لذتِ کتاببازی
شعر به چه کارِ انسان میآید؟
شعر به چه کار انسان میآید؟
آیدا گلنسایی: از آن زمان که بشر خودش را شناخت و کلمات و زبان به وجود آمد، شعر در زندگی او جایگاه ویژهای داشته است به گونهای که اگر فیلسوف مقتدری مانند افلاتون در دو رسالۀ «ایون» و «جمهوری» به اقامۀ دلایل خود در رد شعر میپردازد و شاعران را به جرمهایی از قبیل الهام محور بودن و عدم آگاهی از هنر خویش، تقلید دو مرحلهای، تأثیر نامطلوب بر روح جوانان و نهایتاً پرداختن به دغدغهها و مسائل پست از مدینۀ فاضلۀ خود بیرون میراند، شاگرد او ارسطو در کتابی به نام «فن شعر» به استاد پاسخ میگوید و در رد ادعای او مبنی بر تقلید دو مرحلهای بودن (تقلید از تقلید) شعر، آن را «محاکات» میخواند تا بار تقلید صرف را از روی دوش آن بردارد. از نظر ارسطو «کپی برداری از جهان بیرون تقلید صرف نیست و همواره با تصرف ذهنی هنرمند همراه است و خواهی نخواهی زاویۀ دید او مؤثر است». (شمیسا،51:1385)
هرچه به لحاظ سیر تاریخی جلوتر میآییم درمییابیم شعر به حضور مسحور کنندهاش در جهان ادامه میدهد و حتا برخی فیلسوفان نامدار را به سلک مریدی خویش درمیآورد و هواخواهانی نستوه مییابد. آنگونه که «فردریش نیچه» که شاعرترین فیلسوفها پس از افلاتون است، متولد میشود و در کتاب «حکمت شادان» در باب «منشأ شعر» سخن میگوید تا جواب فایدهگرایانی را بدهد که معتقدند شعر برای بشر دارای هیچ فایدهای نیست، بلکه برعکس با زبان مهآلود و مبهم او را از رسیدن به معنایی صریح بازمیدارد بنابراین پرداختن به آن بیهوده است. نیچه خطاب به نمایندگان مکتب اخلاق غریزی چنین میگوید:
«آی! هواخواهان فایده! شما در مقابل خردگریزی با شکوه و وحشی شعر توان استدلال ندارید؛ و این دقیقاً همان ارادۀ رهایی از فایده است، که مرتبۀ انسان را تا فراسوی خویشتن متعالی ساخته و هنر و اخلاق را به او الهام کرده است.» (نیچه،142:1377)
سپس او از جایگاه والای شعر نزد فیلسوفان سخن میگوید:
«آیا جالب نیست که با وقارترین فلاسفه، علیرغم دقت و جدیت در به کارگیری یقینها، هنوز به کلمات قصار شاعران استناد میکنند تا اندیشههای خود را عمیقتر و معتبرتر سازند؟»(همان: 145)
از فحوای کلام نیچه که توجهی ویژه به عنصر موسیقی در شعر دارد چنین استنباط میشود که شعر قدرت فوق بشری و تجربۀ ماورایی انسان است. «بدون شعر انسان هیچ چیز نبود، و با آن انسان تقریباً خداگونه بود. این احساس با چنین بنیان محکمی ریشه کن نمیشود.»(همان)
نیچه بر همین اساس فلسفۀ خود را «دیونوسوسی» میداند نه «آپولونی». یعنی طرفِ مستی و شور را میگیرد و جدیتی را که «آرتور شوپنهاور» آن را فیلیستر (جدیت حیوانی) میخواند، پس میزند.(شوپنهاور، 159:1387). از همین رو فردریش نیچه در کتاب «حکمت شادان» اصول عقاید خود را در اکتساب شادی و سرمستی خلاصه کرده است. اگر تراژدی را اولین سطح بینش در آدمی بدانیم و احساسی عامتر و فراگیرتر، مرحلۀ هوشمندانهتر آن روی آوردن به شادی است. زیرا غم و اندوه بدیهی جهان است. در قرآن نیز آمده است: «و لقد خلقنا الانسان فی کبد»، برخلاف شادی که به دست آوردنی و ساختنی است. بنابراین نیچه (که توجهی ویژه به تاریکی و رنج دارد) برای هنر/شعر خاصیت کاتارسیسی و پالایش قائل است (مانند ارسطو که تراژدی را عامل کاتارسیس میدانست) به این معنا که با تجاربی که در شعر بیان میشود، ما تجاربی نزیسته را لمس میکنیم و شفقتی در قلبمان ایجاد میشود که نه از رهگذر کسب خود، از نگاه خاص شاعر در روح ما ایجاد شده است. اگر هم تجاربی مشابه از سرگذراندهایم، نگاه و بیان شاعرانه آن تجربه را به نوعی تأثیرگذارتر که در خدمت بلوغ روحمان قرار میگیرد، پیش رویمان قرار میدهد و بر وسعت نگاهمان میافزاید.
پس از نیچه میتوان از «مارتین هایدگر» به عنوان فیلسوف علاقهمند به شعر و شاعران نام برد. به اعتقاد هایدگر اهمیت شعر از آن است که «تنها این شاعران و متفکرانند که پذیرای زبان و بیان تازهاند و زبان جدید به کار میبرند، و به این وسیله شیوههای جدید هستی را ترویج میکنند و ثبات میبخشند. امید پدید آمدن جهانی نو را که فردگرایی و تحمیل اراده بر آن حاکم نباشد را فقط شاعران و متفکران در ما ایجاد میکنند.» (مگی،451: 1394).
حال سؤال اینجاست شعر جز مواردی که به آن اشاره شد، دیگر برای بشر چه خاصیتی دارد که اینگونه در برابر سختترین و بزرگترین مخالفان خود ایستاده و به رشد مسحور کنندهاش ادامه داده است؟ در جوابهایی که فیلسوفان دادند میتوان نکاتی مانند حکایات منحصر بفرد و متفاوت هرکس از جهان بیرون (ارسطو)، (تجربۀ فوقطبیعی و خدایگون بشر) نیچه و ترویج شیوههای جدید هستیهای را(هایدگر) استنباط کرد. در میان نویسندگان مطرح رمان نیز «هرمان هسه»، برندۀ جایزۀ نوبل، در کتاب «باور من: مقالاتی دربارۀ زندگی و هنر» ضمن پرداختن به این سؤال که چرا کتاب میخوانیم؟ به بیان خاصیت منحصر بفرد شعر نیز روی آورده که آن را به عنوان تأکید پایانی بر اهمیت شعر نزد بشر مطرح میکنیم:
«ما هر روز میتوانیم ببینیم که تاریخچههای کتابها چقدر اعجابآور و شبیه به قصههای پریان اند، چقدر در هر لحظه فوق العاده سحرآمیزاند و همینطور موهبت نامرئی شدن را دارند. شاعران زندگی میکنند و میمیرند و توسط تعداد اندکی شناخته میشوند، و ما آثارشان را پس از مرگشان میخوانیم، معمولا دهها سال بعد؛ و ناگهان چنان پرشکوه از گور برمیخیزند که انگار زمان وجود نداشته است.» بنابراین خود را فرافکندن به آینده و امید جاودانگی روح که از منظر روانکاوی راهی برای کاستن از هراس مرگ است، یکی دیگر از فایدههای شعر برای بشر است.»(منبع)
پاسخ دیگری که میتوان به این پرسش داد باز هم منبعث از فلسفۀ نیچه است _که میتوان منشأ آن را در نگاه فیلسوفان پیشاسقراطی مانند اپیکور جست و جو کرد_ که فلسفه را تلاشی در جهت تسکین رنجهای بشری میداند.(یالوم،77:1394) نه مانند سقراط در به رنج افکندن مخاطب و تحقیر کردنِ زندگی. نیچه از آن دست فیلسوفانی است که به تکریم زندگی میپردازد و بیش از هر فیلسوفی برای نشان دادن شاعرانۀ روی زیبای رنج کوشیده است. او در کتاب «غروب بتها» دلیل مخالفتش با سقراط را این میداند که او مانند بسیاری فرزانگان دیگر نگاهی منفی به رنجها و زندگی دارند.
«من سقراط و افلاطون را درد نمون تباهیزدگی یافتم، اسباب فروپاشیِ یونان، یونانیانِ دروغین، یونانستیزان (زایش تراژدی، 1872). آن «همرایی فرزانگان»_ که من معنای آن را هرچه بهتر دریافتهام_ هیچ دلیل آن نیست که اگر بر سر چیزی همرای باشند، حق نیز با ایشان است، بلکه بیشتر دلیل آن است که ایشان، این فرزانه ترینان، [از سر تباهیزدگی] با یکدیگر گونهای همراییِ فیزیولوژیک دارند که همگی یکسان دیدگاهی منفی نسبت به زندگی داشته باشند و میباید داشته باشند.» (نیچه،60:1381)
شعر از آنجا که شکلی دیگر از رنج است و بیان تازهای از آن، کیمیاگری است که مس را به طلا مبدل تواند کرد و رنجی را که همزاد زیبایی است به هیئت بالی برای پرواز درمیآورد. بنابراین رنج در شعر/ هنر پدیدهای منفی و مذموم نیست و همین مسئله است که فیلسوفان را به تحسین و تجویز هنر برانگیخته است. آنگونه که آرتور شوپنهاور معتقد است همه چیز به برداشت انسان از واقعیات بستگی دارد زیرا ما به ذهینیاتمان نزدیک هستیم نه عینیات خود. از نظر او هرچه فرد از نظر شعور بالاتر باشد کمتر از بیرون طلب میکند و به غنای روح و هنر روی میآورد، او رنجهایی را برمیشمارد که ربطی به رشد روح انسان ندارد و حاصل زیادهخواهی و طمع است بنابراین آنها را غیر ضروری میداند و رنجهایی را میستاید که لازمۀ رشد و تعالیاند.
کارل گوستاو یونگ نیز به تاریکیهای روح بشری نظر میافکند و آنها را شرط لازم در بلوغ و شکوفایی میداند و به تشریح اسطورۀ زیگفرید میپردازد که در آن گناه سرچشمۀ رسیدن به معصومیت است و سیاهی پیشدرآمد روشنی. دکتر ویکتور فرانکل روانکاو برجستهای که از اردوگاه کار اجباری نازیها زنده بازگشته در کتاب «انسان در جست و جوی معنا» از قول کتاب اخلاقِ اسپینوزا مینویسد: «به محض اینکه ما تصویر روشن و دقیقی از عواطف خود رسم کنیم، عواطف در حال رنج، از رنج کشیدن بازمیایستد.» (فرانکل، 113:1392) و کار شعر و هنر همین است: پرداختن گسترده و همهجانبه به انواع رنجهای بشری و در بسیاری موارد این رنجها بار ارزشی خاصی مییابند و قابل تحملتر میشوند. دکتر فرانکل میگوید: «رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نیست.»(همان: 176)
بنابراین رنجی که برای آن دلیلی وجود دارد، هم تحمل میشود و هم بر انسان میافزاید. اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» از چهار پایۀ عشق بالغانه سخن میگوید که اولین آنها دلسوزی است و دلسوزی را رنج بردن داوطلبانه پای چیزی معنی کرده است.(فروم، 36:1393)
اروین یالوم نیز در کتاب «رواندرمانی اگزیستانسیالیست» در پی یاری رساندن به انسانهاست تا با رنجهای وجودی روبرو شوند و از آن نگریزند. زیرا هرچه رابطۀ انسان با رنجها بهتر باشد از زندگی شادتر و غنیتری برخوردار خواهند شد.
همانطور که دیدیم مطالعۀ رنج موضوع مورد علاقۀ فیلسوفان و روانکاوان است. اما سهم هنر/ ادبیات در این میان بیشتر است. زیگموند فروید خودش را وامدار ادبیات میدانست، و معتقد بود کاشفان ضمیر ناخودآگاه شاعراناند و او فقط روشی علمی برای بررسی ضمیر ناخودآگاه مطرح کرده است. (پاینده،251:1389) (شوپنهاور نیز در اثنای کلامش دائم به ادبیات از گوته گرفته تا هوراس رجوع میکرد و برای تصدیق کلامش به آنان استناد میجست) ادبیات (اعم از شعر و داستان و نمایشنامه) به جای بررسی تاریکی و صحبت از چند و چون آن خود را وسط آن میاندازد. از آن است که آنچه را که دیگران میدانند، میبیند. از آنجا که سؤال این جستار این است که شعر به چه کار انسان میآید، با توجه به اینکه ما اهمیت آن را در رفتارِ خاص و چند جانبهاش با رنج دیدهایم، میتوان به دستهبندی زیر قائل شد:
- تجربه کردن هوشمندانه و ایجاد حس همدلی و همراهی
- پذیرفتن واقعیت و آریگویی به سرنوشت بشری
- معنا دادن به رنجها و تلطیف حقیقت زمخت
تجربه کردن هوشمندانه: شعرها در طول تاریخ و در ادبیات هر ملتی، سخاوتمندانه تجاربی از رنج کشیدن در زمینههای مختلف را در اختیار ما قرار دادهاند تا اگر تجاربی مشابه نداریم بی بذل هزینههای گزاف درکی از زندگی بشر در گسترۀ هستی پیدا کنیم و اگر تجاربی مشابه داریم میکوشند ما در رنجهایمان تنها نمانیم. شعرهای تاریک، شعرهایی که با ذاتیات جهان سر ناسازگاری دارند، نالهها، گلایهها، برخوردهایی احساسی و جزئی با امور کلی به ما میگویند همگی دارای نقاط ضعف مشترکی هستیم و در رنجی که میبریم و دغدغههایی که داریم سهیمیم. شعرها ما را از اولین سطح شعور_ که دریافتی یکسر تراژیک از زندگی است_ عبور میدهند. حبسیهها، اشعار مرگستایانه که شور «تاناتوسی/ شور مرگ» را میستایند، درگیری با زمان، اضطراب، سرنوشت، تنهایی، همه و همه از تنها نبودن انسانها در تنها بودن خبر میدهند. بنابراین شعرهایی که به جنبههای شوم و تلخ و شیطانی بشر میپردازند، یأس خود را نشان میدهند یا صادقانه از التهابها و گداختگیهای روح دم برمیآورند تلاشی برای دادن این پیام به انسانها هستند که رنج امری عمومی و فراگیر است و هیچ کس را مستثنا نمیکند، رنج عینِ عدالت است و همه از آن بهرهای دارند شاید نه مشابه اما به تساوی. بنابراین یا با مخاطب از رنجهایی میگویند که آن را تجربه نکرده است و او را در شرایطی قرار میدهند که با خود را گذاشتن به جای انسانهای دیگر با او به همدلی برسند یا از تجاربی حرف میزنند که ایشان نیز داشتهاند و با او به همدردی و همراهی میرسند. با چند مثال از برخی شاعران در دورههای زمانی مختلف، که مشتی است از خروار، به تلاش شعر در جهت همدلی، همراهی و کسب تجربۀ هوشمندانه نگاه دقیقتری میاندازیم:
مثال از شعر حافظ شیرازی (رنج حاصل از رابطۀ شخصی و فراق):
ماهم این هفته برون رفت و بچشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
کوه اندوه فراقت بچه حالت بکشد حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست (حافظ،95:1377)
مثال از شعر احمد شاملو:
«دیگر جا نیست/ قلبات از اندوه پر است./ میترسی _به تو بگویم_ تو از زندهگی میترسی/ از مرگ/ بیش از زندگی/ از عشق بیش از هر دو میترسی./ به تاریکی نگاه میکنی/ از وحشت میلرزی/ و مرا در کنار خود/ از یاد/ میبری) (شاملو، 229:1389)
مثال از شعر مهدی اخوان ثالث:
«قاصدک! هان، ولی…آخر…ای وای!/ راستی آیا رفتی با باد؟/ با توام، آی!/ کجا رفتی آی…!/ راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟/ مانده خاکستر گرمی جائی؟/ در اجاقی_ طمع شعله نمیبندم_ خردک شرری هست هنوز؟/ قاصدک!/ ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند.»(حقوقی،133:1393)
مثال از شعر فروغ فرخزاد:
«گوش کن/ وزش ظلمت را میشنوی؟/ در شب کنون چیزی میگذرد/ ماه سرخست و مشوش/ و بر این بام که هرلحظه در او بیم فرو ریختن است/ ابرها همچون انبوه عزاداران/ لحظه باریدن را گویی منتظرند.»(فروغ فرخزاد،248:1383)
مثال از شعر سهراب سپهری:
«در جادههای عطر/ پای نسیم مانده ز رفتار/ هردم پی فریبی این مرغ غم پرست/ نقشی کشد به یاری منقار/ بندی گسسته است./ خوابی شکسته است./ رؤیای سرزمین/ افسانۀ شکفتن گلهای رنگ را/ از یاد برده است/ بیحرف باید از خم این ره عبور کرد:/ رنگی کنار این شب بیمرز مرده است.»(سپهری،45:1389)
در تمام مثالهای فوق، شعر با پرداختن به انواع رنجهای شخصی، اجتماعی و هستیشناسانه از طریق سهیم کردن مخاطب در تجربههای داشته و در جریان تجارب نداشته گذاشتن او در جهت همدلی و همدردی با او کوشیده است. این حکمت اشعار غمگین و رنجمحور و روی زیبای آن است که شاید با نگاه غیرمسلح چندان به چشم نمیآید.
دومین کاری که شعر برای ما میکند دعوت به پذیرفتن واقعیت زندگی و آریگویی به زندگی به رغم رنج است. شعر و جهان خلاقانۀ آن از ما میخواهند که نه نگاه طلبکارانه بلکه سپاسگزارانه نسبت به هستی داشته باشیم و از درافتادن با امور قطعی بپرهیزیم. شعر راهنمای تساهل، رندی، وارستگی و سبکبالی است و به ما کمک میکند که سخت نگیریم و نترسیم و جاری باشیم.
مثال از حافظ در عدم درگیری با ذاتیات جهان و پذیرفتن:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
حافظ در این شعر میخواهد بشر به جای سؤالهای لاینحل و ایستادن رودرروی ذاتیات آنها را همانطور که هستند بپذیرد و وقت اندک خود را صرف کار سودمندتری کند.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضۀ دارالسلام را
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
مثال از شعر شاملو:
«آنک در کوتاه بیکوبه در برابر و/ آنک اشارت دربان منتظر!_/ دالان تنگی را که درنوشتهام/ به وداع فراپُشت مینگرم:/ فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت./ به جان منت پذیرم و حق گزارم!/ (چنین گفت بامداد خسته.) «شاملو،975:1389)
مثال از شعر فروغ فرخزاد: (پذیرفتن ذات جهان همراه با تسلی دادن او به نامیرایی عشق)
«من پشیمان نیستم/ قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست/ زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد/ و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند/ او مرا تکرار خواهد کرد.»(فروغ، 259)
مثال از شعر سهراب سپهری:
« و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونۀ یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید./ مرگ با خوشۀ انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجرۀ سرخگلو میخواند./ مرگ مسئول پر شاپرک است/ مرگ گاهی ریحان میچیند./ مرگ گاهی ودکا مینوشد»(سهراب،187:1389)
معنا دادن به رنجها و تلطیف حقیقت زمخت شعر وقتی نمیتواند حقایق تلخ زندگی را تغییر دهد آن را تلطیف و قابل تحمل میکند. درواقع کار او تغییر نیست بلکه تفسیر است. بیان زیبا و معنا دادن به رنج کاری است که شاعران انجام میدهند. در این میان عشق به مثابه تغییر نگاه از بیرون به درون اهمیت ویژه مییابد:
حافظ:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
یا
شهر خالی ست ز عشاق بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند
شاملو:
«_شد آن زمانه که بر مسیح مصلوب خویش به مویه مینشستید/ که اکنون هر زن مریمی است/ و هر مریم را/ عیسائی بر صلیب است/ بی تاج خار صلیب و جلجتا/ بیپیلات و قاضیان و دیوان عدالت._/ عیسایانی همه همسرنوشت/ عیسایانی یکدست/ با جامهها همه یکدست» (شاملو،582:1389)
در این قسمت شعر میکوشد به انواع رنجه ا(عاطفی، اجتماعی و سیاسی و …) به چشم امری مقدس و ضروری برای بلوغ و تعالی نگاه کند. از دید حافظ رنجی که آدمی از عشق میبرد چون او را از بند خودپرستی میرهاند و نخوت و تکبر را از وی میستاند ارزشمند است. بنابراین رنج وجود دارد چون اخلاق وجود دارد، به قول زیگموند فروید محرومیت هزینۀ تمدن است. شعر به رنج وزن میدهد و آن را تکریم میکند، زیرا رنج (همانگونه که اریک فروم در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید) جزو مفهوم دلسوزی است، که از اولین پایههای عشق کامل است. ما پای چیزی رنج میکشیم که دوستش داریم و دلسوزش هستیم. دلسوزی یعنی رنج کشیدن داوطلبانه پای موضوعی و یا کسی، بنابراین از این زاویه رنج امری است مطبوع و اصلاً عیار دوست داشتن را همین رنج کشیدن مشخص میکند.
ناصحم گفت به جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجۀ عاقل هنری بهتر از این؟
یا
گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله
در شعر شاملو رنجها از آن جهت ارزشمندند که برای انسان مبارز و آزاده بیمرگی و جاودانگی به ارمغان میآورند، بنابراین شعر با پرداختن به رنج به عنوان امری والا و ضروری در تعالی تحمل آن را آسان مینماید.
«تو نمیدانی غریو یک عظمت/ وقتی که در شکنجۀ یک شکست نمینالد/ چه کوهیست!/ تو نمیدانی نگاه بیمژۀ محکوم یک اطمینان/ وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود چه دریائیست!/ تو نمیدانی مردن/ وقتی که انسان مرگ را شکست داده است/ چه زندهگیست!»(شاملو،62:1389)
یکی از زیباترین رنجستاییهای شاملو شعر «نازلی» است:
«نازلی! سخن بگو!/ مرغ سکوت، جوجۀ مرگی فجیع را در آشیانه به بیضه نشسته است!»
نازلی سخن نگفت؛ چو خورشید/ از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت/ نازلی سخن نگفت/ نازلی ستاره بود/ یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت/ نازلی سخن نگفت/ نازلی بنفشه بود/ گل داد و مژده داد: زمستان شکست و رفت.»(شاملو، 134:1389_133)
از دیگرسو رنجستایی شاملو تنها مربوط به حوزههای اجتماعی_سیاسی نمیشود، او در ترسیم چهرۀ معشوقش همیشه رنجی را که او به پای شاعر میبرد پاس میدارد و قدردان اوست:
«ای صبور! ای پرستار! ای مومن!/ پیروزییِ تو میوهی حقیقت توست./ رگبارها و برف را/ توفان و آفتاب آتشبیز را/ به تحمل و صبر شکستی/ باش تا میوهی غرورت برسد.»(شاملو،541:1389)
در شعر «صدای پای آب» سهراب نیز سطرهایی وجود دارد که نشان میدهد او به رنجها به عنوان امری ضروری برای زیبایی نظر دارد و بنابراین رنج در نگاه او ارزشمند و بخشی از پیکرۀ شکوه است:
«و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونۀ یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید/ مرگ با خوشۀ انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجرۀ سرخ_گلو میخواند/ مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.»(سپهری: 187)
کوتاه کلام
به عنوان جمعبندی در جواب به این سؤال که شعر به چه کارِ ما میآید میتوان به تعهد شعر در قبال رنج و معنا دادن به آن، تلطیف زمختی حقیقت و تلاش برای قابل تحمل کردن دردها اشاره کرد. شعر رفیق روزهای سخت آدمی است و در تمام احساسات و هیجانهایش کاربرد دارد. نه فقط در غم، بلکه در شادی، خشم، حسادت و در همۀ این احوالات شعر نزدیکترین همراه آدمی است و او را درک میکند. شعر توانایی فهمیدن عمیقترین احساسات آدم را دارد و به او از تاریکیها و روشناییهایی خبر میدهد که چه بسا تا به حال به آن نیندیشیده است. اما جز این، بیشعر انسان قدرت اندیشیدن عاطفی خود را از دست میدهد و قلب شعورش را وامینهد، بیشعر جهان مکانیکی و ماشینی است. شعر تلاش انسان برای ارتباط عمیق و معنادار با هستی است. شعر ابتذالزدایی از زبان و جهان است. شعر روبهروی رنگباختگی میایستد. شعر حامی هموارۀ آزادی است و آرزوهای بزرگ را زنده نگاه میدارد، شعر بالهای بیکران روح آدمی است که با آن میتوان تا دوردستترین نقاط محال پرواز کرد. شعر اختراع آدمی است خونگرم که دوست دارد با جهان بجوشد و نمیخواهد قبول کند طبیعت یک هستی بیعاطفه و بیاعتناست. شعر عشق میورزد، مجذوب میکند و نیازی ندارد که به او عشق بورزند. شعر صبور و باحوصله است و گاه قرنها صبر میکند تا زمانش فرا برسد، شعر عشق یکطرفهای به جهان دارد و از این بابت سرافکنده نیست و مواردی خیلی بیشتر…
منابع
قرآن کریم
شمیسا، سیروس(1385)، نقد ادبی، تهران: میترا
سپهری، سهراب (1389)، هشت کتاب، تهران: گفتمان اندیشۀ معاصر.
فرخزاد، فروغ(1383)، دیوان شعر، تهران: نیکفرجام
حقوقی، محمد(1393)، شعر زمان ما: مهدی اخوان ثالث، تهران: نگاه
شاملو، احمد (1389)، مجموعه آثار، تهران: نگاه
خطیبرهبر، خلیل (1383)، دیوان غزلیات حافظ، تهران: صفیعلیشاه
پاینده، حسین (1389)، گفتمان نقد، تهران: نیلوفر
یالوم، اروین (1394)، خیره به خورشید نگریستن، ترجمه اورانوس قطبی نژاد آسمانی، تهران: قطره
فروم، اریک (1393)، هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی، تهران: مروارید
فرانکل، ویکتور امیل (1392)، مترجمان: نهضت صالحیان و مهین میلانی، تهران: دُرسا.
نیچه، فردریش( 1381)، غروب بتها، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگاه
شوپنهاور، آرتور(1387)، در باب حکمت زندگی، ترجمه محمد مبشری، تهران: نیلوفر
مگی، براین (1394)، فلاسفۀ بزرگ، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمی
نیچه، فردریش (1377)، حکمت شادان، ترجمه جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند، تهران: جامی
مطالب بیشتر
- متبرک باد شعر و شاعران
- پیامهای فیلم مادر ساختۀ دارن آرنوفسکی
- سرودههایی از شاعر آینهها بیدل دهلوی
- نگاهی به فیلم لئون حرفهای
- نگاهی به فیلم خرچنگ ساختۀ لانتیموس
- نگاهی به فیلم دندان نیش ساختۀ لانتیموس
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند