با ما همراه باشید

شعر امروز

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

دانلود آهنگ

1)

درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند

 

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند

 

نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

 

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

 

دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند

 

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی‌زند

 

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

2)

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

 

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز

کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا

 

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من

آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

 

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

 

گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

 

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا

 

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می‌نگرم

بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

 

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

 

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

3)

ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

 

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه شبانه از توست

 

من انده خویش را ندانم

این گریه بی بهانه از توست

 

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

 

افسون شده تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

 

کشتی مرا چه بیم دریا؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

 

گر باده دهی و گرنه ، غم نیست

مست از تو ، شرابخانه از توست

 

می را چه اثر به پیش چشمت؟

کاین مستی شادمانه از توست

 

پیش تو چه توسنی کند عقل؟

رام است که تازیانه از توست

 

من می‌گذرم خموش و گمنام

آوازه جاودانه از توست

 

چون سایه مرا ز خاک برگیر

کاینجا سر و آستانه از توست

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

4)

امشب به قصه دل من گوش می‌کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی

 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی

 

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی

 

در ساغر تو چیست که با جرعه نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی

 

می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

 

گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی

 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی

 

سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می‌کنی

5)

ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید

بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید

 

اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است

سپیده ما گلگون است که دست دشمن در خون است

 

ای ایران! غمت مرساد

جاویدان شکوه تو باد

 

راه ما، راه حق، راه بهروزیست

اتحاد اتحاد رمز پیروزیست

 

صلح و آزادی جاودانه در همه جهان، خوش باش

یادگار خون عاشقان! ای بهار تازه جاودان

در این چمن شکفته باش

سروده‌هایی از سایه (هوشنگ ابتهاج)

6)

دیرست،گالیا!

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!

دیرست،گالیا! به ره افتاد کاروان.

عشق من و تو؟ … آه

این هم حکایتی است.

اما، درین زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب،

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.

شاد و شکفته، در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،

امشب هزار دختر همسال تو، ولی

خوابیده‌اند گرسنه و لخت، روی خاک.

زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو

بر پرده‌های سبز،

اما، هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان

جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا.

وین فرش هفت‌رنگ که پامال رقص تست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.

در تار و پود هر خط وخالش: هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش: هزار ننگ.

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی‌گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان…

دیرست، گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.

هنگامه رهایی لبها و دستهاست

عصیان زندگی است.

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند:

در دخمه‌های تیره و نمناک باغشاه،

در عزلت تب‌آور تبعیدگاه خارک،

در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.

زودست، گالیا!

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!

اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!

 زودست، گالیا! نرسیدست کاروان…

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،

من نیز بازخواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه‌ها،

سوی بهارهای دل‌انگیز گل‌فشان،

سوی تو،

            عشق من!

(منبع: setare)

مطالب بیشتر

  1. شعر ارغوان/ سایه
  2. پیر پرنیان‌اندیش/ گفت‌وگو با سایه
  3. سروده‌هایی از مفتون امینی
  4. نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
  5. برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها