معرفی کتاب
صلیب و صلابت اثر یحیی یثربی
صلیب و صلابت اثر یحیی یثربی
نویسنده در این کتاب با نوشتار روان و ساده خود، داستان زندگی منصور حلاج، عارف بزرگ ایرانی را براساس منابع و آثار معتبر تاریخی و عرفانی شرح داده است. این نوشته بر اساس آثار حلاج و نیز بر اساس دقتها و نکتهسنجیهای پژوهشگران از جمله لویی ماسینیون که بیش از همه کوشیده، شکل گرفته است.
اما بیتردید به اقتضای طبیعت داستاننویسی، برداشتهای نویسنده نیز چه از نظر نکات عرفانی و چه از نظر مسائل و مشکلات سیاسی، در تکوین این کتاب نقش داشته است. افزون بر اینها کوشیده است تا ماجرای حلاج را با نگاه امروزی بنویسد.
همۀ اشعار این داستان برگرفته از بیانات عربی حلاج است که به فارسی آورده شده است.
در بخشی با عنوان «رؤیای عروج» میخوانیم:
منصور از مکتبخانه بیرون رفت. آنگاه جاسم رو به حسین کرد و گفت: باید شاگردی کوشا، سخنشنو و باادب باشی! من درس تو را از فردا آغاز میکنم، اما امروز کمی از عقاید به تو یاد میدهم. با دقت گوش کن. ما خدایی داریم یگانه و مهربان که آفریدگار همه چیز است و پیامبری داریم به نام محمد (ص) که ما را به راه راست هدایت میکند. اگر نیکوکار باشیم، به بهشت میرویم و اگر به دستور خدا گوش ندهیم، جای ما جهنم خواهد بود.
حسین! شنیدی؟
حسین بیآنکه مرعوب شده باشد، با ادب و احترام گفت: آری! شنیدم و یاد گرفتم! جاسم از پاسخ حسین خوشش آمد و با لبخندی گفت: هر چه یاد گرفتی به من بگو. حسین گفت: من میدانم که خدایی داریم بسیار مهربان. من او را در خواب دیدهام. یک شب به من درس میداد، اما بیدار شدم و چیزی از آن درس یادم نمانده بود. پیامبرمان هم خوب است، او ما را دوست میدارد و آسایش ما را میخواهد. ما اگر به دیگران اذیت نکنیم، به بهشت میرویم. جاسم از پاسخ حسین شگفتزده شد و آموزش او را از همان دم شروع کرد: الف، با ….». (ص 12)
در بخشی دیگر با عنوان «سختگیری و بازجویی» میخوانیم:
«روز پنجشنبه بود. هوا به تدریج گرم میشد که مأموران به دستور وزیر، در زندان حلاج را باز کردند و او را از اتاقی که در آن زندگی میکرد، بیرون آوردند. حلاج را به استری سوار کردند و با چند نگهبان سوار و پیاده، او را از بغداد به سوی مطبق حرکت دادند. مطبق زندان قدیم مدینه المنصور بود، در میانۀ دروازۀ کوفه و دروازۀ بصره. این زندان شرایط خوبی نداشت، بندهای آن بسیار کثیف و درهمریخته بودند و معمولا اشرار و اوباش را به این زندان میفرستادند. حلاج را به زندان مطبق آوردند و او را در بندی کوچک انداخته و درش را بستند و به نگهبانان سپردند که هر کس به دیدار این زندانی بیاید، اجازۀ دیدار ندهند و با خشونت برخورد کنند و نیز مواظب باشند که دشمنان حلاج به اینجا حمله نکنند و خون این زندانی را نریزند. حلاج که پشت در بستۀ زندان در تاریکی مطلق مانده بود، آهسته به در زندان کوبید…. ». (ص 230)
فهرست مطالب کتاب:
رؤیای عروج
این لقمهربایان
جوانۀ عشق
من از چه توبه کنم
عشق و بلا
از شریعت تا طریقت
شما کجا و محمد (ص) کجا
سجده بر بوزینه
در جستجوی او
ملول از خانقاه و خرقه نوروز من
نوروز من
در جستجوی کل
تنها عامل رهایی دانش و آگاهی است
سیم و زر نمیخواهم
هان ای طلاپرستان
غم عشق
تو منی ای دوست
از عشق بگو
من اسلحه به دست مردم نمیدهم
نخستین فتوای قتل
باز هم در بند و زندان
حلاج در اسارت
باز هم محاکمه
حلاج در برابر وزیر
حلاج در زندان
کاش مخالفان او را میشناختند
سختگیری و بازجویی
محاکمه نهایی
یاران بیوفا
لحظۀ دیدار نزدیک است
بگو ای یار بگو
مژده که سوری رسید
مشخصات کتاب
صلیب و صلابت
یحیی یثربی
نشر جامی
تاریخ چاپ: 1395
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…