراب و آناناس پر کنند/ با خودت چه­ کرده ­ای؟ بانویی که از ریزش کلام تو بر زمین درخت­ها می­روید / و از حرکت سایه ­ات بر تنم فواره ­های آب می­شکفد.»(طاهری،1393: 74-75).

رشد و پرورش

پس از آنکه در دوران تولد، موضوعِ شعری قبانی، عشق به زن، بیان شد در شعر او حرکتی آغاز می‌شود. حرکتی از شعرهای اروتیک به سمت روح یا به عبارتی‌دیگر حرکتی از جمال‌شناسی به روان‌شناسی آغاز می‌شود. این حرکت از ابتدا بار اجتماعی دارد که بیانگر آن است که زن برای قبانی معنایی وسیع‌ دارد و او نه در پی احساساتی‌گری که به دنبالِ با احساس بودن و نگاهی همه جانبه به این مفهوم است. قبانی جهانی را که «هست» این­گونه تصویر می­کند تا انگیزه ­های آفرینش جهانی را که «باید باشد» شرح دهد:

       «من زاده­ ی شهری هستم/ که بچه ­ها را دوست ندارند/ مردمی­که به بی­ گناهی انسان اعتراف نمی­کنند/ مردمی ­که سابقه نداشته/ دسته گل یا کتاب شعری بخرند/ مردم قلب­ های خشن/ عواطف خشکیده/ شهری که میخ و خرده شیشه می­خورد/ و دیوارهایش یخی است/ و بچه ­هایش از سرما می­لرزند.» (عامری،144:1390).

محل استقرار این جهان آرمانی در چشمان زن است. نکته‌ی حائز اهمیت اینکه شاعر در این حرکت درونی از ذکر اندام ممنوع زن فاصله گرفته و راه ورود به روح و معنای زندگی را در نگاه او می‌داند:

      «هنگامی­که دریا در چشم­هایت اوج می­گیرد/ چون شمشیری سبز در تاریکی/ میل به مرگ ـ قربانی شده­ بر کف قایق­هاـ بر من چیره می­شود/ و مسافت­هایی مرا می­ خوانند/ دریاچه­ هایی مرا می­خوانند/ ستاره­ هایی مرا می­خوانند/ هنگامی­که دریا دو نیمه ­ام می­کند/ گویی لحظه ­ای در عشق همه­ ی لحظه ­هاست/ و آب دیوانه ­سر از همه ­سو می ­آید و همه ­ی پل­هایم را ویران می­کند و/ همه­ ی جزئیات زندگی­ام را نابود/ شور سفر برمن چیره می­شود آن­جا که پشت هر دریا، دریایی­است/ در پشت هر جزر، مدی است/ در پشت هر مد، جزری/ و در پشت شن بهشت­ هایی است برای همه­ ی پرهیزگاران/ و گلدسته­ هایی و ستاره­ای ناشناخته/ عشقی ناخوانده، شعری نانوشته/ و سینه­ ای که شمشیرهای فاتحانش آن را ندریده ­است»(اسوار،158).

در منظومه‌ی فکری قبانی زمان نیز مفهوم تازه­ ای می­ یابد و مانند طبیعت مفهومی وابسته به زن و دارای خصلتی مونث می‌شود.

در واقع قبانی تای تأنیث را به تمام مفاهیم جهان واقعیت مانند طبیعت، زمان، زبان، فرهنگ و تمدن اضافه می‌کند تا حقیقت خاص خود را بیافریند:

      «وقتی در ژنو بودم/ ساعت­های سوئیسی اندود شده با سنگ­های گرانبها/ مرا شگفت­زده­ نمی­کردند/ و شگفت زده نمی­شدم از شعاری که می­گفت: ما زمان را می­سازیم!/ ساع ت­سازان چه می­دانند؟/ تنها چشم­های تواند که وقت را می­سازند / و نقشه ­ی زمان را ترسیم می­کنند.»(طاهری:32).

در شعر«وقتی تو را دوست می‌دارم» قبانی همین منطق آفرینش را پی می‌گیرد و از شکل­‌گیری زبان، شهرها و ملت­ها و نیز طبیعتی مادینه سخن به میان می ­آورد.

     «وقتی تو را دوست می­دارم، هزاران کلمه متمدن می­ شود/ زبان­هایی دیگر شکل می­گیرد/ شهرهایی دیگر/ ملت­هایی دیگر/ ساعت­ها تندتند نفس می ­زنند/ حروف عطف می آرامند… و تاءتنیث آبستن می­شود/ و میانِ صفحات گندم می ­روید/ و از چشمانت پرندگانی می­آیند…/ و خبرهایی عسلی می ­آورند/ و از نارهای سینه ­ات کاروان­هایی می­ آیند/ و علف­هایی هندی با خود می ­آورند/ میوه­ ی انبه بر زمین می­ افتد/ بیشه­ ها شعل ه­ور می­شود/ و طبل­های سرزمین نوبه به صدا در می ­آید/…/ خورشید مادینگی خود را کشف می­کند/ و گوشوارهایی زرین به­ گوش می ­آویزد/ و همه­ ی زنبورانِ عسل به ناف­واره­ ی از یادرفته­ ات کوچ می­کنند/ و در جاده ­ی میانِ سینه ات/ همه­ ی مدنیت گرد می ­آید»( اسوار:140ـ150).

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

دوران بلوغ

در دوران بلوغ و بالندگی با گسترده ­تر شدن مفهوم زن از زمان، طبیعت و زبان به سمت مذهب و وطن نوزادی که قبانی در شعرش متولد کرد بالغ می‌گردد و به کامل‌ترین حالت خود در می‌آید. نگاه جنسی و بی‌پروای او به زن در مجموعه‌های اول جایش را به معاشقه‌ای پرتقدس می‌دهد و این مفهوم به کمال می‌رسد. درواقع زن از طبیعت، زبان و زمان به آسمان می‌رسد و وجهه‌ی معنوی­_ اجتماعی خود را آشکار می‌سازد. خود  قبانی در مورد تصوف شخصی خود چنین می‌نویسد:

      «همه چیز در شعر من به گونه ­ی مذهبی در می­ آید، حتی جنس نیز مذهبی می­ شود، تخت­خواب قربانگاه است و اتاقک، اعتراف و عجب آن­جاست که من همواره به شعرهای جنسی خود به چشم یک کاهن نگاه می­کنم و گیسوان معشوق خود را همان­گونه می­ گسترم که یک مؤمن سجاده ­ی نمازش را. احساس می­کنم در هر سفری که در پیکر معشوق خود می­کنم، تطهیر می­شوم و شعر صوفیانه چیست به جز کوششی برای اینکه به خدا مدلولی جنسی ببخشد.»(یوسفی،160:1386)

نزار به­ گونه ­ای متفاوت از نگرش مذهبی دست یافته­ و یک دستگاه فلسفی عاطفی به وجود می‌آورد که به برهان اثبات خدا نگاهی دیگرگونه دارد:

«گنجشکک سبز من! تا تو با منی!/ خدا در آسمان است!»(طاهری:175)

در این دستگاه فلسفی عاطفی مرگ، زندگی و مذهب مانند زبان، زمان و طبیعت با نگاه و تفکری منحصربفرد همراه می‌شوند. کاری که قبانی در دوران بالندگی انجام می‌دهد شرح ساده‌ی منظومه‌ی فکری نسبتا منسجم خود و همراه کردن آن با عطوفت است. نوآوری او در لایه‌ی فلسفی کارهایش گرفتنِ خشکی مفاهیم فلسفی و بیان صمیمانه‌ی آن‌هاست. علاوه بر آن در این مرحله شاعر مسیر بلوغ عاطفی را طی کرده و از رفتار شتابزده و شهوانی با جسم زن فارغ شده و در کنار روح او به محبت محض و درکِ مفاهیم متعالی رسیده است:

«دوست­ داشتن تو ای ژرف چشمان/ زیاده ­روی/ صوفی­گری/ عبادت/ دوست­داشتنت مرگ و تولد است/ سخت است که دو بار تجربه شود»(همان:179).

در دستگاه فکری قبانی عشق به زن ادامه‌ی تمام آیین‌هایی است که دارد از بین می‌رود. می‌بینیم که او در عشق تنها احساسات شخصی را مطرح نمی‌کند بلکه با یگ نگاه ارزشی نگران جهانی است که دارد از معنا، عمق و حقیقت دور می‌شود و به واقعیتِ مادی تقلیل می‌یابد.

«بانوی من/ آسمان رو به نابودی است/ و انبوه ابرها/ بی­ هدف/ برآسفالت­ها پرسه می­زنند/ و جمهوری«افلاطون»/ شریعت«حمورابی»/ وصیت پیامبران/ و رسالت حقیقت ­جویان در ژرفای دریا/ مدفون مانده ­است/ می­خواهم دوست ­ات بدارم/ تا آسمان اندکی برخویش ببالد.»(شکیبی ممتاز،84:1393).

علاوه بر موضوعِ مذهب، مفهوم زن در شعر قبانی بار اجتماعی_سیاسی خود را از طریق پیوند عمیق با مفهوم و وطن نشان می‌دهد. در سروده‌های او وجهه‌ی اجتماعی و سیاسی زن به دو طریق بیان می‌شود. از یک طرف او خاک را با ویژگی‌های زنانه توصیف می‌کند و از طرف دیگر در توصیف معشوق ویژگی‌های خاک و سرزمین را در او می‌یابد. بنابراین همانطور که در بخش تولد دیدیم زن شعر بود و شعر، زن در این بخش می‌بینیم زن وطن است و وطن، زن.

قبانی، در شعر معروفی­ که خطاب به بیروت دارد، بیروت را در هیئت زنی زیبا می ­بیند که موهایی طلایی، چشمانی سبز و زیورآلات دارد و در یک کلام خصایصی زنانه دارد:

      «بیروت ای عروس دنیا/ چه­کسی دست­بندهای یاقوتت را فروخت؟/ چه­ کسی انگشتری جادویی ­ات را برداشت؟/ و چه­ کسی موهای طلایی تو را کوتاه کرد؟/ چه ­کسی شادی خفته را در چشم­های سبزت ذبح کرد؟/ چه­ کسی چهره ­ات را با چاقو خراش داد/آب سوزان بر گونه­ ی زیبایت ریخت»(طاهری:322).

او هرگاه میان گفت و گو با معشوق یاد بیروت می­افتد او را زنی می­بیند که با صفات خویش می­تواند هر مردی را اغوا نماید:

«بیروت مثل همیشه/ در شروع زمستان/ مثل همه ­ی زن­ها مشغول آرایش است/ خودخواه و زیبا و ستمگر/ مثل همه­ ی زن­ها/ بیروت در پاییز/ مشتاق دیدن تست»(عامری،13:1390-12).

قبانی نه فقط سرزمین و خاک خود که کل تمدن را زنانه می­داند. می‌بینیم که او در مسیر آفرینش جهان مونث شعری خود حتی جغرافیای سیاسی تازه‌ای را بنا می‌نهد.

«زنانه می­خواهمت/ تا امکان زندگی در سرزمین­مان ادامه یابد/ تا امکان حضور شعر در قرن­مان ادامه یابد/ برای اینکه ستارگان و زمان ادامه یابند/ و کشتی­ها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند/ تا تو زن هستی، ما خوبیم/ زنانه می­خواهمت، برای اینکه تمدن زنانه است/ خوشه­ ی گندم زنانه است/ شیشه­ ی عطر زنانه است/ پاریس در بین شهرها زنانه است/ و بیروت زنانه باقی می­ماند.»(طاهری:143).

 

زن با صفات خاک

در بسیاری از اشعاری که نزار قبانی به وصف زن پرداخته، او را با ویژگی­ها و متعلقات خاک و سرزمین توصیف نموده­است.

«مرواریدهایِ سیاه/ نیم روزان خیابان­های گراناد/ مزارع مرواریدهای سیاهند/ از منظر من با چشمانی حیر ت­زده کشورم را می ­بینم/ مناره­ های دمشق را در خم گیسویی» (پوری،59:1377).

او در شعر «روزهای عشق و جنگ» نشان می‌دهد که دوست داشتن زنی که خودِ خاک و سرزمین است نه فقط موضوعی شخصی که مسئله‌ای سیاسی و اجتماعی است که شاعر متعهد نمی‌تواند از آن فارغ شود. در واقع قبانی به جای دیوار کشیدن میان عشق و سیاست نگرشی تازه نسبت به شعر متعهد بیان می‌کند و آن را از نو تعریف می‌کند. در سروده‌های او شعر متعهد نه شعری است که تنها به سیاست می‌پردازد و بین زن و سرزمین جدایی می‌بیند بلکه آن نگاه کاملی است که وحدت را در عین کثرت درک می‌کند:

« پیش از این خطوط پیکرت را/ در کتاب­های درسی دیده ­بودیم/ پیوسته نام رودهایش را به یاد می­ سپردم/ و شکل صخره­ هایش/ و آیین شهرهایش/ و روزگار اسب­هایش/ پس چگونه گرمای تن تو را/ از گرمای خاک سرزمینم بازشناسم؟!…آیا به یاد می ­آوری چقدر همانند دمشق زیبا بودی/ همانند مناره­ ها/ و مسجد اموی/ و رقص پروانه ­ها/ و انگشتری مادرم/ و حیاط مدرسه­ ام/ و شور کودکی­هایم/ آیا به یاد می­آوری چقدر زن بودی و من تا چه اندازه سرشار از مردانگی؟/ به یاد م ی­آوری چگونه چهره ­ات از زیر زبانه‌های آتش/ می­درخشید؟ و گیره­ های گیسویت به بمب و اسلحه تبدیل می­شد؟»( شکیبی ممتاز، 1393: 23ـ20).

نزار قبانی نهایتا حرف آخر را می‌زند. او دست از همانندی زن و وطن می‌شوید و بین آن‌ها همسانی قائل می‌شود. از نظر او دیگر زن نه شبیه وطن و خاک که خود آن است:

«پیش از این فکر نمی­ کردم/ یک زن بتواند یک شهر را بسازد یا اختراع کند/ و به آن شهر آفتاب و دریا و تمدن بخشد/  چرا از شهرها و سرزمین ها حرف می­زنم؟ تو وطن منی/ چهره ­ات، صدایت، گردی دست­های کوچکت وطنم/ در این وطن متولد شدم می­ خواهم اینجا بمیرم»(طاهری:290 ).

او هرکس که زن را دوست نمی­دارد و به گستردگی مفهوم او پی نبرده فردی عاری، بی‌هویت و بی‌ریشه می‌داند:

«با عشق توست که می ­پیوندم/ به خدا، به زمین، تاریخ وزمان، آب و برگ/ به کودکان آن­گاه که می­خندند/ به نان، دریا، صدف،کشتی/ به ستاره­ی شب آنگاه که دست بندش را به من می­ دهد/ به شعر که در آن خانه دارم/ و به زخم که در من لانه کرده است/ تو سرزمین منی/ تو به من هویت می ­دهی/ آنکه تو را دوست ندارد/ بی‌­وطن است»(همان: 98)

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

مادرِ محبوب شدن:

حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانی‌است که او در چهره‌ی دلسوز مادری ظاهر می‌شود که محبت بی‌قید و شرط خود را به معشوق_ کودک خود ارزانی می‌دارد، او در شعر«بی­ نقطه» عشقِ زن را کودکی می‌یابد که هرچند با مادر لجبازی می­کند و او را رنج می‌دهد بازهم معصوم و دوست داشتنی است:

       «عشق تو کودکی ­است با موی طلایی/ که هرچه بر سر راه دارد می­ شکند/ و همین­که باران ببارد به دیدارم می­ آید/ بازی می­کند بااحساسم و من صبر م ی­کنم/ عشق تو کودکی بازیگوش است همه به خواب می ­روند و او بیدار می­ماند/ کودکی که اشک­هایش را نمی­توانم…»(طاهری:58).

نزار در برابر معشوق آن‌گونه دهش دارد که از همه چیز خود بذل می‌کند، مانند مادر که بخششی بی‌دریغ است آن‌هم نه فقط در مسائل مادی و فراهم کردن امکانات بلکه در امور روحی. او از جان، اندیشه و احساسات و در یک کلام از مظاهر بودن و زندگی‌اش می‌بخشد که به نظر فروم ارزشمندترین نوع بخشش است. بنابراین می‌توان گفت هرگاه این حالت عشق، یعنی بخشش بی‌قید و شرط و خالصانه را، در هر رابطه‌ای وارد کنیم به مقدس‌ترین احساسات انسانی رسیده‌ایم، که از تمام انواع عشق‌هایی که فروم بر می‌شمارد تنها در عشق مادر به فرزند یافت می‌شود:

    «نمی­توانم هرگز از علاقمندی­های تو دل برکنم/ هرچند که ساده باشد/ هرچند کودکانه و ناممکن باشد/ عشق یعنی همه ­چیز را با تو قسمت کنم/ از گیره­ ی سر تا دستمال کاغذی/…/ شعر را با تو قسمت می­کنم/آن­سان که روزنامه­ ی صبحگاهی را/ و فنجان قهوه را و تکه­ ی کراواسان را/ کلام را با تو دونیم می­کنم/ بوسه را دو نیم می­کنم/ و زندگی را دو نیم می­کنم/ و در شب شعرهایم احساس می­کنم صدایم از لبان تو خارج می­شود»(طاهری،1393: 28-30).

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

معشوقِ مادر:

معشوق نزار قبانی علاوه بر عضوحزب شعر بودن باید ویژگی مهم دیگری نیز باید داشته باشد. نزار زنی را می ­ستاید که بتواند مادر او و شعر باشد، چرا که مهمترین کلید شخصیتی وی کودکی است. او زنی را می­ستاید که توجهات کوچک اما صمیمانه ­ای به او ارزانی می­دارد و مراقب نکات ظریفی است که از دید بسیاری زنان پنهان می­ماند.

     «دومین چیزی که از معشوق خود می­خواهم آن است که مادر من باشد. نمی­خواهم شما تصور کنید که من دچار عقده­ ی ادیپ هستم و از نظر غریزی، کشش عشق مرا به سوی مادرم می­خواند. چنین چیزی وجود ندارد. اما من می­خواهم بگویم که من در رفتار و کردار و نوشتنم همیشه در حالتی کودکانه به سر می­برم. کودکی کلید شخصیت و زندگی ادبی من است و هر کوششی برای درک من­ـ­ که بیرون از دایره­ی  کودکی باشد­ـ­کوششی ناکامیاب است. من با همه­ ی گرمی احساسات کودکان و با خشم و تندی و معصومیتشان عشق می­ورزم و خواسته­ هایم عین خواسته­ های آن­هاست. من خواستار مواظبت و حمایت و توجه هستم و به بزرگی اشیاء اهمیتی نمی­دهم. زنی­ که از کیفش دستمال کاغذی درمی ­آورد و درحالی­که من رانندگی می­کنم با آن عرق پیشانی مرا پاک می­کند، بر من چیره می­گردد؛ زنی­که وقتی من غرق سیگار کشیدنم، خاکستر سیگارم را به کف دستش می­ گیرد مرا بکلی می­کشد، زنی­که وقتی می­نویسم دستش را بر شانه ­ام می­نهد، گنج­های سلیمانی را به من ارزانی­ می­دارد. اینگونه توجهات کوچک مرا مانند گنجشک به هیجان می ­آورد»(یوسفی،1386: 134)

او  در «کتاب عشق» تفکراتش را در مورد توقع مادری از معشوق چنین بیان کرده است:

   «در فهمیدن من اشتباه کردی/ عقده ­ای ندارم اودیپ در غریزه­ ها و رویاهایم نیستم/ اما هر زنی را که دوست داشتم خواستم تا برایم/ عشقم باشد و مادرم / و من با همه­ ی وجود دوست دارم تا مادرم شوی»(طاهری،183:1393)

او تنها به زنی خوش‌آمد می‌گوید که علاوه بر مادر او برای شعر هم مادری کند چون همان‌گونه که خودش اذعان می­دارد او نمی­تواند دل به­زنی بسپارد که مراقب او هست اما به شعر بی­ توجهی ندارد، چرا که نزار و شعر یک حقیقت واحد هستند:

   «زیباترین بهانه­ ی پیوند ما/ شعر است/ این دوست مشترک/ که با ما قهوه می ­نوشد و به قیلوله می­رود/ و چه زیباست/ که او را چون یکی از کودکان ما می­دانی/ هر صبح می­ شویی­ اش/ بر زانوانت می ­نشانی/ و با دست خود غذایش می­دهی/ برایش بادام و پسته پوست می­گیری/ و پیش از خواب / قصه ­ی سیندرلا را برایش می­خوانی»(بیدج،61:1390 ـ 62).

معشوق نزار، زنی است که شعر را به اتاق کار شاعر دعوت و از او پذیرایی می‌کند. او همانطور که مراقب وجود شاعر است به متعالی و ظریف‌ترین‌ بخش وجود وی نیز توجه عمیق دارد. اوست مادری که شعر را می ­پرود، با او مهربانی می­کند، مهربانی و توجه او عامل بالیدن شعر قبانی است و در نهایت شعر را مانند سینه­ ریزی بر گردن می­ آویزد تا از این طریق جلوه ­ی بیشتری به آن بدهد.

    «تو یار منی و یار شعرهای من/ شادان به پیشوازشان می­روی/ با شیرینی و شربت / و آنان را در اتاق کارم می ­نشانی/ و در را روی ما می ­بندی/ بانوی من چقدر والایی و بافرهنگ/ تو از آغاز دانستی که عشق فرهنگ است/ و شعر خلاصه­ ی فرهنگ/ و بر این دو شرط بستی/ و بردی/ تو وقتی شعرهایم را/ به نخ ابریشم کشیدی/ و چون سینه ­ریزی از یاسمن بر گلو آویختی/ چقدر حقیقی بودی»(همان،63ـ64)

در قسمت­های قبل دیدیم نزار زن را مانند کتابی می­نویسد و از نو خلق می­کند، که این مطلب به تغییر نگرش شاعر نسبت به زن اشاره دارد اما در شعر «سرود اندوه» رابطه‌ی مادرانه میان نزار و محبوبش برعکس می‌شود و این زن است که شاعر را می­ آفریند.

    «عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم/ و من سال­هاست نیازمندم به زنی­که اندوهگینم کند/ به زنی ­که چون گنجشکی بر شانه­هایش بگریم/ به زنی­که پاره­ های وجودم را گردآورد / چون خورده ­های بلور شکسته»(طاهری:51).

نهایت عشق مادرانه در شعر نزار حالت تعاملی و دوطرفه گرفتن آن است.  در این حالت عاشق و معشوق در نقطه‌ی مشترک عشق بدون شرط هرکدام به تنهایی هم عاشقند و هم معشوق. هم بخشنده‌اند و مادر هم کودکند و گیرنده.

«تو بر برگه­ ی سفید دراز می­کشی/ بر کتاب­ هایم می­خوابی/ یادداشت­ها و دفترهایم را مرتب می­کنی/ حروفم را کنار هم می­ چینی/ خطاهایم را ویرایش می ­کنی/ چگونه با مردم بگویم من شاعرم / و تویی آنکه می ­نویسی»(همان:31).

رابطه­ ی متقابل شاعر و محبوب آن­ها را بصورت دوپاره ­ی یکسان یک واقعیت درآورده­ است، آنقدر که در جزیی­ ترین احوال یک دیگر نیز وارد می­شوند. او در شعر«زنی، در درون من راه می‌رود» وحدت کامل با معشوق و مقام یگانگی بین دو روح را شرح می‌دهد:

        «تو را با عادات کوچک من کاری نباشد/ و بااشیای کوچک من/ با قلمی که به آن می­نویسم/ و اوراقی که سیاه ­مشق خود را بر آن­ها نقش می­زنم/ و جا کلیدیی که در دست می­ گیرم/ و قهوه ­ای که می­نوشم/ و کراوات­هایی که خریداری می­کنم/ تو را با نویسندگی من کاری نباشد/ که منطقی نیست من به انگشتان تو بنویسم/ و با ریه­ های تو دم برآورم/ منطقی نیست که من با لبان تو بخندم/ و تو با چشمان من گریه کنی!!»( اسوار،193:1384).

نزار پس از برقراری رابطه ­ای متعادل که در آن نثار کردن و گرفتن هردو وجود دارد بر آن است عشق مادرانه به معشوق را به نهایت درجه برساند؛ یعنی معشوق را آزاد بگذارد تا هستی واقعی خود را همان­گونه که هست نشان دهد و در پی تغییر او یا شکل دادن به وی برنمی­آید. در اینجاست که «احترام در عشق» که از پایه‌های اصلی مفهوم عشق در نگاه فروم است رخ می‌نماید و شعر او از حالت اروتیک یا دیکتاوری گهگاهی به پذیرفتن و محبت محض می‌رسد. در این قسمت باید دقت داشت که این ذاتِ پذیرفتن هم از عشق مادرانه ناشی می‌شود. زیرا فروم معتقد است عشق مادرانه‌ی کامل آن است که مادر بتواند از وابستگی به فرزند به دلبستگی برسد و بتواند جدایی از او را بپذیرد.( باید توجه داشته خود قبانی اعتراف می‌کند که گاه عشق او به معشوق پدرانه بوده است)

       «توان آن ندارم که طبیعت تو را تغییر دهم/ کتاب­هایم برای تو بی­فایده ­است/ و عقایدم بی­ فایده و نصیحت­های پدرانه­ ام بی­ سود/ تو شاه­ بانوی آشوبی و دیوانگی و تعلق ناپذیری/ همان­گونه باش که هستی/ تو درخت زنانگی هستی که در تاریکی می­ روید و نیازش به آفتاب و آب نیست»(همان:82).

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

 عشق برادرانه:

اساس عشق برادرانه توجه به یکی بودن انسان‌هاست. این عشق با محبت نسبت به ناتوانان و ضعیفان آغاز می‌شود و پا را از دایره‌ی خود و نزدیکان فراتر گذاشته و به انسانیت می‌اندیشد. از همان دفترهای اول، وقتی احساسات اروتیک و توفنده‌ شاعر معتدل می‌شود، به سمت رابطه‌ی روحی و شفقت حرکت می‌کند. می‌توان گفت قبانی در آثارش به دو شیوه‌ی سلبی و ایجابی عشق برادرانه را منعکس می‌کند.

در روش ایجابی به آنچه باید باشد توجه می‌کند و به دفاع از زنان تحت استثمار فرهنگ و مردم ستمدیده (ناتوانان) روی می‌آورد و در روش سلبی از آنچه نادرست است و باعث پامال شدن حقوق اجتماعی و سیاسی انسان‌هاست سخن می‌گوید و با انتقاد از مردم بی‌تفاوت و ناآگاه و نیز دولت‌های عربی بازهم در تلاش برای رسیدن به عشق برادرانه است. بنابراین عشق برادرانه در شعر او از عشق به زن آغاز و به سیاست و اجتماع ختم می‌شود.

1.دفاع از زنان

  1. دفاع از مردم ستمدیده

3.گلایه از بی­ تفاوتی مردم

  1. انتقاد از دولت­های عربی

1.دفاع از زنان:

قبانی با سخن گفتن از جانب زنان در جامعه‌ای که حقوق آن‌ها را پامال کرده توجه به قشری که ضعیف و ناتوان به حساب آمده‌اند، عشق برادرانه‌ی خود را به مطلق زن آغاز می‌کند. در مجموعه­ ی« قصائد» حرکتی از زیبایی ­آفرینی و توصیف جمال به شناخت لایه ­های روح و همدلی با رنج­های او اتفاق می­ افتد.

نزار در شعر«ظروف چرکین»در دفاع از زنان به جامعه­ ی مردسالار تاخته است. او در این شعر از زبان زنی ستمدیده، مردی که او را تنها برای اطفای غرایزش می­ خواهد، به رگبار انتقاد بسته و می­گوید:

          «تو آرزوهای مرا نابود کردی و تنها در اندیشه­ ی نیازهای تاریک خودت هستی./ تو پیش از من نیز زنان دیگری را آزرده و آرزوهایشان را ربوده بودی./ دیگر نمی­خواهم حتی لحظه ­ای باتو باشم.»(قبانی،79:2006)

در شعر«نامه‌ای از بانویی کینه‌توز» زن، از نگاه کالاگونه ­ای که وی را در خدمت شهوات و غرایز کور مرد قرار می­دهد، انتقاد می‌کند. در این سروده، زنی از روی معصومیت و سادگی محبت مردی را می ­پذیرد، غافل از اینکه عشق مرد بهانه ­ای برای فریب و انداختن او در گرداب شهوات است. آن‌گاه که زن به نیرنگ مرد پی می­برد، بر حال خود تأسف خورده و از ساده ­دلی خویش و اینکه این‌گونه آسان خود را در اختیار مرد قرار داده است، اندوهناک می­گردد.

         «ای که گفتی دوستم می­داری، این جمله تهی و بی­معناست./ نغمه ­ای است که با آن احساساتم را خدشه­ دار کردی./ من تنها برای تو بازیچه­ ای هستم که با یافتن بازیچه ­ی دیگر مرا درهم می­شکنی./ تو زندگی ­ام را تباه کردی و من دنبال مردی می­گردم که حقیقتا دوستم داشته باشد./ تو مانند کودکی هستی سرگرمِ مهره ­های رنگین خویش.»(قبانی،151:2006)

قبانی در شعر«عشق و نفت» مجددا در برابر مردان زبان به اعتراض گشوده و از ایشان می­خواهد نگاه ابزاری به زن را برای همیشه کنار بگذارند. در واقع نزار در این اشعار با احساس پشیمانی از تفکرات مردسالارانه‌ی نخستین در تلاش برای جبران است:

   «کی درک خواهی کرد من زنی نیستم که او را چون دیگران فتح کنی و در لیست فتوحاتت قرار دهی؟/ من خاکستر سیگارهایت و سری در میان هزاران سر برروی بالش­هایت نیستم./ ای غرق شهوت، کی از خواب غفلت برمی­خیزی؟»(قبانی،2006: 121)

2.دفاع از مردم ستمدیده

دومین دسته از اشعاری که در آن‌ها می­توان عشق برادرانه‌ی قبانی را یافت توجه به ملت ستم­دیده در برابر قدرت­های بزرگ و چپاولگر است. در شعر نزار توجه به رنج‌های مردم فلسطین یکی از موضوعات اصلی به شمار می­ آید که نمونه­ ی بارز «عشق برادرانه» است. قبانی پس از دفاع از زنان، به کودک و مادر فلسطینی می­ پردازد و در خلال اشعارش با آنان پاره­ های سنگ به استثمارگران متجاوز پرتاب می­کند:

     « ای کودکان از اقیانوس تا خلیج­فارس/ شما خوشه­ های آرزوئید/ افیون و اوهام را در سرهای ما می­ میرانید/ از بین می­ برید فکرهای باطل را/ ای کودکان شما هنوز خوبید و پاکید مثل شبنم و برف/ ای کودکان نخوانید از نسل شکست­ خورده­ ی ما/ ما ناکامان هستیم/ ما مثل پوست هندوانه بی ­ارزشیم/ ما سوراخ­ سوراخیم مثل کفش/ نخوانید اخبار ما را/ برنگزینید آثار ما را و نپذیرید افکار ما را/ ما نسل تهوع و سفلیس سرفه ­ایم/ ما نسل شارلاتان و رقصان بر بند/ ای کودکان، ای باران بهار، ای خوشه ­های امید/ ای بذرهای حاصل­خیزی در زندگی نازا/ شما نسلی هستید که شکست می­دهید شکست را»(طاهری:339)

نزار قبانی در سروده ­ی«چه­ کسی معلم تاریخ را کشت؟» به دفاع از مردم و کودکان فلسطین روی آورده تا با یاری مظلومان، عشق به مطلق انسان را در شعرهایش محقق سازد:

        «شادمانی از کجا آید؟/ حال آن­که کودکانمان/ در عمرشان، رنگین کمان،ندیده­اند!/ شادمانی از کجا آید؟/ ما از همان روزی که بیرون آمدیم از فلسطین/ و از حافظه­‌ی لیمو و هلو/ به خاکستر مبدل شدیم./…/ در روزگار کودکی هزاران قصه خوانده بودم/ از افتخار و نوع­دوستی و عزت/ و سربلندی و هم­یاری…و سخاوت و شجاعت، سپس وقتی پا به سن گذاشتم/ دریافتم که نیمی از آنچه در درس تاریخ خوانده­ام/ شایع ه­ای بیش نبوده­است.»(سرحدی،36:1386-32)

وی در سروده­ای با نام«موافقم باتروریسم» در دفاع از ملت­های تحت ستم استعمارگران چنین فریاد برمی ­آورد:

     «موافقم با تروریسم!/ تا زمانی­که دنیای جدید/ میان امریکا و اسرائیل/ عادلانه تقسیم شده ­است/…/ موافقم باتروریسم/ تا زمانی­که دنیای جدید/ ما را در گونه­‌ی گرگ­سانان طبقه ­بندی کرده ­است./ موافقم با تروریسم/ تا آن­ زمان که مجلس سنای امریکا/ حساب اعمال را رسیدگی می­کند/ و کیفر و پاداش مقرر می­ دارد!»(سرحدی،62:1386)

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

3.گلایه از بی ­تفاوتی مردم:

در این قسمت شاعر با مسئولیت ­پذیری، ظلمی را که بر سرزمین­ اش آمده نتیجه­ ی سهل ­انگاری تمام مردم می­داند و با اشعار خویش که درحکم سوزنی در عواطف آن­هاست، تلاش می­کند ایشان را به مبارزه دعوت نماید. که این گلایه نیز نوعی تلاش برای تحقق عشق برادرانه است چراکه پیروزی در آن به سود مظلومان خواهد بود.

       «می­دویم در خیابان­ها/ بندها را در زیر بغل می­گیریم/ عمل بی­بینش را مجازات می­کنیم/ شیشه­ ها را و قفل­ها را می­شکنیم/ همانند قورباغ ه­ها ستایش می­کنیم/ همانند قورباغه­‌ها دشنام می دهیم/ از کوتوله هامان قهرمان می­سازیم/ و از بزرگان­مان افرادی فرومایه می­سازیم/ پهلوانی را از دست می­ دهیم/ در مساجد با تنبلی و سستی می­ نشینیم/ و شعر می ­سراییم و مثل­ها را می­نویسیم/ پیروزی بر دشمنانمان را از خدا گدائی می ­کنیم.»(طاهری:337)

نزار در شعر« ای بانوی جهان، بیروت!» به شرح ظلم­هایی می­پردازد که او و تمام قوم عرب بر بیروت روا داشته ­اند. او در این اشعار به انتقاد از ملت­های عربی برمی­خیزد که در برابر تمام ستم­هایی که بر ایشان می­شود موضع ترس و انفعال را برگزیده ­اند. قبانی معتقد است ایشان همان کسانی هستند که از بیروت تمتع برداشتند اما وقتی که باید او را یاری می­کردند پشت آن را خالی ساختند:

      «اکنون اعتراف می­کنیم/ که تو یار ما بودی/ شب همه شب به بسترت پناه می ­آوردیم/ و سپیده ­دم چون بیابانگردان کوچ می­کردیم/ اکنون اعتراف می­کنیم/ که بی ­سوادان بوده ­ایم/ و نمی­دانستیم چه می­کنیم/ اکنون اعتراف می­کنیم/ که از قاتلان بوده ­ایم/ و سرت را دیده ­ایم/ که چون گنجشک در پای صخره­ های روشه می ­افتاد/ اکنون اعتراف می­کنیم/ که در هنگام اجرای حکم در حق تو/ شهود کذب بوده­ایم.»(اسوار،181:1384)

وی در سروده ­ی«قانا» از سستی و کاهلی قوم عرب سخن می­گوید که در نتیجه­ ی آن دشمنان به راحتی سرزمین ایشان را غصب می­کنند و درمورد آن‌ها و خاکشان تصمیم می­گیرند:

        «چرا باید اسرائیل، از ابن­ مقفع/ از جریر و از فرزدق بهراسد؟/ و یا از خنساء؟/هم او که شعرهایش را بر در گورستان قرائت می­کند؟/ اسرائیل را چه باک از آتش زدن لاستیک­ها/ و امضای بیانیه ­ها و تخریب فروشگاه­ها؟/ او خوب می­داند که ما هیچ­گاه/ سپهدار جنگ نبوده ­ایم/ بلکه سردمدار یاوه­ گویی بوده ­ایم.»(سرحدی،11:1386)

قبانی در شعری بسیار تأثیرگذار که در مرگ همسرش«بالقیس الراوی» سروده­ است، قوم عرب را قاتلانی می­داند که همه­ ی زنان و پیامبران را سر بریده است و دست از جنایات تاریخی خویش برنمی­دارند.

«عرب گوشت­مان را می­خورد/ و شکم­هامان را می­درد/ قبرمان را بازمی­گشاید/ چگونه از این تقدیر بگریزیم؟/ خنجر عربی فرقی نمی­گذارد بین گردن­های مردان و گردن­های زنان/ بالقیس آن­ها منفجرت کردند/ برای ما همه­ ی جنازه ­ها از کربلا آغاز می­شوند.»(طاهری:370-369)

انتقاد از دولت­های عربی

نزار قبانی پس از شکست اعراب از اسرائیل، در ژوئن سال 1967،  به سرودن نوعی اشعار تند انتقادی روی آورد که به آن شعر حُزیران می­گویند. از آنجا که فریادهایی که او در این شعر بر سر جهان عرب می­کشد همه برای یاری رساندن به مظلومان جهان است، این اشعار در دایره­ ی تلاش برای نشان دادن «عشق برادرانه» قرار می‌گیرند.

    «در جهان سوم حاکمان/ از جیک جیک گنجشکان/ و از انتشار رایحه­ ی گل­ها/ و بق بقِ کبوتران می­ هراسند/ و دریا را اگر پرحرفی کند/ به زندان می ­افکنند/ برای حاکمان جهان سوم، دشوار است/ که با اندیشه آشتی کنند/ و قلم را تأیید/ آیا گرگ می­تواند با گوسفندان از در آشتی درآید؟»(سرحدی،35:1386)

نزار قبانی حاکمان عرب را در بسیاری از اشعار خویش با زبان تند و سرزنش‌­بار خویش آزرده است. چراکه اگر استبداد از بین برود و فرادستی نباشد، فرودستی و ظلم معنای خود را ازدست خواهد داد.

«هر حاکمی که می ­آمد/ ما را می­ فروخت/ بهایمان را به دست می­ گرفت/ و چونان کنیزان قصرها/ از اتاقی به اتاقی می­ فرستاد/ از دستی به دستی/ از پادشاهی به پادشاهی»(شکیبی ممتاز،69:1393)

 انوع عشق در اشعار نزار قبانی

نتیجه‌گیری:

  1. عشق در دفترهای اول نزار قبانی، که بصورت پراکنده در دفترهای دیگر هم تکرار شده، گاه عشق ناقص و پیوند تعاونی و حالت‌های دوگانه‌ی آن یعنی مازوخیسم و سادیسم را نشان می‌دهد. در این حالات رابطه نه پیوندی بر اساس صمیمیت و احترام که ارتباطی از سر نیاز است که خود را به دو صورت تسلیم یا سلطه نشان می‌دهد. وجود عشق ناقص در سروده‌های قبانی سیر طبیعی رشد عاطفه‌ی شعری او را نشان می‌دهد که پیش از رسیدن به بلوغ، زمانی خام بوده است.
  2. عشق پدرانه در شعر نزار قبانی از طریق علاقه‌ی شاعر به شباهت معشوق با وی، علاقه به سفر و مخصوصا تمایل به وضع قانون و مقررات و طلب اطاعت و فرمانبرداری محقق شده است. در این اشعار معشوق همان‌گونه که هست پذیرفته نمی‌شود بلکه باید لیاقت را اکتساب کند.

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

عشق مادرانه در اشعار قبانی در دو حالت غیر صریح و صریح منعکس شده است. در حالت غیر صریح شاعر از مادر بودن سخن چندانی نمی‌گوید بلکه جایگاه او در برابر زن و جهان مونثی که دارد برایش خلق می‌کند جایگاه مادر مقابل فرزند است. در حالت غیر صریح بخشش بی‌قید و شرط مادر به فرزندش از طریقِ بررسی دنیای آفرینش قبانی فهم می‌کنیم. همانگونه که مادر به فرزندش می‌بخشد قبانی هم نوزادِ یک مفهوم (خلق جهان زنانه) را در شعرش می‌پرورد. حالت غیرصریح عشق مادرانه خود به سه مرحله تقسیم می‌شود که همسو با مراحل رشد یک نوزاد است.

در مرحله تولد شاعر از لفظِ زاییدن زن( خلق شعر زنانه) سخن می‌گوید و خاطرنشان می‌کند که او خالقِ زن (مکتب مونث) است. بنابراین در دوران تولد زن همان شعر و شعر همان زن است و سرودن شرح سلوک در روح زن است. در این دوران شاعر طبیعت مونثی را می‌آفریند که بدون زن معنایی ندارد و کاملا به آن وابسته است.

در دوران پرورش مفهوم زن از ذکر اندام‌های ممنوع به سمت کشف روح او پیش می‌رود و او به جای ستایش هنجارشکنانه از اندام زن به چشمان او سفر می‌کند. البته این سفر از روی احساساتی‌گری نیست او در راه بااحساس شدن در جستجوی آرمان‌شهری است که بی‌عدالتی‌ها و تاریکی‌های اجتماعی یافتن آن را ضروری کرده است. جهانی که بتوان در آن هنوز به خوبی انسان‌ها اعتماد و باور داشت و یکسره تسلیم ظلمت نشد.

در این مسیر قبانی به مفاهیم کلی دیگر مانند زمان، زبان و تمدن و فرهنگ سرشت زنانه می‌دهد تا ایده‌ی مکتب مونث را با دقت و هوشیاری و ساختن جزء به جزء اجزای آن اجرا کرده باشد. در دوران بالندگی و بلوغ دستگاه فکری قبانی نگرش جدیدی را در مورد مذهب، جغرافیا و شعر متعهد بیان می‌کند. در شعر او شاهد پایه‌گذاری ارزش‌های نوین و تعریف مجدد مفاهیم هستیم. شعر متعهد از نظر او میان عشق و سیاست جدایی نمی‌اندازد و نگاهی پخته‌تر دارد و می‌تواند وحدت را در عین کثرت درک کند. او بار اجتماعی و سیاسی مفهوم زن را در اشعارش نشان می‌دهد و جغرافیای سیاسی جدیدی را با صمیمیت خود بنامی‌نهد. می‌توان گفت در بخش تفوق از طریق آفرینش شاعری را می‌بینیم که برای احساسات عاشقانه فلسفه‌ای صمیمانه می‌آفریند و طبق آن فلسفه دستگاه فکری عظیمی می‌سازد که قادر به تعریف مجدد فلسفه، مذهب، وطن و شعر متعهد است.

حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانی است که او خود مستقیم از اینکه زن را کودکی معصوم می‌بیند حرف می‌زند یا محبت‌های بی‌قید و شرط خود به او را برمی‌شمارد. نقطه‌ی مقابل این حالت زمانی است که نزار صراحتا بیان می‌کند تنها آن زنی کلید دروازه‌ی قلب او را به دست می‌آورد که بتواند علاوه بر حزب شعر بودن برای شاعر و شعرش مادری کند و به آن‌ها توجهات عمیق و حمایت و محبت بی‌قید و شرط ارزانی دارد.

 انواع عشق در اشعار نزار قبانی

  1. عشق برادرانه در شعر نزار قبانی با توجه به جایگاه ضعیفان جامعه و مبارزه برای رهایی آنان آغاز می‌شود. دفاع از ضعیفان در شعر قبانی و تلاش برای شکوه انسان به دو شیوه‌ی سلبی و ایجابی صورت می‌گیرد. در حالت ایجابی او برای آنچه باید باشد و نیست مبارزه می‌کند و به همین منظور رنج‌های زنان و مردم ستمدیده را بر زبان می‌آورد. اما در حالت سلبی او بر سر مردم بی‌تفاوت و دولت‌های عربی فریاد می‌زند تا به امید استقرار عدالت اجتماعی و بهبود شرایط سیاسی از آنچه نباید باشد و هست انتقاد کند. بنابراین در عشق برادرانه در کنار موضوع عشق به زن و تلاش برای آزادی او موضوعات سیاسی و اجتماعی نیز وارد می‌شود.

منابع و مآخذ:

  1. اسوار، موسی(1384)،تا سبز شوم از عشق، تهران: سخن
  2. بیدج، موسی(1390)، بلقیس و عاشقانه‌های دیگر، تهران،ثالث
  3. شکیبی ­ممتاز، نسرین(1393)، وطنی در بی ­وطنی،تهران: افراز
  4. طاهری، رضا (1392)، نزار قبانی، عاشقانه­ سرای بی­همتا، تهران، نخستین
  5. فروم، اریک (1391)، گریز از آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: مروارید
  6. فروم، اریک(1393)، هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی، تهران، مروارید
  7. قبانی، نزار (1386) ،چه­ کسی معلم تاریخ را کشت؟ ترجمه­ی مهدی سرحدی، تهران: کلیدر
  8. قبانی، نزار(1386)، داستان من و شعر، ترجمه یوسفی، غلامحسن، یوسف حسین بکار، تهران، توس
  9. قبانی، نزار(1388)، صدنامه­ ی عاشقانه­،ترجمه­ی رضا عامری­، تهران: چشمه
  10. قبانی، نزار، (2006)، الاعمال الکامل الشعریه، قاهره
  11. مگی، برایان(1372)، فلاسفه‌ی بزرگ آشنایی با فلسفه‌ی غرب، ترجمه‌ی عزت الله فولادوند،تهران، خوارزمی

نویسنده: آیدا گلنسایی

مطالب بیشتر

  1. سی سال سکوت در برابر اشعار شهرام شیدایی. چرا؟
  2. ضرورت شعر برای انسان
  3. جایگاه زن در شعر و اندیشه شاملو و قبانی
  4. شهرام شیدایی و اصالت یأس
  5. تحلیل داستان کوتاه در بازار وکیل نوشته سیمین دانشور

 

برترین‌ها