معرفی کتاب
پیر پرنیان اندیش
پیر پرنیان اندیش
«پیر پرنیان اندیش» کتاب خاطرات هوشنگ ابتهاج است؛ خاطراتی که از کودکی تا امروز این شاعر را در بر میگیرد. میلاد عظیمی به همراه همسرش عاطفه طیه کتاب «پیر پرنیان اندیش» را منتشرکردهاند کتابی که تنها یک مصاحبه صرف با سایه نیست بلکه آنچه منتشر شده حاصل مصاحبتهای طولانی این زوج با هوشنگ ابتهاج است؛ آنها روزهای زیادی به خانه سایه رفتهاند و درباره مسایل مختلف با او حرف زدهاند، در این اثر سایه خاطراتش را با بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان معاصر نقل کرده است.
چه چیزی باعث شد که چنین انتخابی برای نوشتن کتاب داشته باشید؟
میلاد عظیمی: من شعر سایه را خیلی دوست داشتم و دارم و همیشه هم دوست داشتم او را ببینم . یک روز مقالهای با نام «روشنتر از آفتاب مردی» در روزنامه شرق درباره سایه نوشتم که خیلی دیده شد. آنزمان سایه آلمان بود، اما آنمقاله را خوانده بود.
در آن مقاله من یک رباعی از استاد شفیعی کدکنی نقل کرده بودم که ایشان برای سایه سروده بود و سایه آن را ندیده بود. وقتی که سایه به ایران برگشت با استاد شفیعی حرف زده بود که چنین رباعی از شما خواندم که قبلا ندیده بودم، و همین مقاله و رباعی باعث آشنایی ما با سایه شد. چون استاد شفیعی گفته بودند که من شاگردشان هستم. خلاصه در خرداد85 یک روز به سایه زنگ زدم وگفتم فلانی هستم، سریع شناخت و رفتار گرم و مهربانانه ای داشت. گفتم دوست دارم شما را ببینم، زمانی را برای دیدار معین کرد. من تا گوشی را قطع کردم دوباره زنگ زدم که آیا می توانم همسرم را هم بیاورم؟ که سایه هم قبول کرد. این طور شد که ما به خدمت سایه رسیدیم.
شما در حوزه روزنامهنگاری هم فعال بودید؟
عظیمی: نه.
شیوه کار شما در ثبت خاطرات سایه چطور بود؟
پس همین حالات سایه باعث شد که در حاشیههای گفتگو مدام گزارش و میزانسن بدهید؟
عظیمی: بله چون بدون آن کلام درست منتقل نمیشد. وقتی کتاب منتشر شد کسانی که با سایه معاشر و مانوس بودند و با او زندگی کردهاند گفتند که این همان سایهای است که ما میشناسیم و با ما حرف میزند. واقعا سایه وقتی درباره کاستیهای شعر کسرایی حرف میزد انگار صدایش از ته چاه در میآمد، ما باید این را انعکاس میدادیم تا خواننده بتواند دریافت درست تری داشته باشد.
شما در انتقال صحبتهای سایه از لحن محاوره استفاده کرده اید و این صحبتها گاه با مشکل مواجه است. شکستگی افعال، به هم ریختگی زمان جملات و غیره گاه باعث می شود که فحوای کلام خوب منتقل نشود. علت اینکه نثر کتاب را عامیانه کردید چه بود؟
عظیمی: مجبور بودیم. در غیر اینصورت حس و حال کلام سایه درست منتقل نمی شد. ما خیلی درباره این موضوع فکر کردیم و در نهایت با سایه هم مشورت کردیم و مجموعا محاسن استفاده از همین زبان محاوره را بیشتر دیدیم.
اما جاهایی محاوره نویسی مخاطب را اذیت میکند؟
عظیمی: بله همین طور است، ما نخواستیم کلمات سایه را آرایش کنیم. کلمات این کتاب همگی کلمات سایه هستند و تا حد وسواس سعی کردهایم که امانتدار باشیم.
طیه: سایه در واقع به ما اجازه مصاحبه داد بدون این که قول هیچ گونه همکاری بدهد.
عظیمی: نمیدانم منظورتان ازاستراتژی چیست؟ ولی روش کار ما به این شکل بود که برای اینکه بتوانیم چشم انداز سنجیدهای از سوالهایی که بایستی از سایه میپرسیدیم داشته باشیم ،ابتدا چند طرح درست کردیم؛ یکی طرح موضوعی که مقولههای مختلف مرتبط با شعر و موسیقی و ادبیات و تاریخ و سیاست را در بر میگرفت. مثلا مجبور شدم خاطرات تودهایها را بخوانم یا حتی تعدادی از مجلات دوران جوانی سایه را هم خواندم. طرح دیگر بر مبنای اشخاص و افراد بود. برای این کار در مورد شاعران و موزیسینها تا جایی که عقلم قد میداد، مطالعه کردم و در نهایت این طرحها را را دستهبندی کرده و در چند مرحله بردیم به سایه نشان دادیم ولی او مدام میگفت ان شاءالله! حالا بیایید موزیکی گوش کنیم و تنیسی ببینیم. به هر حال کار ما به طور رسمی از مرداد 85 شروع شد، در واقع از این زمان به بعد ما از سایه صدا داریم. ما خیلی زود متوجه شدیم که سایه بیش از حد تصورخوشباش است و دوست دارد تفریحش را داشته باشد، موزیکش را گوش کند و اگر دل و دماغی داشت به سوالات ما جوابکی بدهد. بارها پیش آمد که جلساتی میرفتیم پیش سایه و او ناراحت و دمغ بود و اصلا نمیشد با او حرف زد. مینشستیم. تلویزیون روشن بود و سایه هم در حال و هوای خودش بود. معمولا پیشنهاد می داد که بیایید موسیقی گوش کنیم. بعد یکباره میگفت که ببینید بنان اینجا چه خوب میخواند و من حرف را ادامه میدادم و بحثی پیش می کشیدم. به هر حال نوارهای موسیقی سایه خیلی به ما کمک کرد چون موسیقی وقت سایه را خوش می کند. البته ما خیلی زود با سایه صمیمی شدیم. من اوایل حتی رویم نمیشد که حرفهایم را درمورد حافظ به سعی سایه بگویم، بعد که صمیمی شدیم خیلی راحت حرفهایم را می زدم. من روحیهام این طور است که با صراحت حرفم را میزنم و خیال می کنم که صراحت و صداقت ما در شکل گیری این ارتباط دوستانه خیلی موثر بود. من اینقدر رک و راست نظراتم را می گفتم که سایه گاهی ناراحت میشد اما هیچ وقت راه گفت و گو را نمیبست و خیلی پدرانه و با سعه صدر برخورد می کرد. هر وقت با سایه دعوا میکردیم به خانه که می آمدیم عاطفه آنقدر ملامتم می کرد که با او هم دعوایم میشد.
با توجه با این مساله خیلی پراکنده ضبط کردید؟
طیه: وقتی فهمیدیم سایه دل به کار نمی دهد و کار خودش را می کند ما هم تصمیم گرفتیم کار خودمان را بکنیم. روزبه روز هم شگردهای جدیدی برای حرف کشیدن از سایه کشف کردیم. به این نتیجه رسیدیم که بگذاریم او بازیگوشیاش را بکند ما هم که صبر ایوب داشتیم! از مصاحبت با او لذتمان را می بردیم و میدانستیم که او بالاخره یک روزی به پرسشهای ما جواب خواهد داد. دیر و زود داشت اما سوخت و سوز نداشت. آنقدر یک مساله را در زمانها و حالتهای مختلف مطرح می کردیم تا مطمئن بشویم که سایه همه حرفهایش را زده و یا به یقین برسیم که حرفی ندارد و یا نمیخواهد چیزی بگوید و هرگز نخواهد گفت. برای همین مطالب واقعا خیلی خیلی پراکنده است. مثلا یک مطلبی را درباره سیاوش کسرایی سال 85 گفته و ادامه اش را سال 90 گفته. ما اینها را باهم تلفیق کردیم و آوردیم. چندین بار از سایه شنیدیم و شنیدند که جز به این روش ممکن نبود این همه معلومات از او به دست بیاوریم. کار خیلی سختی بود.
به نظر می رسد که سایه درباره بعضی اشخاص و موضوعات باید بیشتر حرف می زد این طور نیست؟
در مقدمه کتاب آمده که با سایه گفت و گوهای چالشی داشته اید. اگر این چالشها در کتاب میآمد بهتر نبود؟
طیه: شاید بهتر میشد، اما کتاب خیلی حجیم میشد.
نشد که حرفها و قضاوتهای سایه تناقض داشته باشد؟
طیه: سایه حافظه عجیب و غریبی دارد! خودش می گوید حافظه بصری دارد و اگر خاطرهای را تعریف میکند آن را مثل فیلم میبیند و تعریف میکند. البته این روزها گله میکند که حافظه کوتاه مدتش ضعیف شده. اگر تفاوت و تناقضی در قضاوتهایش باشد در این حد وحدود بوده که مثلا یک روز از یک بیت حافظ خیلی خوشش میآمد، ولی یک روز دیگر به آن اندازه نه. این از حالت خواندنش مشخص بود. اما نه… هم به خاطر حافظه خوبش و هم به خاطر اینکه میدانست چه میگوید در حرفهایش تناقض خاصی نبود.
طیه معتقد است که کوتاهی و بلندی مطالب به نوعی میتواند داوری سایه درباره اشخاص باشد
درباره ساختار و فصلبندی کتاب هم توضحی بدهید؟
در این مصاحبهها از کسی مشورت میگرفتید؟
عظیمی: استاد شفعیی کدکنی در همان اوایل کار به من گفت: «از همان لحظه اول که میروی خانه سایه ضبط را روشن کن. یک کلمه داوری سایه هم مهم است و باید ثبت بشود» این حرف حکیمانهای بود و من هم همین کار را کردم. یک خاطره هم برایتان بگویم یک روز بحث من و سایه بالا گرفت تا حدی که سایه از دست من ناراحت شد، و بعد رفت گله مرا به استاد شفعیی کرد. استاد هم مرا به خانه اش احضار کرد و خیلی با ملایمت و مهربانی گوشم را پیچاند.
کی به این نتیجه رسیدید که کار ضبط تمام شده است؟
عظیمی: کار گرد آوردن حرفهای سایه هیچوقت برای ما تمام نشد و نمیشود. البته این روزها ضبط نمیبرم خانه سایه، ولی مطالبی را که میگوید میآیم خانه یادداشت میکنم.
همزمان با ضبط کردن نوارها را پیاده میکردید ؟
طیه: ما از نوروز 90 شروع به پیاده کردن مطالب کردیم. یک سال طول کشید که آنها پیاده شوند. انبوهی از مطالب بود که باید پشت هم میآوردیم. روشهای مختلفی در ذهنمان بود که در نهایت به همین شکل فعلی رسیدیم.
طیه: طبیعتا من با همه عقاید و داوریهای میلاد در مورد اشخاص و مسائل که موافق نیستم. اگر او می خواست به مباحث خیلی سمت و سو بدهد خوب آن حرفها دیگر حرف من نبود. حالا برایتان خاطره ای بگویم. ببینید این کتاب سه نوع فونت دارد. یک فونتی که من و میلاد سوال میکنیم. یک فونت هم مربوط به جوابهای سایه است و فونت دیگر مخصوص روایتها و توضیحات میلاد…برای آسان کردن کار حروفچین کتاب ما می بایست هر کدام از آن بخشها را با یک رنگ، های لایت میکردیم . آناهید دخترم دلباخته آن ماژیکهای رنگی بود و هست و مدام آن ها را برمی داشت و سر به نیست میکرد. یکی از وظایف من پیدا کردن ماژیکهای گم شده بود و اینکه نگذارم جنگ سرد بین پدر و فرزند تبدیل به جنگ گرم بشود.
چرا واقعا این کار را کردید و این کتاب را نوشتید؟ میتوانستید که به مصاحبت سایه راضی شوید.
1)
تو ای پری کجایی…
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمینمایی؟
این اولین تصنیفیه که من ساختم[…] سال ۵۱ و ۵۲ بود.
همایون خرم یه آهنگ ساخت در همایون و برام با سازش زد.
خیلی آهنگ قشنگی بود.
همون موقع بهش گفتم من شعرشو میسازم.
اون اصلاً انتظار نداشت که من این حرفو بزنم. بعد هم ساختمش […]
شما چطور یه تصنیفو مینویسین؟ تو دلتون آواز میخونین؟ آهنگو میشنوین و همون لحظه میسازین؟ یا …
اولین کاری که میکنم اینه که آهنگو حفظ میکنم طوری که دیگه میتونم از اول تا آخرشو بخونم.
در نتیجه افاعیلشو مینویسم.
برام فرقی نمیکنه که مثلاً فَعَل بنویسم یا فع بنویسم یا مفاعلین بنویسم. بستگی داره که اون کلمه چه جایی رو میگیره […]
پایهها رو بر این اساس مینویسم. مثلاً مینویسم:
فَعَل فَعَل مفاعیلن فَعَل فاعلاتن
[…]
استاد! این قید و بندهای فنی و لفظی که شما برای ساختن تصنیف رعایت میکنین، به عاطفهی کلام لطمه نمیزنه؟
نه. نمیذارم این اتفاق بیفته.
گاهی پیش میآد که چندین لفظ رو میتونم انتخاب کنم. اما میگم این نمیشه، اونی که میخوام نیست.
اصل برای من عاطفهی شعره. کلمهای باید بیاد که اون چیزی که من میخوام بگمو با همهی این قید و بندهایی که براتون گفتم، بتونه بیان کنه…
معامله و مدارا هم نمیکنم
گاهی خیلی راحت همه چی درست میشه و جور در میاد و گاهی هم میمونه… خوب بمونه… ولش میکنم!
یک ماه، دو ماه، یک سال بعد با یه حال دیگه میرم سراغش… تو غزل هم همینطوره.
2)
استاد! موسیقی پاپ ایرانی رو دنبال میکنید؟
دورادور بله.. من نه سر پیازم نه ته پیاز. اما خودمو موظف میدونم که بفهمم این جوونا چیکار میکنن.
تا چه حد دنبال میکنین؟
تا حد «خوشگلا باید برقصن!» و میخندند.
این کار منه (خیلی جدی میگوید). نه تنها گوش میکنم بلکه سعی میکنم چیزهای خوب هم توش پیدا کنم که متاسفانه امکانش روز به روز کمتر میشه…
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو