پیرامونِ ادبیات کلاسیک
شعر و اندیشه ناصرخسرو قبادیانی
شعر و اندیشه ناصرخسرو قبادیانی
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مر صابری را
هم امروز از پشت بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
بدیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیوق ماننده لالهٔ طری را
اگر لاله پر نور شد چون ستاره
چرا زو نپذرفت صورت گری را؟
تو با هوش و رای از نکو محضران چون
همی برنگیری نکو محضری را؟
نگه کن که ماند همی نرگس نو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کلهٔ قیصری را
سپیدار ماندهاست بیهیچ چیزی
ازیرا که بگزید او کم بری را
اگر تو از آموختنسر بتابی
نجوید سر تو همی سروری را
بسوزند چوب درختان بیبر
سزا خود همین است مر بیبری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
نگر نشمری، ای برادر، گزافه
به دانش دبیری و نه شاعری را
که این پیشهها ییست نیکو نهاده
مر الفغدن نعمت ایدری را
دگرگونه راهی و علمی است دیگر
مرالفغدن راحت آن سری را
بلی این و آن هر دو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را
چو کبگ دری باز مرغ است لیکن
خطر نیست با باز کبگ دری را
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را
به هارون ما داد موسی قرآن را
نبودهاست دستی بران سامری را
تو را خط قید علوم است و، خاطر
چو زنجیر مر مرکب لشکری را
تو با قید بی اسپ پیش سواران
نباشی سزاوار جز چاکری را
ازین گشتهای، گر بدانی تو، بنده
شه شگنی و میر مازندری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپائی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
صفت چند گوئی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوگان (خوکان) نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
تو را ره نمایم که چنبر کرا کن
به سجده مر این قامت عرعری را
کسی را برد سجده دانا که یزدان
گزیدهستش از خلق مر رهبری را
کسی را که بسترد آثار عدلش
ز روی زمین صورت جائری را
امام زمانه که هرگز نرانده است
بر شیعتش سامری ساحری را
نه ریبی به جز حکمتش مردمی را
نه عیبی به جز همتش برتری را
چو با عدل در صدر خواهی نشسته
نشانده در انگشتری مشتری را
بشو زی امامی که خط پدرش است
به تعویذ خیرات مر خیبری را
ببین گرت باید که بینی به ظاهر
ازو صورت و سیرت حیدری را
نیارد نظر کرد زی نور علمش
که در دست چشم خرد ظاهری را
اگر ظاهری مردمی را بجستی
به طاعت، برون کردی از سر خری را
ولیکن بقر نیستی سوی دانا
اگر جویدی حکمت باقری را
مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟
چه ماند همی غل مر انگشتری را؟
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را
(منبع: ganjoor)
شعر و اندیشه ناصرخسرو قبادیانی
از میان جامعه دانشگاهی عده کمی از دوستان استقبال اندکی از این مجموعه کرده اند اما بیش از جامعه دانشگاهی، کسانی که بیرون ساختار دانشگاه و رشته ادبیات هستند و از علاقه مندان جدی ادبیات و تاریخ اند به این کتاب ها توجه کرده اند و فکر می کنم مخاطب این کتاب ها غالبا همین گروه دوم اند.
البته کوشیده ام این آثار را چنان بنویسم که جامعه دانشگاهی هم بتوانند از آن استفاده کنند، اما خب می بینید که جامعه دانشگاهی ما برعکس همه جای دنیا دست کم در علوم انسانی و به خصوص در رشته ادبیات، جامعه زنده ای نیست و اصولا غالب استادان ادبیات دنبال این هستند که زندگی شان را بگذرانند و ارتقای شغلی داشته باشند و ترجیح هم می دهند همان کتاب های قدیمی را که خودشان خوانده و بلد هستند درس بدهند. بخش دیگر ماجرا هم به این برمی گردد که آنها خودشان کتاب دارند و با خود می گویند کتاب های خودمان باید به فروش بروند.
از این رو، در ارتباط با مطالعه این مجموعه، چندان امیدی به جامعه دانشگاهی ندارم و راستش فکر می کنم این مجموعه، اگر امکان ادامه دادنش فراهم باشد، در آینده تاثیر خودش را نشان خواهد داد. دنبال این نیستم که تاثیری آنی و فوری از انتشار این کتاب ها ببینم. بااین حال خودم به کاری که می کنم اعتقاد کامل دارم؛ نمی نویسم برای این که صرفا یک کتاب به کتاب هایی که نوشته یا ترجمه کرده ام اضافه کنم بلکه هدفی از این کار دارم که امیدوارم در آینده محقق شود.
نسبت به آن چیزی که در ابتدا سنجیده بودم خیلی عقب هستم، برای این که فکر می کردم مثلا یک کتاب را در شش ماه می توانم بنویسم اما وقتی وارد کار شدم دیدم که با آن سرعت نمی توانم پیش بروم. هرچه جلوتر هم آمدم وسواس ها و دقت های کارم بیشتر شد و از این رو سرعتم کم شده است. ضمن اینکه من علایق دیگری هم دارم و در همین حین می خواهم مثلا ترجمه ای هم دست بگیرم یا پژوهشی در حوزه ای دیگر هم انجام دهم.
این بخش مجموعه که تا قرن هفتم پیش می آید حدود ده سالی طول می کشد و اینک دو، سه سالی از این ده سال گذشته و هفت سالی از آن باقی مانده است.
می توان گفت که ناصرخسرو از چند لحاظ در بین شاعران و نویسندگان قدیم ما تقریبا بی نظیر است. یکی به این دلیل که او از حیث ایدئولوژی و عقیده خلاف جو غالب بر روزگار خودش و زمان و مکانی است که در آن زندگی می کند. او شیعه اسماعیلی است و نه شیعه اثنی عشری. امروز شاید تفاوت این دو خیلی ملموس نباشد اما در آن دوران نه فقط اهل سنت با شیعه اسماعیلی دشمن بودند بلکه خود شیعیان اثنی عشری نیز آن را نمی پسندیدند.
ناصرخسرو با معیارهای آن زمان شورشی و به تعبیر امروزی انقلابی به شمار می رود. از سوی دیگر باید به این نکته توجه کرد که او شاعر روزگاری است که در آن کار شاعر مدح کردن و در مقابل پول گرفتن و تشویق شدن بوده است. همیشه این طور نبوده که شاعر مداح به آنچه می گوید اعتقادی نداشته باشد.
در بسیاری از قصاید فرخی سیستانی یا منوچهری که در مدح مسعود و محمود غزنوی گفته شده اند می بینیم که این ها واقعا به آنچه گفته اند اعتقاد داشته اند و این طور نیست که فقط به خاطر پول به مدیحه سرایی بپردازند.
در چنین روزگاری ناصرخسرو برای این شعر نمی گفته که ممدوح خودش را بزرگ کند و شانی فراتر از آدم عادی برای او قائل شود. البته او این کار را در مورد یکی دو نفر کرده اما نه به خاطر طمع مادی یا برای این که جاه و مقامش را بالاتر ببرد، بلکه برعکس او به واسطه این کار چه بسا تهدید هم می شده است.
پس از این حیث هم ناصرخسرو شاعر ویژه ای است. طبعا چون اندیشه او متفاوت است زبانش هم با زبان شاعران دیگر متفاوت است و از این نظر هم او چهره متمایزی است. شاعری است که به همان میزان که در شعر تواناست، نثری فوق العاده هم دارد. آثار منثورش یکی از بهترین نمونه های نثر فارسی است با این تفاوت که اگر دیگران با این زبان داستان یا تاریخ نوشته اند ناصرخسرو با نثرش سفرنامه، حکمت و الهیات نوشته و انبوهی از واژه ها و مفاهیم را گویا برای نخستین بار وارد زبان فارسی کرده است.
او همچنین مترجم بوده و آثاری را که از زکریای رازی باقی مانده به طرز درخشانی ترجمه کرده است. پس ناصرخسرو از زوایای مختلف شاعر و نویسنده تقریبا بی بدیلی در تاریخ ادبیات فارسی است و ضمنا او هدایتگری سیاسی هم هست. او در سنینی که آدم نیاز به ثبات و آرامش دارد زندگی انقلابی اش را شروع می کند و در همین سنین به دره یمگان در روستایی در میان کوه ها می رود و آنجا شروع می کند به دعوت انقلابی.
در شعر ناصرخسرو اخلاق وزن سنگینی دارد. در شعر او تاکیدی بر قاعده ای اخلاقی می بینیم که امروز از آن با عنوان قاعده طلایی اخلاق یاد می کنند. این تاکید با این شکل و شدت تقریبا در کار هیچ یک از شاعران دیگر فارسی زبان وجود ندارد. حتی در آثار سعدی و مولوی که خیلی اخلاقی هستند، به این میزان به این قاعده پرداخته نشده است. پس آن چیزی که شعر ناصرخسرو را متمایز می کند، نگرش اخلاقی او به جهان و به انسان است.
انسان گرایی ناصرخسرو یا اومانسیم اشعار او وجه مهمی در کار اوست، گرچه اومانیسم او با اومانیسم مدرن تفاوت دارد؛ اما دست کم می توانیم بگوییم که در کار او نوعی اومانیسم الهی دیده می شود. ناصرخسرو بر ارزش انسان و تفکر و تعقل او تاکید دارد و نه بر بخش هیجانی وجود انسان یعنی آن چیزی که در عرفان ما خیلی بر آن تاکید می شود. در جهان شعری ناصرخسرو عقل است که اهمیت دارد و نه دل. او انسانی را می خواهد که زیر سیطره هیجاناتش نباشد؛ بلکه زیر سیطره عقلش باشد و این مسئله مهمی است.
بسیار موثر است؛ اما از آنجایی که ناصرخسرو یک نوع نگرش عقلانی یا به تعبیر امروزی ها پوزیتیویستی دارد، بیش از آنکه از استعاره استفاده کند، تشبیه به کار می برد. این قاعده تقریبا درباره آثار همه شاعرانی که نگرش تعقلی تری دارند، صدق می کند. شما در این آثار بیشتر تشبیه می بینید تا استعاره. ضمنا در شعر ناصرخسرو کنایه زیاد می بینیم و اصولا کنایه یک وجه عام زبان فارسی است. کنایه این توانایی را به شاعر می دهد تا بتواند سایر صنعت های بلاغی مثل ایهام و حتی صنعت های موسیقایی کلام مثل جناس را ایجاد کند؛ بنابراین تشبیه و کنایه اساس شعر ناصرخسرو است.
ناصرخسرو در شعر یگانه به نظر می رسد. خودش مدام از کسایی یاد می کند؛ ولی به نظر می رسد که کسایی را قبول ندارد و به او به عنوان رقیب نگاه می کند. به ویژه از این نظر که کسایی شیعه اثنی عشری بوده است. به نظرم می رسد ناصرخسرو از برخی جهات از رودکی، فردوسی و به طور کلی از جریان شاهنامه سرایی تاثیر گرفته است؛ اما چون شخصیت مستقلی دارد همه اینها را با هم ترکیب کرده و در شعر خودش یک بنای مستقلی به وجود آورده؛ به طوری که ما اگر متخصص ادبیات کهن باشیم و گذشتگان را خوب بشناسیم، می توانیم متوجه شویم که ناصرخسرو ممکن است از کجاها تاثیر گرفته باشد و در غیر این صورت متوجه این تاثیر نمی شویم.
چون از نظر فکری و ایدئولوژیک در اقلیت محض بوده و مخالفان زیادی در خراسان و عراق آن دوران داشته است. او در این مناطق در اقلیت بوده و با کسانی در آن سوی خراسان و عراق یعنی با خلفای فاطمی مصر در ارتباط بوده و در آن روزگار گویی با قاره دیگری ارتباط داشته است.
خودش ادعا می کند که دیوانی به عربی دارد و بعید هم نیست که این طور بوده باشد. شاید مثلا وقتی در مصر بوده قصایدی به عربی سروده؛ اما بعد که به خراسان آمده، خریداری برای آن قصاید وجود نداشته و اشعار عربی او از بین رفته است. ناصرخسرو در این مسئله تنها نیست و کسان دیگری هم می توان نام برد که آثارشان حفظ نشده و به دست ما نرسیده است. مثلا ابن سینا دائما شعرهایی می گفته و کتاب هایی می نوشته و به دیگران می داده و خودش هم از آنها نسخه برداری نمی کرده است. انگار حفظ و تکثیر آنها را وظیفه دیگران می دانسته است. از این رو احتمال زیادی دارد که ادعای ناصرخسرو درست باشد و او اشعاری به عربی داشته که به دست ما نرسیده است.
از نظر هنری مسلما شعر او اهمیت بیشتری دارد؛ یعنی جلوه های هنری در شعر او خیلی بیشتر از نثرش است. علتش هم این است که او از شعر برای استدلال کردن استفاده نکرده و آگاهانه می داند که شعر عرصه استدلال نیست و عرصه اقناع است. اقناع هم بیشتر با بعد هیجانی و احساسی آدم ها سروکار دارد و البته به این معنا نیست که شعر و به طور کلی هنرها فقط با این بعد وجود آدم ارتباط دارند؛ اما تمام توجه ناصرخسرو در آثار منثورش این است که معنایی را که در نظر دارد، به ساده ترین و مستقیم ترین شکلش به مخاطب خود برساند. انشاپردازی نمی کند؛ چنان که در «سفرنامه» با گزارشی موجز و بسیار هنرمندانه از مشاهدات او روبه رو می شویم. هرچند این اثر هم زیبایی های خاص خودش را دارد؛ اما او در اینجا چندان نمی خواهد به سخن خودش جلوه هنری بدهد، در عین حال «سفرنامه» اثری هنرمندانه از کار درآمده است. اصولا آنچه در نثر اهمیت دارد، خود کلمات و صنایع کلامی نیست؛ بلکه ساختار و نحو زبان است و ناصرخسرو در نحو به ویژه در «سفرنامه» شاهکار کرده است.
صددرصد. در دوره سامانیان و غزنویان یعنی در قرن های چهارم و پنجم دبیران باید همه چیز را با دقت و در قالب کوتاه ترین عبارت می نوشتند و سنت دبیری در نثر ناصرخسرو تاثیر داشته است.
حتما، به خصوص در «سفرنامه»اش. در آثار دیگری که از او باقی مانده هم می توان نثر درخشانی دید اما به خصوص در «سفرنامه» نمونه درخشانی از نثر فارسی را می توانیم ببینیم. نثر ناصرخسرو به اندازه نثر بیهقی بی نظیر است و بقیه سفرنامه هایی را که در ادبیات قدیم نوشته شده باید با معیار «سفرنامه» ناصرخسرو بسنجیم. چنانچه سایر تاریخ های قدیم را باید با «تاریخ بیهقی» بسنجیم.
اول این که او انشاپردازی و پرنویسی نمی کند. یعنی او به اطلاعاتی نمی پردازد که به کار خواننده اش نمی آید. ناصرخسرو گویی توانسته با خواننده خودش همذات پنداری کند و به عنوان خواننده به اثر خودش نگاه کند و ببیند که خواننده چه چیزی می خواهد و آن را بنویسد. چنانچه امروز که بعد از حدودا هزار سال به «سفرنامه» او نگاه می کنیم می بینیم که او به مهم ترین نکاتی که ممکن است نظر یک مسافر را جلب کند توجه کرده است:
مسافت ها، مهم ترین یادبودها و نمادهای یک مکان که ممکن است یک ساختمان باشد یا یک منظره طبیعی یا حتی یک فرد مثل ابوالعلاء معری. انگار او با ظرافت و دقت تمام برای یک مسافر راهنما نوشته و به مهم ترین نکات پرداخته است. از این حیث او دقیقا مثل یک نویسنده امروزی عمل کرده است.
بله، به چند دلیل همین طور است. یکی بعد عقیدتی ماجرا است که او به عنوان یک انقلابی شورشی در آن جامعه سنتی محافظه کار مورد بی توجهی بوده و کسی علاقه ای نداشته که به سراغ آثار او برود. دیگر این که او در شعرش دائما از خندیدن و شادی کردن بر حذر است و برحذر می دارد و راستش در ایران به نظر می رسد که زندگی خیلی وقت ها عبوس بوده و ما به دنبال این بوده ایم که از این چهره عبوس زندگی کمی با شوخی و خنده بکاهیم و حتی مسائل جدی خودمان را هم با خنده و شوخی برگزار می کنیم.
دوری کردن ناصرخسرو از شادی و تحذیر کردن او از شادی با روحیه و نیاز عمومی ما چندان جور نبوده است. به نظرم زبان ناصرخسرو آن قدر که می گویند مشکل نیست. درواقع زبان او مشکل تر از سایر شاعران سبک خراسانی نیست؛ اندیشه اوست که او را مهجور نگه داشته است.
بله، تا پیش از ناصرخسرو ما نمی بینیم که کسی گفته باشد سفرنامه ای به فارسی وجود داشته است. اما سفرنامه به زبان عربی و حتی چینی داریم از بیگانگانی که به ایران آمده اند و سفرنامه نوشته اند. اما اصولا ما سنت سفرنامه نویسی نداشته ایم به این خاطر که اهل سفرکردن نبوده ایم. در دوران صفویه مسافرانی که به ایران می آمدند و سفرنامه هم می نوشتند، گفته اند که مثلا مردم اصفهان که ما را می دیدند تعجب می کردند که ما برای چه همین طور در بازار می چرخیم.
به نظر آنها ما آدم های بی کار و دیوانه ای بودیم که بی دلیل به خیابان آمده بودیم و می گشتیم. مردم ما اصلا مفهوم توریست را نمی دانستند و جهانگردان را چنان که سعدی گفته است آدم های شیاد افسانه پردازی می شمرده اند که بسیار هم دروغ می گفته اند. قبل از آن دوران هم ظاهرا همین وضعیت بوده و ما ایرانی ها عموما اگر به سفر می رفتیم از سر ضرورت و ناچاری بوده نه برای تفریح و سیر آفاق. چنین روحیه ای نداشته ایم. در دوره معاصر یعنی در همین صد، صدوپنجاه سال اخیر، سفرنامه های حج زیادی منتشر شده اند اما چقدرش قابل خواندن است؟ در این میان مثلا می توان «خسی در میقات» جلال آل احمد و «حج» شریعتی را نام برد که این ها هم نه به خاطر نفس سفرنامه نویسی بلکه به سبب جنبه های ایدئولوژیک قضیه نوشته شده اند. در حالی که در «سفرنامه» ناصرخسرو تقریبا هیچ ردی از ایدئولوژی او نمی بینید.
حتی گاهی با خواندن این اثر ناصرخسرو پی می بریم که او در مسیر بازگشت از مصر هم گویا هنوز کاملا اسماعیلی نبوده، چون به گفته خودش مثلا می خواسته برود زیارت قبر ابوهریره، اما از ترس غوغای شیعیان ساکن آن منطقه منصرف شده! در مقابل، سفرنامه «حج» شریعتی و «خسی در میقات» آل احمد آثاری ایدئولوژیک اند و دیگرانی هم که سفرنامه حج نوشته اند غالبا برای دل خود و از سر اعتقاد دینی نوشته اند. از سفرنامه های حج که بگذریم، در دوران معاصر ما کمتر سفرنامه نویسی مثل اسلامی ندوشن داریم که رغبت می کنیم گزارش های او را از نقاط مختلف بخوانیم. دیگران معمولا سفرنامه هایی با زبان عجیب وغریب و الکن نوشته اند یا خیلی از حد انشاپردازی و تعریف از خود فراتر نرفته اند.
مسلما. مطالعات او به زبان عربی بوده و حتما با سفرنامه های عربی آشنا بوده و آنها را خوانده بوده است.
سفرنامه نویسی هم نوعی سرگذشت نامه نویسی است. به همان اندازه که ما سفرنامه موفق در ادبیات معاصرمان نداریم خودزندگی نامه موفق هم نداریم. چون به هرحال سفرنامه نویسی هم نوعی گزارش حال یا حسب حال است. در ادبیات معاصرمان اتوبیوگرافی موفق هم خیلی کم داریم. چون اصولا ما عادت کرده ایم که خودمان را پنهان کنیم یا جور دیگری نشان دهیم. مثلا خیلی از کسانی که امروز به سفرهای خارجی می روند، اگر بخواهند گزارش واقعی سفرهایشان را بنویسند ممکن است از کار بیکار شوند. باید خودشان را پنهان کنند. معیشت و موقعیت ما در گرو پنهان کردن خودمان است. شخصیت های سیاسی هم وقتی زندگی نامه و یادداشت می نویسند معمولا وصیت می کنند که بعد از مرگ شان منتشر شود. ضمنا آنها در این نوشته ها چقدر جرئت دارند که خودشان را بروز دهند؟
جز این، ما در ادبیات مان ژانر یادداشت روزانه نویسی هم نداریم؛ یادداشت های علمی داریم مثل یادداشت های قزوینی و مینوی، اما اگر بخواهید حسب حال مینوی را بخوانید کجا می توانید آن را پیدا کنید. او درباره خودش خیلی کم نوشته و اینها اصلا خودشان را بروز نداده اند. ژانر سفرنامه نویسی و یادداشت روزانه نوشتن و اتوبیوگرافی متعلق است به جامعه بازی که آدم ها در وجوه مختلف احساس آزادی و امنیت می کنند و دلیلی نمی بینند خودشان را پنهان کنند.
یادداشت روزانه ای که در اینجا نوشته اند یا آمیخته با رمز و راز است یا به گونه ای نوشته شده که به درد کسی نمی خورد. مثلا تقی زاده «زندگی طوفانی» را نوشته که نه چندان قابل اعتماد است و نه چندان به دردی می خورد. یک نمونه را که تازه در یادداشت های مینوی پیدا کرده ام و مربوط می شود به تقی زاده اینجا بازگو می کنم. در یکی از شماره های مجله «یغما» در دهه چهل، مطلبی چاپ شده است با عنوان «قبض سفارشی پست خانه» که نویسنده آن گمنام است.
در این مقاله یک صفحه ای اشاره شده است که در شعبان یا رمضان ۱۳۲۶ق/شهریور یا مهر ۱۲۸۷خ حیدرخان عمو اوغلی، انقلابی مشهور صدر مشروطه، بمبی را در بسته ای پستی جاسازی می کند و با پست سفارشی از تبریز به در خانه حاکم مستبد مرند یعنی شجاع نظام می فرستد که «یکی از بزرگ ترین دشمنان مشروطه طلبان» بود.
شجاع نظام، به تصور آن که بسته سفارشی جعبه جواهرات است به هیچ یک از نوکرانش اجازه نداد که آن را باز کنند و «خودش در حضور پسرش شروع به باز کردن بندهای بسته کرد». بمب منفجر شد و شجاع نظام و پسرش را کشت. نویسنده ناشناس این مطلب در پایان آن تذکر داده است که «مرحوم حیدرخان قبض سفارشی پست خانه را… عینا به یکی از دوستان خود فرستاد و چون علامتی از یک واقعه تاریخی است عین قبض سفارشی کلیشه شد». تصویر قبض هم در کنار این مطلب چاپ شده است. قبض نشان می دهد که بسته را کسی به نام سیدرضا نه «در شعبان یا رمضان» بلکه دقیقا در نهم شوال ۱۳۲۶ تحویل پست خانه تبریز داده است۱. اما آنچه این قبض و مطلب مربوط به آن را جذاب تر می کند یادداشتی است که مینوی به خط خود بر آن افزوده و معلوم کرده است که نویسنده مطلب همانا تقی زاده است که در زمان ترور شجاع نظام در لندن به سر می برده اما با حیدرخان در ارتباط و از دوستان و همکاران معتمد او بوده است. به همین سبب حیدرخان قبض را برای تقی زاده می فرستد تا ثابت کند که ترور شجاع نظام کار خودش است.
یادداشت مینوی از این قرار است: «این شرح ظاهرا از تقریر آقای تقی زاده گرفته و تحریر شده است. ایشان گفتند این سید رضا که اسمش روی قبض ذکر شده است سید رضا مرتضوی بود و حیدر عمو اوغلی قبض را در پاکتی گذاشته و به کمبریج برای آقای تقی زاده فرستاده و در نامه ای کیفیت نامه نوشتن و ارسال بمب را هم شرح داده بود، مجتبی [.] یعنی آقای تقی زاده پس از شصت سال که از آن تاریخ گذشته است هنوز آقای تقی زاده این وقعه را با تمام جزئیات آن به یاد دارند و روز ۱۶/۷/۴۳ همه را برای من تکرار کردند.»۲ حالا شما بروید و «زندگی طوفانی» تقی زاده را بخوانید و ببینید اصلا خبری از این قضیه در آنجا هست؟ این ها را ذره ذره و از اینجا و آنجا باید گشت و کنار هم گذاشت و چیزی پیدا کرد. ملتی که باید این قدر خودش را پنهان کند چطور می تواند سفرنامه و خودزندگی نامه و یادداشت روزانه بنویسد.
خصایص نثر آل احمد که به نثر تلگرافی معروف شده در این اثر هم دیده می شود. یعنی ایجازها و شیرین کاری های عامیانه ای که در نثر آل احمد دیده می شود در «خسی در میقات» هم دیده می شود، حالا کمی کم تر. البته این ها وقتی زیاد تکرار می شود باعث می شود که خواننده زده شود و گاهی این شیرین کاری های عامیانه در آثار آل احمد زیاد تکرار شده و در مواردی به آثارش ضربه زده است. خب یک تکنیک را نمی توان مدام تکرار کرد. تکرارهای آل احمد با تکرارهای سعدی متفاوت است. در تکرارهای سعدی هربار زیبایی تازه ای دیده می شود اما در نثر آل احمد این تکرارها گاهی مندرس و دستمالی شده است. البته این را هم اشاره کنم که آل احمد را داستان نویس شاخصی نمی دانم و قوی ترین بخش کار او اصلا داستان نویسی او نیست.
او گزارش نویس خیلی خوبی بود و بنابراین آثاری مثل« اورازان» و «خارک، در یتیم خلیج فارس» به نظرم بسیار بهتر و قوی تر از آثار داستانی اش است. برای من حیرت آور است که امروز آل احمد تبدیل به شاخص داستان نویسی معاصر ما شده و به اسم او جایزه ای برگزار می کنند و به آثاری سفارشی جایزه می دهند. شاخص داستان نویسی مدرن فارسی به گمانم صادق هدایت است.
نه، نثر او اصلا تلگرافی نیست. تلگراف فعل و مسندالیه و نهاد ندارد اما همه اینها در نثر آل احمد وجود دارد و نثر او نثر روشنی هم هست. نثر آل احمد پنهان کار نیست و به همین خاطر مردم می توانند با آن ارتباط پیدا کنند و این ویژگی مثبت نثر اوست. نثرش ایجاز دارد و به قول ادبای قدیم ایجاز مخل هم نیست. جملات فارسی اصولا گرایش به کوتاهی و ایجاز دارند و برای همین است که شعر ما این قدر قوی است، چون در شعر به راحتی می توان از این ایجاز استفاده کرد. زبان فارسی این خصلت را دارد و برای همین است که امروز برای ما علمی سخن گفتن این قدر سخت است. البته حالا زبان ما در حال ورزیده ترشدن است.
من که با ترجمه کتاب های علمی هم سروکار دارم به روشنی می بینم که چقدر راحت می توانیم یک جمله طولانی ده سطری را به زبان انگلیسی به خاطر نحو بازش بنویسیم و اگر بخواهیم آن را به زبان فارسی بگوییم مجبوریم آن جمله را تکه تکه کنیم و راستش یکی از تلاش های من در نوشتن و ترجمه این است که نحو زبان را به طرقی باز کنم. نحو باز از آن جامعه باز و ذهن باز است و نحو بسته ای که ما به آن عادت کرده ایم مربوط می شود به فرهنگ و جامعه ای بسته. چرا نویسنده ای مثل ابوریحان بیرونی ترجیح می دهد که کتابش را به عربی بنویسد؟ چون عربی نحو بازی داشته و او می توانسته هرچه را می خواهد در یک جمله خیلی طولانی بیان کند. به طورکلی زبان علم زبان نحو باز است.
نه متاسفانه؛ ناصرخسرو شاعری فراموش شده است. زمانی که در دانشگاه درس می خواندم، با درکی که آن زمان داشتم، خیلی به ناصرخسرو علاقه ای نداشتم. اما بعدها نگاه من تفاوت پیدا کرد و وقتی خودم در دانشگاه تهران ناصرخسرو درس می دادم، دانشجویان با او ارتباط خوبی برقرار می کردند به خاطر اینکه من با نگاه دیگری به سراغ ناصرخسرو می رفتم، وگرنه با همان نگاه معمول ناصرخسرو جذابیتی ندارد و این کتاب را هم نوشتم که نشان دهم ناصرخسرو هم می تواند جذاب باشد و ما باید زاویه دیدمان را نسبت به او تغییر دهیم. به طور سنتی ناصرخسرو چندان شاعر جذابی نبوده است. از سوی دیگر نویسندگان و شاعران معاصر ما هم چندان ارتباطی با آثار کلاسیک فارسی نداشته اند. این مرض روشنفکری معاصر ماست.
ادبای قدیم ما مثل ملک الشعرای بهار یا ادیب نیشابوری و دیگران حقیقتا در سنتی که ادعایش را داشتند ذوب شده بودند و ذهنشان از آثار کلاسیک پر بود. وقتی ملک الشعرا می گفت من بیست هزار بیت شعر حفظ هستم واقعا بود. داستان نویسی هنری مدرن و امروزی است و من از داستان نویسان امروز انتظاری ندارم که از سنت ادبی مان باخبر باشند، هرچند که باید باشند. اما دست کم می توانیم این انتظار را داشته باشیم که نویسندگان ما آثار بزرگ دنیا را نه از راه ترجمه بلکه به زبان اصلی خوانده باشند. اما اثری از این ارتباط در آثار نویسندگان معاصر ما دیده نمی شود. اگر آثار داستانی معاصرمان را به لحاظ زبانی تحلیل کنیم به نتایج زیادی می رسیم و یکی از آن نتایج کم خوانی نویسندگان ماست.
مطالب دیگر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»