مصاحبههای مؤثر
فعالیتهای ادبی مسعود کیمیایی
فعالیتهای ادبی مسعود کیمیایی
وارد خانه اش که شدم، تابلوهای «حسین کاظمی » و «آیدین آغداشلو » چشم ها را نوازش میدادند. در یک سوی اتاق پیانویی بود که خودش و پدرش می نوازند و در سوی دیگر مجسمه های برنزی که در میان آنها سردیس هنرمند جلوه گر است. در برشی کوتاه از تاریخ هنر معاصر ایران حضور داشتم و در کنار هنرمندی که بخشی مهم از تاریخ سینمای ایران را رقم زد. این هنرمند کسی نیست جز مسعود کیمیایی که دیالوگ های فیلم هایش یادآور روزگار سپری شدﮤ نسل های متفاوتی است. نگارنده جمله «دلم می خواست یک روز درست و حسابی کلکم کنده شود» در فیلم گوزن ها. مدتی رمان دو جلدی «جسدهای شیشه ای »اش در کتابفروشیها توجه ها را به خود جلب کرده است. کیمیایی تلواسهها، عاشقانه ها، انتظارات و دنیای درون خود را در این کتاب بر کاغذ آورد…
– انگیزه شما از نگارش رمان « جسدهای شیشه ای » چه بود؟
حتماً می دانید وقتی خلاقیت حضورش را اعلام می کند، دیگر نمی توانید تیتری برایش انتخاب کنید. شاید فکر می کردم اتفاقاتی در درونم می افتد که باید آنها را بنویسم . در همان شب نخست حدود سی ، چهل صفحه نوشتم، در صورتی که نمی دانستم در قصه چه اتفاقی می افتد! نگارش این رمان پنج سال طول کشید. ولی همین طور که پیش می رفت، آدم ها و موقعیت های شان مشخص تر می شد. من روی کاغذها اسامی هریک از آدم ها، طبقه خانوادگی و اجتماعی ، زبان و گویش خاص شان، که از فرهنگ شان می آمد را می نوشتم و بعد کاغذها را بر روی یک تابلو با سنجاق وصل می کردم تا آنها گم نشوند! برای این که به تدریج تعداد آنها زیاد شده بود.
رمانی که می نوشتم تقریباً حجیم بود و حتی فکر می کردم که تعداد صفحات آن به 2000 صفحه برسد. به هرحال انگیزه و نماد خاصی برایم وجود نداشت وفقط این بود که بنویسم و بعد شروع کردم به نوشتن . البته ممکن است بعضی ها بگویند با وجود نویسندگان بزرگ در گذشته و حال از کی اجازه گرفتی که نوشتی ؟ و یا تعدادی هم به جای خود اثر یک جوری با من و پیرامون زندگی ام برخورد کنند.
– منظورتان چیست؟
یعنی این که فلان فیلمم این جوری بوده و فلان شایعات پیرامونم بوده و هست و… ولی با وجود تمام این مسائل با گذشت دو سال ، دیگر حس کردم که هیچ کدام نمی توانیم دست از سر هم برداریم! یعنی نه کتاب می توانست دست از سرم بردارد و نه من می توانستم دست از سر او بردارم . دیگر ادامه اش برایم مثل زندگی بود و حتی شیرین تر از فیلمسازی؛ تا سپیده صبح با آدم ها حرکت می کردم ، حرف می زدم ، آدم هایی که نمونه اش در جامعه مان هست و آشنا هستند و یک تاریخی که گوشه هایی از آن گم شده است . یعنی از سال 28مرداد 32 به این سو.
– البته منظورم بیشتر از طرح انگیزه این بود که شما فیلمساز هستید و در هر دوره ای ، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، مسائل اجتماعی و سیاسی را دنبال کرده اید و گاهی اوقات هم در فیلم های تان جلوتر از زمانه پیش رفته اید. آیا حالا با نگارش این رمان فکر می کنید که در شرایط خاصی به سر می بریم که دیگر نمی توان با فیلم ساختن آن واقعیات را بازگو کرد، بنابراین باید دست به قلم برد؟
بله . از یک جایی به بعد با حرف های شما کاملاً موافقم. یعنی دیگر «سینما » آن نبود که من بتوانم «جسدهای شیشه ای » را با آن بازگو کنم . البته نه این که کوچک تر بود یا بزرگ تر . بلکه به این معنی که اگر بخواهم درسینما کار کنم فرصت ندارم همه مسائل را مطرح کنم. وقتی تخی شما برای نوشتن حرکت می کند اگر به اندازه کافی زبان را بشناسی و با زبان و واژگان آشنا باشی دیگر برایت کودکانه خواهد بود از این که فلان قسمت تصویب نشود یا فلان تکه آن درآید. به طور مثال 33 تکه از فیلم «سلطان » در آمد!
در سینما حتماً باید در 90دقیقه فکر کنم و همه مسائل را بگویم و اگر 90دقیقه بشود 114 دقیقه، آن وقت یک سانس را در سینماها از دست می دهم ! این درست است که با سینما زندگی کردم ، بزرگ و بالغ و بعد پیر شدم ، اما برایم نوشتن یک جویبار دیگری بود که تبدیل به رود شد و اثری که کتاب می گذارد ، بلکه می گویم اثر نوشتن ، از سوی دیگر سینما از نوشتن دور نیست. من تمام فیلم هایم را خودم نوشتم . یعنی فیلم نوشت همه از آن من است .
– چرا به جای «فیلمنامه » می گویید «فیلم نوشت »؟
برای این که فیلمنامه یک معنای دیگری دارد. در صورتی که فیلم نوشت، مثل رونوشت نزدیک تر به موضوعی است که وجود دارد و شما قرار است به آن موضوع مراجعه کنید و آن ارجاع ، ارجاع اصلی نیست. ببینید قرار است به طور مثال من یک موضوع را که می دانم چیست ، بنویسم ولی بعداً روی آن کار دیگری انجام دهم مثل رونوشت.
در واقع این ترکیب زایشی است که در زبان پیدا شده و در نتیجه سینما و فیلم نوشت از هم دور نیستند .همان طورکه می دانید همه فیلم هایم را خودم نوشتم و هر کدام شان در پیدایی فکرش به اندازه یک رمان گسترده بودند ولی مجبور بودم به همه آنها سازماندهی زمان ، مکان و انطباق با سانسور روز بدهم . در یک فیلم نوشت باید خیلی مسائل رعایت شود ولی نوشتن یک جریان روان است ، حسی است که هرچه جلوتر برود تجلی بیشتری پیدا می کند.
– وقتی که جلوتر رفتید چه چیزی را در درون نسل خودتان کشف کردید؟
یکی از چیزهایی که من پیدا کردم این بود که من و هم نسلانم خیلی عاشقانه با پیرامون مان زندگی می کردیم و عاشق پیرامون مان بودیم ؛ از اتوبوس سوارشدنش تا پیدایش موج روشنفکری در دهه سی به این سو ، از ژورنالیسم آن تا مسائل مبارزاتی ، سازمان ها و حزب ها ، از مسائل تئوریک و ایدئولژیک تا سایر مسائل .
– فکر می کنم بر نسل شما کودتای 28مرداد تاثیر زیادی گذاشته است .به طوری که پس ازگذشت چهل و اندی سال از آن دوره دوباره واکنش نشان می دهید. آیا بازگشتن به آن فضا، یک جوری ناشی از جریانات سیاسی و اجتماعی امروز است ؟
هیچ جریانی نیست که زنجیره هایش به گذشته متصل نباشد. چه یک سوی این زنجیره ها به سیاست وصل باشد و چه سوی دیگر آن به فرهنگ .یعنی هر آن چه قرار است در آینده رخ بدهد و امروز خودش را بروز می دهد، بدون اجازه گرفتن از گذشته نمی تواند به وجود بیاید.
به تعبیری اگر سراغ مدرن ترین شعر امروز دنیا بروید حتماً پایه هایش ریشه در شعر کلاسیک دارد. در سایر هنرها است و حتی سینما هم این گونه . با این که سینما هنر جوانی است ولی ریشه هایش در سایر هنرها و فرهنگ های قدیم است .دوره التهابی که ما در آن سال ها داشتیم دوره « گذران سختی » بود. البته برخورد نسل ما با سانسور یک برخورد دیگری بود. ولی برخورد هنرمندان امروزی با سانسور به گونه دیگر. ما با یک جریان دیگری روبه رو بودیم .
ما داشتیم یاد می گرفتیم که چطور سخن بگوییم، چطور تصویر بنویسیم ، یک زبان مشترک میان مردم و هنرمند پیدا شده بود ، یک زبان تمثیلی و البته این روند ادامه دارد تا آینده و همین است که جهان را می سازد. هیچ تکه ای از جهان ، هیچ رویدادی از تاریخ را نمی شود انکار کرد. تمام تکه ها در کنار هم تاریخ را می سازند و حرکت تاریخی هم بسیار علمی بر مبنای خود دادهایش است .
– پس با توجه به شرایط روز توانسته اید لب بگشایید ، در حالی که اگر همزمان با آن التهابات چنین می گفتید قطعاً دچار سانسور می شدید.
قطعاً همین طور است. می دانید برای قضاوت ها باید یک مقدار بوته ها سرد شوند تا داخل بوته ها ، قالی ها پیدا شوند که چه هستند و بعد محک بخورند. یعنی به دلیل فرار از تاریخ سانسورگری نیست که فرضاً من در دوره های دیگری می توانم دوره قبل را نقد کنم .به اصطلاح همه چیز باید ته نشین شود تا خودش را نشان بدهد. آن چهره واقعی را زمانی می توانیم ببینیم تا التهاب خاموش شوند. والا وقتی در همان دوره زندگی کنم پر از پریشانی هستم کما این که اکنون هستم و کما این که اکنون خیلی ها را می بینیم که هستند و همان گونه که آدم های این قصه هستند.
– شما از التهابات ، زندگی فردی و اجتماعی آدم ها و تاریخ آن دوران سخن گفتید. ولی با توجه به گفته خودتان که در زمان حال همه چیز تغییر کرده به نظر شما آیا مخاطب امروزی می تواند به راستی سوزش آن التهابات را درک و با آن ارتباط برقرار کند؟
چند تا پاسخ برای سوال تان دارم ، ولی فکر می کنم سرراست ترینش این باشد که با چند شکل متفاوت می توان با نسل امروز پیوند برقرار کنیم .اگر به گذشته به صورت « هستی شناسی » نگاه کنیم ، یک مفهوم برای ما ایجاد خواهد کرد و اگر به صورت « روش شناسی » نگاه کنیم به گونه ای دیگر .در «روش شناسی » همه چیز تغییر می کند. ولی اگر از طریق « هستی شناسی » نگاه کنید در طول زمان آن « هست » با این « هست » یک تاریخ و یک دوره را تشکیل می دهد.
– ما از طریق آن می توانیم همه جای تاریخ را نگاه کنیم بدون این که از خصوصیت تاریخی آن دور شویم .
ما معتقدیم که هنر به جامعه و جامعه به تاریخ دوخته شده است . پس این هنر با این مختصات همیشه در موقعیتی قرار می گیرد که می تواند قضاوت های مختلفی از دور این منشور که شکل های متفاوتی دارد، انجام دهد ، مثل این می ماند که اگر « جبر » را به صورت دِتِرمینیزم تاریخی نگاه کنیم با زمانی که آن را به صورت « جبر و اختیار » نگاه کنیم پر از نگاه های متضاد خواهیم شد. ولی اگر جای نگاه مان و به اصطلاح جای دوربین مان را عوض کنیم و کمی سه پایه دوربین را بالا ببریم به همان « هستی شناسی » که ضرورت دارد خواهیم رسید.
– یکی از شاخصه های این رمان « زبان » و « گویش » شخصیت هاست و هریک از شخیت ها و افراد زبان خاص خودشان را دارند . چگونه به این زبان رسیدید؟
من از زمانی که کار فیلمسازی را شروع کردم زبان برایم اهمیت بسیاری داشت و حتی پیش از ورودم به سینما . انتخاب کلمات ، آهنگین بودن آنها و ارتباطی که می توان با آنها برقرار کرد ، برایم مهم بود و این که چطور چند واژه پشت سر هم یک طبقه را نمایندگی می کند.البته در فیلم نخستم « بیگانه بیا» موفق نبودم . ولی در دومین فیلمم « قیصر » روی گفتگو کار کردم. یک فارسی خاصی است که هم جغرافیا دارد و هم تاریخ مشخص و اتفاقاً زبان گوشه ای از تهران است.
اتفاقاً در همان دوره فیلم «قیصر » زبان افراد در پیاده روهای خیابان با گفتگوهای فیلم بسیار متفاوت بود و حتی زبان بالای شهر تهران با پایین شهر فرق می کرد.در آن زمان بلند ترین ساختمان شهر ده طبقه بود، بعد کم کم تحصیل کردگان که از فرنگ برگشتند با خودشان تداخل تفکر و تفکر آوردند و کار کردن روی این ها برایم خیلی اهمیت داشت. البته « فردیناند دو سوسور »ی هم به زبان نگاه نمی کنم. بیشتر به زبان زایشی و جوششی توجه دارم که می جوشد و خودش ساخته می شود و فکر می کنم در مواقع بسیار حساسی ساخته می شوند.
الان اگر توجه کنید حتی زبان صاحبان نمایشگاه ماشین هم فرق کرده است .چرا که آنها مدتی در خارج بوده و حالا اصطلاح جدیدی را به کار می برند.مثلاً به جای این که بگویند ماشین امتیازات خاصی دارد از معادل انگلیسی آن استفاده می کنند. حتی زبان دانشجویان امروز در داخل دانشگاه و در داخل خیابان کمی متفاوت شده است. البته باز هم به دنبال دال و مدلول و دلالت در زبان نیستم.
– آقای کیمیایی ! شما همیشه به نقد اجتماعی معتقد بودید و هستید.فکر می کنید نکات نقادانه در کتاب ناشی از همین نگرش شما است ؟
به هر جهت درآن هست و نمی تواند از هم دور باشد. وقتی یک تفکری با هم در یک جا به جوشش در آید نمی تواند خودش را از هم جدا کند. ما الان در شرایط سخت و بحرانی به سر می بریم و من نمی دانم این بحران چقدر می تواند با خودش سعادت بیاورد. من گاهی اوقات با پسرم پولاد بازی فوتبال را می بینم . من فوتبال را نمی شناسم ولی می بینم که وقتی دو بازیکن به هم نمی رسند، پیراهن هم را می کشند. ما الان پر شدیم از این که پیراهن های هم را بکشیم .
ما الان در نقد و خصوصاً در نقد اجتماعی خیلی کمبود داریم، نگاهی که به هنرهای اجتماعی و رئالیزم می کنیم بحث بسیار مهمی است. هرچندکه در مصاحبه شما قد نمی دهد ولی به نقد رئالیزم خیلی معتقد هستم و هنوز که هنوز است معتقدم تا نقد اجتماعی نداشته باشیم نمی توانیم هیچ نقد دیگری داشته باشیم ، چون هنر نمی تواند از جامعه جدا باشد.
– یعنی این نقد و انتقاد را در حیطه وظایف هنرمندان داریم ؟
بله . اصلاً یکی از خصیصه های خوب هنرمند این است که آرام و ساکت قضاوت کند. من سینماگر اگر می بینم که یک شاعر تازه که با یک تفکر تازه می آید چرا وحشت می کنم که این را تایید کنم . من اگر می بینم که فلان فیلم خیلی خوب توسط یک جوان ساخته شده است پس چرا باید این آوا را در خویش بند کنم ؟ ولی متاسفانه نقدها به حیطه های زندگی خصوصی افراد و شایعه نزدیک شده است و بحران شایعه اثرات تخریب کننده ای دارد.
– واژگان به کار برده شده در کتاب به راحتی تصاویری را مقابل چشمان خواننده زنده می کند. شاید کتاب نمونه ای از نزدیکی سینما و ادبیات باشد ؛ یک رمان مصور.آیا فیلمساز بودن شما باعث شده است این گونه بنویسید، یا این که دیگر مختصات ادبیات امروزی تصویری بودنش است ؟
اتفاقاً فکر می کنم ادبیات ، ادبیات است و سینما ، سینماست . حالا اگر ادبیاتی مثل سینما نگاشته شود به نظر من غلط است ، اما آن چیزی که در رمان « جسد های شیشه ای » تصاویری گفته شده اند و به اصطلاح تصویری بودنش به معانی اش خیلی کمک کرده ، آن شکل نگاه کردن من است ، یعنی حافظه بینایی ام خیلی بهتر از حافظه های دیگرم کار می کند. من هنوز می توانم حادثه ای که در سی سال پیش دیده ام خیلی دقیق ترسیم کنم .حتی رنگ ها و قیافه ها را…
– ظاهراً شما به صادق هدایت و کافکا خیلی علاقه مند هستید. پریشانی در این رمان ، هدایت و کافکا را به خاطر می آورد؟
بله همین طور است. خیلی خوب نگاه کردید. البته پریشانی دراین کتاب را سهم هر روشنفکری می دانم .یعنی فکر می کنم شما با این سن جوانت آن پریشانی را با خود خواهید داشت. یعنی در انتظارتوست. اصولاً این پریشانی بخشی از کارت است. چرا کار دیگری انتخاب نکردی ؟ چرا این ضبط صوت را همراهت می آوری و در این روزهای گرم تابستان با سختی وقت مصاحبه می گذاری و درباره فلان رمان یا فیلم صحبت می کنی؟ پس این بخشی از آن پریشانی است که در تو وجود دارد.
این پریشانی من و شما از یک جنس اند. اما اگر این پریشانی را از نگاه جامعه شناسانه نگاه کنید به شما می گویند « مجنون» ، می گویند به جنون نزدیک می شوی. سرنوشت محتومی که برای همه آدم ها دراین کتاب وجود دارد، جنون بسیار شیرینی در آن نهفته است در حالی که در انتهای زندگی شان دیگر هیچ چیزی جواب نمی دهد ولی زندگی عمری و کمی شان را ادامه می دهند و با این پریشانی حرکت می کنند.
– پرسشم را به گونه ای دیگر مطرح می کنم .روشنفکران دهه سی و چهل چگونه بر شما تاثیر گذاشته اند که پریشانی کتاب را سهم هریک از آنها می دانید؟
ما همه بر هم تاثیر می گذاشتیم . یعنی پس از جریان مصدق و کودتای 28 مرداد همه چیز سمت آرامی می رفت برای این که پلیس سیاسی می آمد و سرکوب ها شروع شده بود، حالا پس از سرکوب اعتراض هایی را به همراه داشت و بعد روشنفکران از جای جای این شهر برخاستند و در یک جا جمع شدند، نخست در یک کافه ارزان و بعد یک کافه یک کم گران تر و بعد فرضاً فلان سفارتخانه و بعد یواش یواش یک محفل تشکیل دادند و بعد تبدیل شد به کلوپ های روشنفکری، در آن سال های سرکوبگری هنرمندان در حیطه ادبیات ، شعر ، ترجمه ، موسیقی و بعد سینما که سال 1346 شروع شد، فعالیت کردند و معترض بودند. در این جریانات سیاسی بیشتر هنرمندان حضور داشتند. ساواک هر که را می گرفت ، تاج هنرمندانه بر سرش داشت و سایه ای از هنر را با خود همراه داشت. اصلاً در جریان روشنفکری در آن سال ها همه بر هم تاثیر می گذاشتند.
– آقای کیمیایی شما هم اعتقاد دارید که یکی از اصول روشنفکری اعتراض است ؟
بله . بخش مهمی از آن به دلیل جغرافیا و تاریخ ما در جهان سوم اعتراض است ، سرگشتگی که برای یافتن دموکراسی وجود دارد و این که تا کجایش دروغ است و تا کجایش راست .به همین دلیل این جامعه پر التهاب است و هنرمندش که قطعاً ملتهب است در هنرش به شکل اعتراض متجلی می شود.
– به همین دلیل شخصیت کاوه را ترسیم کردید؟
بله . کاوه اصلاً بخش اعتراض تکامل یافته آن های دیگر است. یعنی اعتراض کاوه ناشی از فشارهایی است که در جامعه وارد شده است. او خیلی با نسل گذشته خود فرق دارد. مثلاً با طاهر ، علیخان ، سروش و…
– در ابتدای کتاب جمشید ارجمند در تحلیل خود آورده است که این کتاب در هیچ یک از سبک های ادبی قرار نمی گیرد. خودتان با این قضیه چقدر موافق هستید؟
این یک تعریف است که به هرجهت در این کتاب وجود دارد. برای این که نه تاریخ نگاری می کند و نه وقایع نگاری. این یک نگاه به آدم ها و نگاه کلی به شهرنشینی است .نویسنده سوار بر قطاری است که هر سربالایی و سراشیبی را می بیند و البته در حال حرکت است، می آید تا این سوی انقلاب و سعی می کند همه جا را ببیند و جایی را از قلم نیندازد و سعی می کند یک مقدار جامع الاطراف حرکت کند.
– تا آن جا که با شما آشنایی دارم ، می دانم که به داستان های کوتاه علاقه مند هستید، حتی فیلم «غزل» را بر اساس داستان کوتاه خورخه لوئیس بورخس ساخته اید. با این حال چطور توانستید که یک رمان دوجلدی بنویسید؟
ابتدای سخنم گفتم که من از ابتدا نمی دانستم حجمش چقدر است و پیش از آن به قالبش فکر نکرده بودم . این کتاب همچون سیلی ، من و ذهنیاتم را با خود برد
– شما در طول روز چند ساعت مطالعه می کنید؟
این متغیر است ولی شبی صد صفحه کتاب می خوانم و این تبدیل به عادت شده است و بعدش هم یک ساعت می نویسم ، چه فیلم نوشت ، چه شعر ، چه داستان . به هرجهت هر شب باید بنویسم و بخوانم ، از آن چه تاکنون منتشر شده 20-30درصد خوانده ام !
– جداً؟
بله . می دانم که چه می گویم ، چون 20درصد از آن چیزی که تاکنون به چاپ رسیده خیلی زیاد است .یعنی از زمان عباس میرزا که ماشین چاپ وارد شد تا زمان حال !
– از چند سالگی این عادت را پیدا کرده اید؟
از زمانی که پشت خرازی ها می نوشتند، رمان کرایه ای یک ریال ! از آن موقع کتاب هایی مثلاً «هرکول پویروت » به چاپ می رسید که به زبان فرانسوی می شود « هرکول پوآرو » و بعد کتاب های ژان کریستف، منتها آن موقع ترجمه های خوب از زبان فرانسه مثل به آذین چاپ نشده بود.
– ولی هدایت از زبان فرانسه کتاب های خوبی را ترجمه می کرد؟
بله . ولی در کتاب های کرایه ای این ها نبود!
– یعنی بیشتر کتاب های درجه دوم بود؟
بله .
– فکر می کنید بیشتر کتاب خوانده اید یا فیلم دیده اید؟
(می خندد) واقعاً نمی دانم . ولی فکر می کنم کتاب خوانده ام .
– فکر می کنم در مورد سایر هنرها هم چنین عطشی دارید.
من هیچ کدام را از هم جدا نمی دانم ! هنرمند همچون پرنده ای است که بالاخره برروی یک شاخه ای می نشیند. ولی مهم پرنده بودن است. به نظر من پرنده بودنش هم در این است که شاعر باشد.یعنی آن پرنده اول شاعر می شود و بعد روی شاخه های دیگر مثل نقاشی ، سینما و موسیقی می نشیند.تا شاعر نباشید هنرمند نیستید.
– شاعر بودن یعنی چه ؟
یعنی این که فقط نباید با واژگان شعر نوشت. شما کافی است که جهان را شاعرانه ببینید. برای شاعر شدن هم کافی ست مثل عوام نگاه نکنید.
– آثار نویسندگان جوان را می خوانید؟ نظرتان راجع به آنها چیست ؟
بله .نویسندگان خوبی در میان آنها وجود دارد مثل رضا قاسمی . منتها گاهی اوقات موج عجیب و غریبگرایی را می بینم و یا شعر بی معنی . در واقع زندگی خصوصی نویسنده تبدیل به عینیت می شود. در حالی که این مدرنیته نیست. مدرنیته یک چیز انتزاعی نیست .
در واقع ما نگاه می کنیم و بعد آن نگاه تبدیل به یک جریان تازه می شود و بعد می توانیم بگوییم آن نگاه مدرن است .
– چگونه به کتاب دسترسی پیدا می کنید؟
به کتابفروشی ها سر می زنم و کتاب می خرم . مشتری پر وپاقرص 5-6 کتابفروشی هستم و اصلاً آن جا حساب دارم .
– جدیدترین کتابی که خوانده اید ، چیست ؟
«اتاق44».
(منبع: faranakarta.blogfa)
فعالیتهای ادبی مسعود کیمیایی
مطالب دیگر
1. خاطرات مسعود کیمیایی از بیژن الهی
2. همنوایی ارکستر چوبها/ رضا قاسمی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند