تحلیل شعر
توفان کودکان ناهمگون میزاید
توفان کودکان ناهمگون میزاید
و من در لفاف قطعنامۀ میتینگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصلههای زمان پیوند یابم
تا به سان سوزنی فرو روم و برآیم
و لحافپارۀ آسمانهای نامتحد را به یکدیگر وصله زنم
تا مردم چشم تاریخ را بر کلمۀ همۀ دیوانها حک کنم_
مردمی که من دوست میدارم
سهمناکتر از بیشترین عشقی که هرگز داشتهام
(هوای تازه ص 313)
این لحن شاعری است که پس از بازیافت خویش، انسان و خویشتن و معشوق را در مبارزه و عشق ستوده است. و ترکیب «انسان، مبارزه، شاعر، عشق» را، به رغم نمودهای چندگانهاش، واحدی تجزیهناپذیر شناخته است، که هویتی اساساً حماسی_غنایی را در شعر پدید میآورد.
انسان سیاسی در لحظۀ ستیز
شاملو عشق به انسان را در عرصۀ مبارزۀ سیاسی دریافته است. او بنا به تأکید خویش در اشعارش، پیش از ورود به عرصۀ مبارزه، به مسألۀ انسان و ارزش همبستگی بشری واقف نبوده است. اما از آن پس، با توجه به زندگی و مرگ انسانهای بزرگی که هدف زندگی و مرگشان، آزادی و دادگری و پاسداری از شأن و شرف آدمی بوده است، شعرش را وقف ستایش انسان، به ویژه ستایش نخبگان کرده است.
به همین سبب انسان، در شعر او، وجههای ویژه و رنگی مشخص به خود گرفته است که از مرکز نگاه تا گسترۀ چشماندازش را در بردارد. و پیش از هرچیز نشان آن است که یک انسان سیاسی است.
دیدگاه او از مرکز مبارزۀ انسان برآمده، و بر آن متمرکز مانده است و اگر افت و خیزی داشته است نیز بر همان محور بوده است. در نتیجه در ذهن او مفهوم انسان از مفهوم مبارزۀ سیاسی گسستناپذیر مانده است.
اما مبارزۀ سیاسی واقعی در جامعۀ استبداد زدۀ ما، همواره و خواه ناخواه درگیر و بیانگر لحظۀ ستیز نیز بوده است. لحظهای که از رویارویی با دشمن پدید میآید، یا در آن تحقق مییابد. و تبلور تضادهای آشتیناپذیر در موقعیت معین و نهایی است. فرهنگ مبارزۀ معاصر، مفاهیم و ارزشها و گزینشها و گرایشهای معینی را در خود معنی کرده است که زاییدۀ موقعیت معاصر بوده است. موقعیتی که همواره در فاصلۀ کوتاه نبرد تحقق یافته است، ویژگیهای هر اندیشه و اندیشمند سیاسی را بناگزیر در چنین فاصلهای معین کرده است.
اینجا «اپوزیسیون» در معنای مخالفت سیاسی، و گروهبندی بر مبنای بحث و رأی و نظر وجود نداشته است. اینجا کشور مبارزات خونین بوده است. مبارزاتی که اگر از بابت حرکتهای جمعی ناپیوسته و از هم گسسته بوده، از بابت مقاومتهای فردی همواره و مداوم بوده است.هر کس یا هر گروه که به مبارزه پرداخته، با مجموعهای از عوامل و اسباب ذهنی و عینی روبهرو بوده که ماشین سرکوب و تسلط نظامی و سیاسی دیکتاتوری را پدید میآورده است. هر گونه ناراحتی و نارضایتی فعال و اعتراض و عصیان، تعبیر واحدی مییافته است، از اینرو یا اساساً به فعلیت درنمیآمده، یا که مقابلۀ خشن دستگاه سرکوب را در پی داشته است. برای عصیان و طغیان یک راه بیشتر باقی نمیمانده است، و آن نیز غالباً راهی کوتاه بوده است که چه در شهر و چه در روستا به خون میپیوسته است.
از اینرو مفهوم سیاست، مبارزه و انسان، از مفهوم «ستیز» جداییناپذیر مانده است. در این میان هر گونه «ستیز» نیز به مبارزه تعبیر میشده است. «ستیز» با دیکتاتوری یا با عوامل آن، حتی گاه از هر بابتی و به هر علتی، چه از دیدگاهی سنتی و چه از دیدگاهی پیشرو، خود وسیلهای میشده است برای برانگیخته شدن احساسات موافق، و گاه به همدلیهای شدید با افرادی میانجامیده است که صرفاً «یاغی» بودهاند.
بدینترتیب «ستیز» امکان آن را مییافته ایت که به «ارزش» اساسی زندگی تبدیل شود، و خود محک و معیار خوب و بد، و انسان خوب و انسان بد و پیشرو (آوانگارد) و پسرو گردد. از اینجاست که هم «موقعیت سیاسی» ویژه، یا هنگامۀ قهرمانی، که برآمدِ مبارزه است، یک عامل اصلی در دستگاه ارزشگزاری و نگرش انسانی میشود. و هم «فعالیت سیاسی» ویژه، یا عملکرد قهرمانان آوانگارد، مبنا و محل اصلی ارزشگزاری میگردد. و طبعاً و بسته به نوع مبارزه، این هنگامۀ قهرمانی و یا عملکرد قهرمانان، وجوه عمومی و جمعی یا فردی ویژه به خود میگیرد. اما به رغم این وجوه مختلف یک امر محرز است، و آن این است که هویت آدمی نخست در موقعیت سیاسی، و سپس با فعالیت سیاسی گره میخورد.
موقعیت سیاسی انتظار پدید آمدن لحظۀ نهایی ستیز برای پیروزی را در مرکز ذهن قرار میدهد، و فعالیت سیاسی، گرایش به انسان یا انسانهای قهرمان، پیشرو و ستیزنده، و عملگرا، و در نتیجه با عظمت را پدید میآورد. و سرانجام آن لحظۀ نهایی و تعیین کننده و قطعی و قاطع مرگ و زندگی، مبنای صفبندی و تقسیم، یعنی پذیرش و انکار، یا دوست و دشمن، یا آفرین و نفرین میگردد.
از این دیدگاه، لحظۀ رویارویی، لحظۀ تعیین و یا شکلگیری گرایش و ارزش انسانی است. هنگام مناسبی است برای دگرگونی روحیات و عقاید و روشهای زندگی. انسان مطلوب چنان کسی است که قادر باشد خود را در چنین لحظهای اثبات کند. همچنان که شاملو نیز خود، در چنین لحظهای خویشتن را اثبات کرده است. و مفهوم انسان سیاسی را در لحظۀ قطعی و ستیز و همۀ تبعاتش، دریافته و برگزیده است. در نتیجه شعر او نیز به ارزیابی و ارزشدهی به او پرداخته است.
حلقههای به هم پیوستۀ این نگرش و گزینش، در ضرورتها و پیآمدهایی تکمیل شده است که از آنها به راستی گریز یا گزیری نبوده است. در نتیجه و طبعاً نیز، از مشخصات گرایشهای آوانگارد که در چنین هنگامههایی شکل میگیرد، بینصیب نمانده است.
به هر حال در این نگرش و گزینش ناگزیر، میان گفتن «آری» و «نه» یک انتخاب بیشتر وجود ندارد. این هم نشان و نمودار ظرفیت انسانی است، و هم محک و معیار هویت اوست. خواه قهرمان این گزینش یک فرد باشد، خواه یک گروه و یا همۀ مردم.
این سوی پذیرش، پاک و آرمانی و منزه و متعالی و شایسته است، و آن سوی، ناپاک و پست و حقیر و بیارزش و ناشایست. هرکس آن سوست از این سو بیگانه است. و هرکس به این یکی گراییده، در تحلیل نهایی خصم آن دیگری است. خط فارقی همواره میان این سو و آن سو کشیده شده است. خط حق و باطل. خط آزادی و استبداد. خط شرف و بیشرفی. خط اعتلا و ابتذال. خط رشد و زوال. خط امانت و خیانت. خط عظمت و حقارت. و این همه از بابتی یعنی خط سفید و سیاه کردن یا بودن هستی، جامعه و انسان.
پیداست که هرکس خط عظمت و قهرمانی و مبارزه و شرف را برگزیده، بناگزیر با خط مقابل بر سر ستیز است. پس تن در دادن به هر گونه انعطاف یا سستی و لرزش و یا حتی هرگونه درنگ و تأملی نیز به تنها بیمعنا، که دور از شخصیت آدمی است.
آن لحظه و آن موقعیت عمل، آدمی را یا این سوی خط قرار میدهد، یا آن سوی. موقعیت ستیز میان دیکتاتوری و ستیزندگان، سبب میشود که هیچ امکان دیگری در میانه نماند. یا به اردوی استبداد باید پیوست، یا به اردوی آزادی. یا با قهرمانان باید بود، یا با دژخیمان. ستایش قهرمان، ستایشستیز است و ستایش ستیز ستایش ارزشها و عظمتهای انسانی است و این خود به معنی انکار دشمن، نکوهش انفعال و بیعملی و نفی ابتذال است.
در این گونه تحلیل نهایی، هر موقعیتی مستقیماً و بسادگی با موقعیت کلی و نهایی جامعه گره میخورد، و جای آن مینشیند. هر فرد یا گروهی تراز و ترازوی چنین موقعیتی میگردد. و این داوری گاه چندان سخت و نهایینگر و مطلق و منزهطلبانه میشود که میپندارد اگر کسی یا گروهی قهرمان یا ستایشگر قهرمانی نباشد، پس بیتردید آب به آسیاب دشمن میریزد. یا اگر هم دست بالا همدست دشمن تصور نشود، کسی یا گروهی است که شأن انسانی خویش را به تمامی از خود سلب کرده است.
منبع
انسان در شعر معاصر
تحلیل شعر نیما_شاملو_اخوان_فرخزاد
محمد مختاری
نشر توس
صص 276-271
مطالب بیشتر
- محمد مختاری: دربارۀ شعر فروغ فرخزاد
- سمبل و جایگاه آن در شعر شاملو
- شعر ایران در دورۀ پساجنگ
- تأملی در شعر مانلی نیما
- مجلۀ زن روز/ 1345: فروغ که بود؟
- نقد آخر شاهنامۀ اخوان/ فروغ فرخزاد
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند